نظم موجود چگونه بازتولید میشود؟
درباره دشمنان برابری
نویسنده: آرش چایچی
۱/ برابری ترسناک است. ترس اینکه هویتهای پوشالی فروبریزند و برابری واقعیتی عینی بگیرد. برابری کارفرما و کارگر، برابری دانشجو و استاد، فروپاشیدن سلسلهمراتب شغلی، برابری دانشجو با فعال دانشجویی، برابری معلم با دانشآموز و برابری زن و مرد. رخدادها جز شُکوه، ترسناک نیز هستند. وقتی دو فرد حاضر در اعتراض در لحظاتی چند، همچون دو معترض بدون هویتهای پیشین، بدون نقابها و همچون انسانهای برابری که خود را درگیر جنبشی کردهاند، میان ساچمهها و اشکآورها حرکت میکنند، لذت برابری برای فرودست، به ترسی تمام و کمال برای فرادست تبدیل میشود. درنتیجه فرودست برای حفظ حضور فرادست شعارها و مسائلی را پیش میکشد تا رادیکالیسم (ریشهای بودن) برابری را محدود نماید. «مرد، میهن، آبادی» هم از همین جنس شعارهاست. گویی لازم است همیشه از مردان نیز سخنی در میان باشد، گویی مردان حاضر نیستند محوریت اصلیِ زنان را در جنبش تحمل کنند. گویا جنبش میخواهد بعد از پیش کشیدن شعار مترقی «زن، زندگی، آزادی» یادآور شود که نه فمینیست است نه انترناسیونال. نبودِ آمادگیِ فرودست در اطمینان به خود و قدرتِ خود، او را به حفظِ مناسباتِ پیشین برای کسبِ حمایتِ فرادست میکشاند. تمنای کمک از سلبریتیها، کاسهگدایی گرفتن درِ سفارتهای خارجی، تأکید بر نخبگی دانشجویان سرکوبشده، همگی نمونههایی از این نا آمادگی است. افسارهای برابری را باید پاره کرد و برای پاره کردن این افسارها نیاز داریم تا از رخدادِ برابری، محتوایی را در مناسباتِ فعلی جاری کنیم.
۲/ اعتراضات جاری فرمی انقلابی دارد درحالیکه در مطالبات همان حرفهایی هست که همیشه طبقه بهاصطلاح متوسط زیر لب زمزمه کرده است؛ حقوق زنان، تغییر حاکمان و دموکراسی پارلمانی. خواستهایی مهم و بهحق که با انعطافناپذیری حاکمیت، محقق نشدهاند و هر بار با زندان و خون پاسخ گرفتهاند. این بار اما چیزی تغییر کرده است، فرم و گستردگی اعتراض. این شکاف میان عمل و نظر ابهامات زیادی را در فهم واقعیت جاری و طبقات پیشرو ایجاد کرده است. این دوگانگی درونِ جنبشِ جاری را شاید بتوان با کمک دوگانگی موجود در عمل و نظر طبقه کارگر ایران توضیح داد. همانطور که خیرالهی-عمرانی در [1] توضیح دادهاند، حداقل تا پیش از سال ۹۶، نیمی از جمعیت فعال ایران را کارگران تشکیل میدادند و ۳۶ درصد در معرض کارگر شدن قرار داشتهاند (کارکنان غیرمتخصص مستقل و کارکنان فامیلی بدون مزد) و تنها ۱۰ درصد جمعیت فعال را طبقه به اصلاح متوسط (مدیران و متخصصان ردهبالا) شامل میشده است (۳ درصد بقیه کارفرمایان). چگونه در چنین جامعهای ۶۳ درصد جمعیت خود را طبقه متوسط میدانند؟[1]
پیش کشیدن این شکاف میان ذهنیت و عینیت طبقه کارگر (و طبقات در معرض کارگر شدن)، شاید بتواند دوگانگی موجود در اعتراضات اخیر را گرهگشایی کند. بحران کرونا نیز مثل هر بحران عمیقی با تحمیل بحران توسط سرمایهداری حاکم و دولتِ منتخبش به طبقات فرودست، با رشد سرمایهی سرمایهداران و مرگ و بیماری فرودستان شکاف طبقاتی را تشدید کرد. البته که همچنان بتِ خودمتوسط پنداریِ کارگران نشکسته است. هنوز هم از معلم و مهندس و روزنامهنگاری که جز نیروی کار خود چیزی برای فروش ندارند و حقوقی در حد خط فقر (حتی زیرخط فقر) میگیرند، میشنوی که خود را طبقه متوسط مینامند. دانشجویان مهاجر را نیز باید به این اسامی اضافه کرد آنانی که با حداقل مزد در کشور مقصد نیروی خود را میفروشند اما به سبب تفاوت قابلتوجه حداقل مزد در کشورهای مرکز سرمایهداری نسبت به پیرامون، خود را طبقه متوسط میدانند. نتایج سیاسی چنین شکافی بروز شکافِ عمده در نظر و عمل جنبشهای سیاسی جاری است. طبقه کارگری که خود را متوسط میداند و بااینکه خشمگین و عصبانی و پیگیر در اعتراض است ولی چشمانتظار حمایت فرادست است و راهحل را در همان خواستهای طبقه بهاصطلاح متوسط جستجو میکند.
۳/ امروز در خیابانها در دانشگاهها در فریادها و در سکوتها چهرهی امید را میتوان دید؛ امید به آیندهای آزادانهتر. پنج شش سال پیش حتی تصور غلیان امید در جامعه ممکن نبود. این غلیان امر جمعی از دلِ سالها سلطه فردگرایی و سلطه کتابهای زرد موفقیت روییده است. امید و رؤیا برای آینده، خالقِ معناهای تازهای خواهد بود. از خلال فروریختن رنگها و هویتهای پیشین، معنایی دیگر خلق میشود، «ما»های جدیدی شکل میگیرد. به خاطر همین امید و خلق دوباره ماست که مهاجران که بهواسطه جایگاه دوگانهشان بیش از دیگران با بحران هویت درگیرند، با گستردگی میخواهند مای جدیدی تشکیل دهند. شکلگیری مای جمعی از دل سرخوردگیها و تحقیرها همیشه مترقی نیست. این مای جمعی میتواند بهواسطه مظلومنمایی خود، صدمه به دیگری و حتی مردم خود را عادی کند. میتواند در دل خود راستگراترین جنبشها را بپروراند، میتواند پیشقراول بازگشت سلطنت شود. همچنین این رویش دوباره مای جمعی میتواند بسیار مترقی باشد، دیگری متفاوت را بپذیرد، همچون «زن، زندگی،آزادی» مرزها را بپیماید و مبارزه خود را در حصارها محدود نکند. میتواند اعتمادبهنفس تازهای به وطن و هموطن دهد. فراموش نباید کنیم این شکلگیری ما نه به خاطر توانایی استثنایی ایرانیان یا خاص بودنشان، بلکه واکنشی به عقبماندگی فرهنگی دولت-ملت ایرانی است. جالب است که فمینیسم آنجایی تبدیل به جنبشی فراگیر شد که سرمایهداری مردسالار، هارترین و عقبماندهترین وجوهش را عریان میکرد یعنی در ایران. درنتیجه بهجا تفاخر به تمدنی که چنین زنستیزی را رویانده است باید قدرت این مای جمعی را در نقد صریح این تمدن دانست. تمدنی که سنتِ زنستیزی آن نه محدود به حاکمان فعلی بلکه ریشههایی حتی به قدمت دوران ساسانی دارد[2]. فرا رفتن از این تفاخرها و حقارتها اهمیت دوچندانی دارد. فهمیدن اینکه «ما»ی جمعی، ذرهای است نه آنچنان توانمند و نه آنچنان ناتوان. مایی توانمند اما محدود که لازم است بهجای تمنای سوار ماشین شدن، یاد بگیرد که خود راه برود، ممارست کند و با خللها ناامید نشود.
۴/ حتی جنبشی که خواهان دموکراسی در ایران است بدون مرزبندی با تحریم و مداخله خارجی، تکرار شکستهای گذشته است (چه برسد به آنانی که از سوسیالیسم حرف میزنند). تجربه جنبش ملیسازی صنعت نفت هنوز پیش روی ماست. دموکراسی ملی و بالنده که امپریالیسم، لمپنیسم و سلطنت دست در دست هم آن را واژگون کردند. مرزبندی با تحریم نه فقط مقوله انسانی بلکه اهمیتی عینی در هر آینده قابلتصوری برای ایران دارد. مگر امپریالیسم مغز خر خورده است که ثروتش و مداخلاتش در خاورمیانه را صرف دموکراسی در ایران کند، آنهم در منطقهای که هر دموکراسی ملی و مستقلی تهدیدی بالقوه برای پایداری پادشاهان حاشیه خلیج و حکومتهای تکهپاره و قومی منطقه است؟ به همین سبب است که رسانههای امپریالیستی دست در دست هم از راستگراترین و ارتجاعیترین گروهها بهعنوان آلترناتیو سیاسی پردهبرداری میکنند. بیشک هدف، محدود کردن رؤیاها و بازتولید نظمی مشابه نظم موجود است.
منابع:
[1] تأملاتی دربارهی طبقات؛ مطالعهی وضعیت ساختاری طبقاتی اجتماعی در ایران معاصر، علیرضا خیرالهی، میلاد عمرانی
[2] ارجاع کنید به شماره هفتم سویه، سفری به بهشت، برزخ و دوزخ، گزارشی از ارداویرافنامه