نوشتهها بو دارند، رنگ دارند. با آدم حرف میزنند و تو را پرت میکنند به سالهای دور و نزدیک. دستوپا دارند و گاهی تو را در آغوش میگیرند. گاهی تکیهگاه میشوند و میشود سر روی شانههایشان گذاشت و های های گریست. حالا تو هم کیکهای سیب و دارچین مامان را بیاور و بگذار کنار چای و تارونه.
کلمات بوی شیراز میدهند. عطر بهارنارنج توی آنها پیچیده. دستهای مامان را میبینم که لیموهای زرد و خوشبو را میچلاند و عصارۀ آن را برای پاییز و زمستانمان نگه میدارد. گرم میشوم و لذت چای عصرانه را که با تارونه دم کشیده بود و به استقبالمان میآمد وقتی خستهوکوفته از مدرسه بر میگشتیم، به جانم مینشیند.
جملهها، مزهی نارنجک میدهند. نمیگذارند غصه تهنشین شود، اما به تو این حس را القا میکنند که غصه، مقدس است. از تو جدا نیست و به شادیات ارزش میدهد. جملات، دردی که از فقدان یکی از عزیزانت در تو ریشه کردهبود را در شیرینیشان حل میکنند، در عین حال باعث میشوند چشمها، حرکت دستها، طرزِ راه رفتن، نگاهِ خیره به تلویزیون، صدای خر و پف و خندیدنهای بیامان اطرافیانت را بیشتر و بهتر لمس کنی. حالا نارنجکها را بیاور و مخور غم جهان گذران را :)
کلمات، وجههای زیادی دارند. میگویند:«تو سمج و فضولی» تو بشنو:«تو سرسخت و کنجکاوی». کلمات در عین حال که میتوانند حس و حالت را مثل فاضلابی که داخلش قورباغهها تخمگذاری میکنند، بد کنند، میتوانند تو را ببرند تا حسکردن نسیم روی گونههایت، بوییدن بوی دریا و ماسه، و تکیهدادن سرت روی پنجره ماشین.
کلمات از نظر شما…؟