نویسندگان:
مجتبی آزادوار، سیده هاجر میراحمدی
یکی از تضادهایی که در میانهی میدان این روزهای دانشگاه در ایران جریان دارد، تضاد میان تجربهدارها (چه تشکیلاتی و چه غیر تشکیلاتی) و تازه واردها است. در هنگامهای که جنبش «دانشجویی» در وضعیت خروج از بستر تاریخی «تشکیلاتی» خود قرار دارد، دانشجویانِ جوانتر، از تلاش برای حضور و دیدهشدن در صحن دانشگاه و عمل در صحنه حرف میزنند و بزرگتر ها از ضرورت عقلانیت جمعی سخن به میان میآورند. ماحصل این تضارب نیز، غالبا اهدای برچسب جوگیر یا محافظهکار به طرف مقابل است که فهم متقابل را به بنبست میکشاند. فارغ از اینکه کدام سوی تضاد به رستگاری نزدیکتر است. بررسی فرم چنین تضادی اهمیت کاربردی دارد.
مسلما هیچ فرمی از شناخت انسانی را نمیتوان یافت که با شکلی از احساس همراه نباشد. هر شیوهی تفکری که هیجانات و احساسات را تماما بیهوده بداند قاعدتا آنها را سرکوب کرده و به واسطهی این سرکوب، خودنیز عقیم میماند، چرا که هر شکل اندیشه با تجربه هیجانی گذشته (با تاکید برتقدم تجربه هیجانی بر تفکر) پیوند دارد. هیچ فرمی از شناخت انسانی را نمی توان یافت که با شکلی از احساس همراه نباشد. هر شیوهی تفکری که هیجانات و احساسات را تماما بیهوده بداند قاعدتا آنها را سرکوب کرده و به واسطهی این سرکوب، خودنیز عقیم میماند، چرا که هر شکل اندیشه با تجربه هیجانی گذشته (با تاکید برتقدم تجربه هیجانی بر تفکر) پیوند دارد.
کسی که هیجانات خود را محدود میکند تا از دردهای آن بگریزد، در واقع امیال را ساکت مینماید تا از بهای برآوردهشدن آنها فرار کند. چنین فردی یک زندگی انگلوار را تجربه میکند که عملاً مساوی با مرگی جزئی است .در آغوش گرفتن و پذیرش زندگی و جهش با انرژی و لذت به درون آن البته توأم با دردها و دردسر های بسیار است اما هزینه پرهیز از این دردسرها خداحافظی با این سیاره بعد از زیستی نابسنده است بدون اینکه فرد واقعاً زندگی کرده باشد(به نقل ازپیتر فوناگی).
از طرف دیگر، در ساحت جمعیِ تجربهی تأثر (یا هیجان) (Affect) (emotion ) ما از تجربهای صحبت میکنیم که به نوعی شناخت وابسته و متصل است. هیچ تجربه هیجانی مطلقا غیرشناختی نیست. با نظر به این گزاره، ۲ مسئله مطرح میشود.
نخست فهم دورانی است. نسلی با یک توهم خودبزرگ و خودفهیم پندارانه، معتقد است که نسل بعد از خودش چیزی جز هیجان نیست و هیچ نمیفهمد (هم فهم را از هیجان جدا میکند که یک مکانیسم دفاعی بسیار بدوی است و هم برونداد این دفاع را به دیگری فرافکنی میکند)، بی آنکه از خود بپرسد که فهمها و بازنماییها و حتی مطالعات خودش چقدر واقعی هستند؟ در حقیقت، خودش چه میفهمد و چقدر میفهمد؟ و خودش چقدر نفهمیدنهایش را پشت نظریات این و آن و تاریخهای منتخب به مطلوب و هیجانات سرکوبشدهاش را پشت عقلانیتِ نامتقارن با واقع! پنهان کرده است؟
در مقابل، نسل جوانتر، این برچسبها را در گذشتهی خود از چه کسانی دریافت کرده؟
از معلم ؟ پدر و مادر ؟ پلیس ؟ روحانیت ؟ بله! او این حرفها را از همهی این جایگاههای قدرت شنیده است! همهی جایگاههای قدرتی که قیممآبانه (چون به زعم خود خیر او را میخواستهاند و خود را به خیر او آگاهتر از خود او میدانستهاند) او را محدود و تأثرات و هیجاناتش را به نام عقلانیت سرکوب کردهاند.
ما باید بدانیم که بازنمایی ذهنی نسل جدید در برابر جمله تو احساسی و هیجانی هستی چیست و چه سلسله تداعیهایی را دردنیای درونروانی او به راه میاندازد؟
در وهلهی دوم این پرسش از سوی نسل قدیمیتر دانشگاه و خیابان،پیش روی نگارنده قرار میگیرد که آیا واقعا این نسل یا حداقل رفتار این نسل در این برهه، هیجانی و احساسی نیست؟
باید کمی علمیتر صحبت کنیم. مفهوم تنظیم هیجان (emotion regulation) مسئلهای است که میتواند پیوند تجربه های هیجانی و شناختی ما را توضیح دهد.
از دیدگاه با تجربههای دانشگاه، نسل جدید، واقعیات حضور در صحن دانشگاه را با احساسات خود (یا بالعکس) منطبق نکردهاند. چنین توصیفی درستتر و علمیتر است. اما باز باید پرسید که مگر این تازه دانشجویان تا کنون صحن دانشگاه را به خود دیدهاند؟
واقعیت این است که نخستین تجربهی تازهواردان از دانشگاه، با یک بحران اجتماعی همراه شد و جوانتر ها با خاطره جمعی کنش دانشجویی و بعضا با همراهی و هدایت باتجربهترها به کارزار ورود پیدا کردند.
تازه واردانی که به دلیل عدم تجربهی پیشینی از صحن دانشگاه و در دست نداشتن بازنمایی ذهنی منسجمی از محدودیتها و امکانهای آن، حرکتی متفاوت با پنجاه سال تاریخچه جنبش دانشجویی را رقم میزنند.
با این اوصاف ما (کارکشتهها، گذشتهها، ادوار،بازنشستهها!)، با این تازهواردان چه کنیم؟ دوراه پیش رو است
۱. کنار بکشیم ، بگذاریم خودش جلو برود و محدودیتها را درک کند و حتی به ما پشت کند و تبری بجوید. لزوما با چنین رویکردی مخالف نیستیم و این استقلال از ما بسیار پسندیده است. تنها شرط این رویکرد، این است که بتواند بعد از مدتی دوباره سرپای خود بایستد. اما آیا همیشه توان برخواستن و تحمل سرکوب را دارد؟
۲ .در کنارش بایستیم و به جای سرکوب هیجاناتش برایش والدگری کنیم و تنظیم این هیجانات را با یک رابطه صحیح تسهیل نماییم.
اما چگونه ؟
باید برایش امن باشیم
ما باید بتوانیم او را متقاعد کنیم که همراهی و همدلی لازم را با او داریم. بگذاریم در تجمعات او حرف بزنند. خوب به محورهای صحبتش گوش کنیم.
باید بتوانیم ثابت کنیم که گوش دادن به حرف هایش برایمان مهم است.
او را احساسی خطاب نکنیم. از کلمات و مهمتر از کلمات، لحن صادقانهای که حس همدلی در خود دارد برای خطاب کردنش استفاده کنیم
در سوگواری همراهش باشیم و ابراز همدلی کنیم
بفهمیم که در حین سوگواری و در حین هیچ تجربه هیجانی شدیدی نمیتوان منطقی بود و از عقلانیت صحبت کرد
کاری کنیم که به ما اعتماد معرفتی کنند! یعنی ایمان بیاورند که آنچه میگوییم با فهم و درک درستی از آنها و تجربیات درونیشان و نیز با نگاه واقعبینانهای به جهان بیرون است. برای ایجاد اعتماد معرفتی، خود را پشت کلمات پیچیدهای که در ادبیات روزمره آنان جایگاهی ندارند پنهان نکنیم، لازم نیست خود را باسواد نشان دهیم، بلکه نخست باید خود را به مثابه همراهی آگاه و همدل با آنچه در درون آنان میگذرد اثبات کنیم. تلاش کنیم از نیتها آرزوها اهداف، مقاصد، امیال، شناختها و هیجانات آنها یک بازنمایی واقعی در ذهن خود بسازیم و البته در مسیر ساختن این بازنمایی، فهمهایمان را با آنها درمیان گذاشته و درصورت غلطبودن اصلاح کنیم.
مسیر تنظیم هیجان در طول رشد، برای انسان از هم تنظیمی(coregulation) (تنظیم با همراهی یک نگاره دلبستگی ایمن) به خود تنظیمی میرسد.
شاید اعترافاش سخت باشد اما، ما هم به این همتنظیمی نیاز داریم!
ما هم باید تمام آنچه را به خیال خودمان آرام، اما در واقع سرکوب کردهایم، بالابیاوریم و با کمک آنها دوباره تنظیم کنیم!