نویسنده: آرش چایچی
در بحبوحه جنگ روسیه-اوکراین و بعد از آواره شدن نزدیک به یک میلیون اوکراینی، گزارشگر تلویزیون امریکایی CBC در گزارش خود درباره مهاجران اوکراینی، آنها را در مقایسه با بقیه مهاجران عراقی و افغان، «متمدن» نامید.*1 راست افراطی در اروپا برخلاف همیشه با روی باز به استقبال مهاجران اوکراینی رفت که مسیحیاند و چشمان آبی دارند.*2 مشاهده این تبعیض سیستماتیک برای مایِ خاورمیانهای که خودمان یا خانواده و دوستانمان به امید رفاه و آزادی، از دریای مدیترانه و از حصارهای اروپای شرقی میگذریم تا به سرزمین آزادی و رفاه برسیم، دردآور و هولانگیز است. اما این ذهنیت نژادپرستانه و خودبزرگبینانهی گزارشگر آمریکایی چیزی را عیان میکند که در میان جدالها در خاورمیانه گم شده است. برای آنها ما، تنها مشتی «نامتمدنیم»؛ بیتمایز و شبیه به هم، فرقی نمیکند مهاجر ایرانی باشیم یا افغان یا سوری. فرقی ندارد اگر زبانمان افغانی باشد یا عراقی! چشمانمان چینی باشد یا ویتنامی؛ ما جنوب جهانیها در ذهنیت آنها مشتی انسان بی تمایزیم. درحالی که برای ما انسان غربی، پر از تمایز است، ما لهجهی انگلیسی و امریکایی را تمایز میدهیم، گرایش سیاسی هر ایالات، ایالات متحده را میدانیم، تفاوت فرهنگی بارسلون و مادرید را از بریم و اروپا نرفته عاشق قدم زدن در پاریس و غذاهای فرانسوی هستیم. فرانسویها، انگلیسیها، ایتالیاییها، اسپانیاییها، پرتغالیها، ایرلندیها، آلمانیها هرکدامشان برای ما متمایزاند با نمادها و عناصر فرهنگی متمایز. این نامتمایزی جنوب و تمایز شمال اما چیزی بسیار فراتر از یک نژادپرستی و تبعیض را نمایش میدهد یعنی ذات تولید سرمایهدارانه.
چه چیزی تمایزیافتگی را برای ما عریان میکند؟ کالا. مارکس با موشکافی سرشت کالا، بتوارگی ما از فهم کالا را در هم میشکند. او با تمایزگذاری میان ارزش مصرفی شی و ارزش کالا، سرشتِ ارزشِ کالا و کالا شدنِ یک شی و مبادله پذیر شدنِ آن را در نیروی کارِ صرف شده برای تولید کالا مییابد. او در برابر بتِ کالا می ایستد که در ذهنیت حاکم بر جهان سرمایهداری، ذاتی خود به خودی دارد و براساس نظم طبیعی بازار تعیین میشود. مارکس ارزش کالا را ناشی از ذات اجتماعی آن و کار اجتماعی نامتمایز صرف شده برای آن مییابد. درحالی که ارزش مصرفی یک شی که ناشی از ویژگیهای فیزیکی آن است، بین هر دو شی متفاوت است و هیچ دو شیای هرچند مشابه، ارزش مصرفی یکسانی ندارند. این درحالی است که در بازار میان ارزش کالاها تناسبی برقرار میشود. مارکس نشان میدهد که کالای مشخص و متمایز که به وسیلهی نیروی کار مشخص و متمایزی تولید شده است به وسیلهی نیروی کار اجتماعی و نامتمایز ارزشگذاری میشود. در واقع از جایگاه بازار و سرمایه یک کالا تنها یک ویژگی دارد و آن ارزشِ مبادله کالا یا همان کار اجتماعی نامتمایز صرف شده برای تولید آن است. اما از جایگاه مصرف، یک کالا، شیای مشخص و متمایز با ویژگیها و ارزش مصرفی منحصر به فرد است. برای سرمایهدارِ کارخانه صندلیسازی تفاوتی ندارد که کالای صندلی را نجار شیف صبح ساخته باشد یا نجار شیف شب، در کارخانه تبریز تولید شده باشد یا در کارخانه زاهدان، برای او کالای صندلی یک قیمت است که همان میانگین زمان کار نامتمایز انسانی صرفشده برای تولید صندلی است، درحالی که همان سرمایهدار خود را موظف به پوشیدن لوکسترین ساعت و سوار شدن بر لوکسترین اتوموبیل و به نمایش گذاشتن ویژگیهای منحصر به کالاهای مصرفیاش میداند.
به نامتمایزی جنوب و تمایز شمال برگردیم. آیا این تمایز جز از خلال مصرف انبوه کالاهای متمایز از صنعت فوتبال اسپانیا گرفته تا سریالهای هالیوودی، از صنعت انتخابات ایالات متحده تا اتوموبیلهای آلمانی، شکل نگرفته است؟ تمایز بارسلون و مادرید برای مای خاورمیانهای یعنی تماشای صنعت فوتبال، یعنی تمایز سبک فوتبال بارسلونا و رئال مادرید، تمایز ایالاتهای مختلفِ ایالاتمتحده، برای مای خارومیانهای یعنی هر ایالات در کارناوال انتخابات به ترامپ رایدادهاند یا بایدن! تمایز لهجه انگلیسی و لهجه امریکایی یعنی تمایز سریالهای انگلیسی و امریکایی. نامتمایزی ما هم برای خبرنگار اروپایی از جنس همان نامتمایزی نیروکار برای سرمایهداران است، تمایزمندی اروپاییها هم برای ما از جنس تماشای سرمایهدارنی است که در نمایش مصرف از هم جلو میزنند. اینبار اما خودمتمدن پنداری خبرنگار اروپایی حاصل سالیان سال انباشتی است که به مدد استعمار و بهرهکشی از جنوب حاصل شده است.
اگر از بعد اخلاقی و نژادپرستانه واقعیت موجود بگذریم، این نامتمایزی جنوب جهانیها، یعنی رنجدیدگان همیشگی جنگهای دیگران، یعنی کارگران همیشگی جهان، بدون تامین اجتماعی مناسب، زیر فشار استبداد داخلی و استعمار خارجی، حامل همان امکانی نیستند که کارگران نامتمایز در مقابل سرمایه به آن مجهزاند*3؟ حامل جایگاه نامتمایز انسانی، طبقهای فراتر از روبناهای تحمیلی؟ در این جدالهای همیشگی دولتهای جنوب جهان برسر هیچ، آیا نامتمدنها نامتمایز میتوانند بر تمایزات روبنایی تحمیلی فائق آمده و پیوندی فراتر از هویتهای ملی، قومی و نژادی در میان جنوب جهان برقرار سازند؟ پرسشی که در ادامه به آن پاسخ نخواهم داد و تنها به ضرورتهای این پیوند و اهمیت «نامتمدنهای نامتمایز»، جنوب جهانیها خواهم پرداخت. ضرورتهایی که هم بعد خارجی دارد و هم بعد داخلی. هم ضرورت مبارزهیِ ما نامتمدنهای نامتمایز دربرابر بازگشت فاشیسم حس میشود و هم ضرورت مقابله با هویتگرایی که ابزار مهم سرمایه برای انشقاق و تمایزگذاری کارگران و مزدبگیران است.
تاکید بر جایگاه نامتمایز جنوب جهانی دربرابر رقابتجویی تمایزطلب اروپایی-امریکایی، دو نقد توامان را پیش میکشد. اولی نقد استعمار جنوب جهان توسط شمال و دومی نقد هویتگرایی (تمایزطلبی). این جایگاه و نقد توامان استعمار و هویت، شاید بتواند ما را به مقابله با استعمار بدون اسارت در شکلی از هویتگرایی رهنمون کند.
بازگشت فاشیسم
در سطح جهانی نفوذ و قدرت راست افراطی نزدیک به یک دهه است که فزونی مییابد. لیبرالهای امریکایی بعد از شکست ترامپ شیپور شکست فاشیسم را به صدا درآوردند درحالی که واقعیت ماجرا 74 میلیون آمریکایی بود که با اینکه میدانستند ترامپ، دیوانه، نژادپرست، زنستیز و آزارگرجنسی است اما به او رای دادند.
قدرتگیری طالبان در افغانستان تا تصاحب قدرت توسط احزاب راست افراطی در اروپای شرقی همچون مجارستان، لهستان، اسلوانی و رشد احزاب راست افراطی در انگلستان، ایتالیا و اسپانیا، مارش بازگشت فاشیسم را به صدا در میآورد. فاشیسم اروپایی که روزگاری با تاکید بر «یهودیستیزی» اروپا را فتح میکرد، امروز دست در دست دولت فاشیستی اسرائیل در اروپا رژه میرود. تنها کافی است حمایت اسرائیل از حزب راست افراطی فیدس مجارستان (دولت اوربان)، حمایت از حزب راست افراطی اسداس اسلونی، حمایت از حزب راست افراطی اتحاد راست لهستان، مسلح کردن گردانهای نئونازی آزوف در شرق اوکراین*4، حمایت از حزب راست افراطی لگا ایتالیا را مشاهده کنید. رشد راست افراطی تنها محدود به اروپا نمیشود، حمایت لیبرال دموکراسی ایالات متحده از انواع اقسام گروههای بنیادگرای سوری*5، سازماندهی احزاب راستافراطی آمریکای لاتین در غالب «بنیاد مخالفت»*6 به کمک حزب راست افراطی وکس اسپانیا، پیچیدگی و در هم تنیدگی لیبرال دموکراسی امریکایی-اروپایی و رشد فاشیسم را در جهان نشان میدهد. در این میان، جنگ دیوانهوار بورژاوزی روس نیز تنها آتشبیار رشد راستافراطی و متحدکننده آنان شده است. تجاوز روسیه به اوکراین این بهانه را به ایالات متحده و بسیاری از دولتهای لیبرال جهان داد تا گروههای نئوفاشیسم جدید در اروپا را تا دندان مسلح کنند. در برابر این فاشیسم نو، مهاجرستیزی، دیگرهراسی و هویتطلبیِ مسلح به سلاح اسرائیلی و پولهای امریکایی چه باید کرد؟ در اینجاست که به نظرم باید از جایگاه نامتمایز جنوب جهانی دفاع کرد. شاید این نامتمدنان بیتمایزاند که میتوانند، این تمدن مولدِ فاشیسم را تغییر دهند. اما چگونه میتوان از جنوب جهان حرف زد ولی برای آن یک هویت دوباره ایجاد نکرد، چگونه میتوان از نقد استعمار حرف زد ولی به دامن ناسیونالیسم، قومگرایی و بورژوازی جنوب جهان نیافتاد؟ در اینجاست که تاکید بر نامتمایزی و از میان برداشتن مرزهای هویتی، نقد تفرقهافکنی و هویتطلبی مهم میشود. اینجاست که باید دربرابر اراده بورژوازی داخلی برای ایجاد دوبارهی تمایز در بطن جنوب جهان ایستاد و مقاومت کرد.
هویتگرایی نئولیبرال
وقتی مقاومت کارگران شدیدتر میشود دولتها نسخههای پیچیدهتری از طرحهای نئولیبرال خود به اجرا میگذارند، طرحهایی که با تطمیع، ایجاد سلسله مراتب و مرزبندیهای دروغین میان کارگران، اتحاد آنان را با هویتگرایی هدف قرار میدهد. چند دهه پیش دولت مصر برای جلوگیری از اعتراضات کارگری نسبت به خصوصی سازی، از انجمنهای سهامداران-کارکنان استفاده کرد. این طرح با پخش کردن بخش کوچکی از سهام کارخانه میان کارگران در حین فرآیند خصوصی سازی، جلوی اعتراض کارگران را میگرفت. به این شکل افکار عمومی این طرح را به عنوان «دموکراتیزاسیون» مالکیت سرمایه میپذیرفتند*7.
در ایران نیز تنها نگاه به چند نمونه از طرحهای دولتها و مجلسهای مختلف این واقعیت را به ما نشان میدهد که چگونه سرمایهداری حاکم با تشدید تنشهای درون طبقاتی، بر روی شکاف افکنی میان مزدبگیران، سرمایهگزاری کرده است. مثلا دولت به عنوان بدهی خود به سازمان تامین اجتماعی -که ذیع نفع آن مزدبگیران هستند- شرکتهای کمبازدهاش را به این سازمان واگذار میکند. تامین اجتماعی نیز برای خلاص شدن از دست این شرکتها مجبور به فروش آنها و درنتیجه خصوصی سازی این شرکتها میشود. استفاده از تامین اجتماعی، یکی از مهمترین روشهای دولتهای مختلف برای خصوصی سازی در ایران بوده است.
در دولت فعلی و مجلس حامی آن نیز تاکید بر چنین سیاستهای تفرقه بینداز و حکومتکنی با شدت بیشتر ادامه دارد. از زمزمهی طرح منطقهای کردن حداقل دستمزد که تنها به استثمار مضاعف حاشیه به نفع مرکز منجر میشود تا طرح جدید سهمیه بنزین. در واقع دولت با سهمیه دادن به افراد و ایجاد بازار فروش سهمیه، به جای سهمیه دادن به رانندگان، دوگانگی در منافع کوتاه مدت فرودستان نسبت افزایش قیمت سوخت ایجاد میکند. صاحبان سهمیه بنزین که از سهمیهشان استفادهای نمیکنند، یعنی مثلا کارگران بیاتومبیل شهری، تبدیل به حامیان افزایش قیمت سهیمهشان میشوند (ونتایج بلندمدت آن را نادیده میگیرند.) درحالی که حاشیهنشینان با افزایش قیمت سوخت نمیتوانند برای کار به مرکز بروند.
تجمعات سراسری و شکوهمند معلمان را به یاد بیاورید. در برابر این تجمعات سرمایهداری داخلی و جهانی دست به دامن تفرقهافکنی میان معلمان و سایر مزدبگیران و حتی درون معلمان شدند. ابراهیم رئیسی مطالبات معلمان را به سهمخواهی قشری دربرابر اقشار دیگر تقلیل داد و به این شکل میان مزدبگیران مرزهای دروغین هویتی ساخت. سرمایهداری از ترس همگانی و همهگیرشدن جنبش معلمان، با تاکید بر جدالهای حاشیهای یعنی به حاشیه راندن مسئله مزد و تاکید بر مسئله آموزش «به» زبان مادری تشکلهای معلمان و سخنگوهای آنان را به جدالهای هویتی انداختند. با این ترفند از سویی دولت با افزایش تنش میان معلمان وشکستن اتحاد آنان، میتواند هزینهی سرکوب و عدم تحقق مطالبات معلمان را برای خود کاهش دهد و از سوی دیگر سرمایهداری جهانی با تضعیف تشکلهای مترقی بر بوق انسداد و خواستهی جنگ خود بدمد. اما از سهم خودرادیکالپنداران چپ نباید گذشت. آنانی که ناتوانی خود در تشکلیابی را با تحمیل توییتریِ هویت خود بر هر اعتراض و تغییر مسیر طبیعی مبارزات معلمان و کارگران جبران میکنند. البته که تجربیات معلمان بر این تفرقهافکنیها پیشی گرفت و مقاومت آنان همچنان ادامه دارد. اما همین مثال، خطر هویتگرایی را برای هر جنبش و هر شکلی از مقاومت نمایان میسازد. البته که واکنشهای هویتی حاشیهها در زمانهای که حاکمیت گسست خود از تودهها را به وسیله مذهب و ناسیونالیسم و با طرد زبانها و فرهنگهای دیگر پر میکند، قابل فهم است؛ اما اسارت در چنین هویتگرایی، تنها باعث محدود شدن مبارزه به مرزهای فرهنگی، زبانی و قومی میشود.
به مقدمه بازگردیم، تلاش من این بود تا ضروریات احیای نامتمایزی سخن به میان آورم. امروز ما در خاورمیانه دربرابر این مرزکشیهای هویتی توسط سرمایهداری اقتدارگرای داخلی و شوونیسم قومی ایستادهایم، در برابر رشد جهانی فاشیسم و حمایت جامعهیِ جهانیِ لیبرال از نئوفاشیسمهای ضدمهاجر. تلاش من این بود که این تحقیر جمعی یعنی «بیتمدن» خواندن جنوب جهان، اتفاقا بازتاب معدود امکانهای مقاومت است، مقاومت «نامتمدنان نامتمایز» در برابر «تمدن تمایزطلب».
*1 «اوکراین جایی مثل عراق و افغانستان نیست که دههها شاهد جنگ و درگیری بوده اند، اینجا «متمدن» و تاحدی اروپایی است.» یا خبرنگار دیگری از شبکهی NBC درباره مهاجران اوکراینی گفت:«به صراحت بگویم، اینها پناهندگان سوریه نیستند، اینها پناهندگان اوکراینی هستند... آنها مسیحی و سفید پوست هستند، چشم آبی و کاملا شبیه به ما.»
*2 برای نمونه نگاه کنید به واکنش مارین لوپن رهبر حزب راست افراطی و ضدمهاجر جبهه ملی فرانسه که موافق پذیرفتن مهاجرین اوکراینی است.
*3 آگامبن در تحلیل مارکس، پرولتر را نه کارگر، بلکه جایگاهی میداند که قابل شناسایی نیست و به سبب همین فقدان هویتی تمام طبقات را واژگون و نابود میکند.
*4 An unlikely union: Israel and the European far right - www.aljazeera.com
*5 رجوع کنید به کتاب مرگ ملت و آینده انقلابهای عربی – ویجی پراشاد، فصل سوم
*6 رشد نیروهای راستگرای جهانی در کشورهای ايبر و آمريكای لاتين (اسپانیایی و پرتغالی زبان) - نوشتهٔ ویجی پراشاد
*7 تبار خیزش، مسائل سرمایهداری معاصر در خاورمیانه- آدام هنیه، فصل سوم