گابریل راکهیل فیلسوف سیاسی و منتقد فرهنگی امریکایی از چهرههای متأخری است که به نحو هوشمندانهای جریان چپ وابسته به نظام سرمایهداری و نهادهای امنیتی را شناسایی کرده و از ضرورت تولید دانش و نیز نهادها و سازمانهای علمی موازی در برابر این جریان بحث میکند. او در مصاحبهای که با عنوان "تبلیغات امپریالیستی و ایدئولوژی روشنفکران چپ غربی" منتشر شده است به تفصیل نشان میدهد که چگونه کشورهای سرمایهداری، جنگ سرد فرهنگی را علیه قطب کمونیستی سازماندهی کردهاند. به زعم او قطب سرمایهداری نهادها و سازمانهای علمی-فرهنگی را با سرمایه سازمان سیا تحت کنترل و نظارت خود درآورده تا با طرح آلترناتیوهای به ظاهر انتقادی اما خنثی دعاوی اصلی کمونیسم و سوسیالیسم را به چالش بکشند. راکهیل کنگره آزادی فرهنگی(CCF) را که در سال 1950 آغاز به کار کرد نمونه بارز یک کنگره علمی وابسته به سازمان سیا میداند که به موضوعاتی مانند فرهنگ، هنر و تاریخ در جهان میپرداخت. این کنگره در مدت فعالیت خود سمینارها و کنفرانسهای علمی متعددی برگزار کرده و با موسسات علمی متفاوتی رابطه برقرار نموده و حدود 170 جلد کتاب منتشر کرده است. راکهیل کنگرههایی از این قسم را سازوکاری در دست نظام سرمایهداری میداند برای اینکه نظم یکسانی را بر جهان تحمیل کند. هر چند که او این پروژه را شکستخورده میداند زیرا افشاءسازیهایی که در مورد پیوند این کنگرههای به ظاهر علمی با سازمان سیا رخ داده مانع از آن شده که قطب سرمایهداری بتواند هژمونی فرهنگی خود را به سهولت غالب کند.
به جز کنگرههایی از این دست راکهیل نشان میدهد که روزنامهنگاران و رسانههای بسیاری در سراسر جهان به سازمان سیا وابسته هستند و نحوه انتقال اخبار و گزارشها را کانالیزه میکنند. حتی فراتر از این او نشان میدهد که سازمان سیا در شبکههای اجتماعی مانند تویتر، فیسبوک، تیک تاک و ... کاربران فعالی دارد که در جهتدهی به افکار عمومی نقش موثری ایفا میکنند. اما در کنار این امر او نشان میدهد که سازمان سیا در میان روشنفکران نیز نفوذ گستردهای دارد و برخی از آنها را تحت حمایت خود قرار میدهد. او به صورت مشخص از جریانهای فکری در غربی بحث میکند که به زعم او میتوان آن را ذیل ایدئولوژی چپ غربی قرار داد که یک هدف آنها خنثی کردن ایدئولوژی مارکسیستی-کمونیستی است. طبق گزارشی که راکهیل ارائه میدهد در سال 1975 این مسئله افشاء میشود که سازمان سیا با هزاران دانشگاهی و موسسه علمی در ارتباط بوده است. او برخی از نظریهپردازان فرانسوی از جمله فوکو، لاکان، دریدا، ژیل دلوز، برخی نظریهپردازان ساختارگرا و پساساختارگرا و برخی چهرههای مکتب فراکنفورت از جمله آدورنو، هورکهایمر و مارکوزه را از این زمره میداند. راکهیل خصوصاً در مورد فوکو اذعان میکند که پروژه نقد هگل او در واقع تمهیداتی بود برای اینکه بنیان نظریات مارکسیستی را که غالباً ریشه در هگل داشت متزلزل کند. او تصریح میکند از آنجا که بیاعتبار کردن نظریات مارکسیستی به راحتی ممکن نبود قطب سرمایهداری در جستجوی آلترناتیوهای فکری بود که در عین اینکه انتقادی و نوآورانه باشند اما هیچگونه جوهره انقلابی نداشته باشند. در هم آمیختن گفتمان مارکسیستی با مباحث هایدگر و روانکاوی فروید از جمله این اقدامات بود. به زعم او آنها با برخورد گزینشی با آثار مارکس سعی داشتند "مارکس خودشان" را ارائه کنند مانند آنچه که دریدا و لویتار ارائه دادند. این آلترناتیوهای فکری از آنجا که بعضاً سویهای انتقادی داشتند رهزن بودند زیرا ماهیت سیاسی و وابستگی آنها به سازمان سیا را پنهان میکرد. در حالی به چنانچه راکهیل بحث میکند در پس این آلترناتیوها جانمایهای از فکر بورژوازی وجود داشت که اجازه میداد فرد هر راهی که میخواهد برود زیرا قرار نبود که او به مقصد خاصی برسد. چراکه یک کارکرد این قسم از نظریات این بود که انقلاب در معنای کمونیستی آن را به چالش بکشد. چنانچه او با ارجاع به اصحاب مکتب فرانکفورت نشان میدهد که آنها با مترداف گرفتن کمونیسم با فاشیسم و توتالیتاریسم در واقع ایدئولوژی نظام سرمایهداری را تولید و بازتولید میکردند.
راکهیل از این فراتر میرود و نشان میدهد صرفاً مسئله این نیست که ایدئولوژی برخی از روشنفکران چپ غربی با ایدئولوژی نظام سرمایهداری همسو و همجهت است. او در مواردی خصوصاً در مورد اصحاب مکتب فرانکفورت نشان میدهد که کسانی مانند هورکهایمر و آدورنو با کنفرانسها و مجلات وابسته به سازمان سیا همکاری داشتهاند و حتی در زمان جنگ ویتنام هورکهایمر صراحتاً از مواضع امریکا دفاع کرده است.
بر اساس آنچه که راکهیل شرح میدهد مسئله هژمونی فرهنگیِ نظام سرمایهداری را که به تداوم حیات آن کمک میکند باید جدی گرفت. این هژمونی فرهنگی برای اینکه بتواند اذهان عمومی را منحرف کند وجهی انتقادی به خود میگیرد و حتی پارهای از دعاوی مارکسیستی را در گفتمان خود وارد میکند. این لحظهای است که قطب سرمایهداری نقاب چپ به چهره میزند برای اینکه جریان چپ را به حاشیه براند. این لحظهای است که سازمانهای امنیتی مانند سیا روشنفکران چپنما را به کار میگیرند تا با طرح آلترناتیوهای خنثی هر گونه چشمانداز سوسیالیستی را سرابی واهی نشان دهند. اما راکهیل برای مقابله با هژمونی فرهنگی نظام سرمایهداری تأکید میکند صرفا طرح دیدگاههای فردی یا افشاءسازی های فردی نمیتواند نتیجه داشته باشد. در برابر او از انجام کارهای جمعی و ایجاد نهادهای آلترناتیو تولید و توزیع دانش موازی بحث میکند. او تأکید میکند 90 درصد آنچه را مردم امریکا میبینند، میخوانند و میشنوند پنج شرکت غول پیکر سازماندهی میکند که با دولت ایالات متحده امریکا در ارتباط هستند. در نتیجه برای مقابله با چنین هژمونی فرهنگی کنش جمعی و ایجاد نهادهای آلترنتانیو که بتواند دانش موازی را در سطحی گسترده اشاعه دهد ضرورت دارد.