ویرگول
ورودثبت نام
سیدسامان فاطمی
سیدسامان فاطمی
خواندن ۳ دقیقه·۴ سال پیش

خودی و نخودی- داستانِ آبانِ 9ِ8 من!

همه مثل آتش نشان ها گوش به زنگ بودیم. چندتا سپر و باتوم و کلاه هم یکی از بچه ها با تعهد تحویل گرفته بود که اگر گیر آن وحشی ها می‌افتادی فقط حکم کفن برات می‌کرد نه محافظ! در آن ساختمان سه طبقه بیست نفری شاید مانده بودیم. بیشتر بچه های خوابگاه رفته بودند کاشانه هایشان. یه مشت دانشجوی مادر مرده که آمدند درس بخوانند و فردا به درد این ملت و کشور بخورند از خوابگاه رفته بودند تا جانشان را بپایند! و ما مانده بودیم و برای ما هم حفاظت از اتاق و خانه مان ناموسی بود. مگر می‌گذاشتیم بیایند و همه چیز را آتش بزنند!

اگر می‌گذاشتیم آتش بزنند، می‌شدیم چیزی مثل این :/
اگر می‌گذاشتیم آتش بزنند، می‌شدیم چیزی مثل این :/

شب بود در سلف غذاخوری جمع شده بودیم و از حوادث روز خاطری آسوده بودیم. چند نفرهم روی پشت بام شیفت می‌دادند که اگر دوباره قوم مغول هوس این سمت ها کرد سریع به ما خبر دهند و حداقل در غفلت از دنیا نرویم!!

یکهو چند نفر از بچه ها از جا پریدند. از پنجره آشپزخانه که به پارکینگ مشرف بود دیدند که کسی سرک کشید و سریع رفت توی پارکینگ. اصلاً خبر خوبی نبود. نباید وارد محوطه ساختمان می‌شدند. ماشین های پارکینگ را آتش می‌زدند همه مان کباب می‌شدیم! سریع جنبیدم و کلاه و سپر برداشتم و یک نفس سه چهار طبقه را بالا رفتم تا رسیدم پشت بام. سریع به بچه های شیفت خبر دادم تا آن ها هم حواسشان باشد. از آن بالا چند سنگ آماده کرده بودند. با موقعیت خوبی که داشتند بر پایین مسلط بودند. پایین هم بچه ها با احتیاط و با همان کفن هایی که گفتم یواش داشتند می رفتند سمت پارکینگ. در همین حین از پارکینگ سنگی روانه بچه ها شد. همه حواسشان را جمع کردند و چند نفری هم داد و فریاد راه انداختند. کم کم به درب پارکینگ نزدیک می‌شدند که ناگهان آن میمون پرید بیرون! یکی از بچه های خوابگاه خودمان بود!!! گفتیم پدر سوخته. برای چی همچین کردی؟؟؟؟ گفت برای حفظ آمادگی شما ها! همه ضربان‌مان رفته بود روی هزار و می‌خواستیم له و لورده اش کنیم. اما خب ... به خیر گذشت!

خلاصه... الآن که اینجا درخدمت شما هستم لطف پروردگاره وگرنه اون مغول های آبان، از من یک سنگ قبر تحویل‌تون می‌دادن!

دو تا پمپ بنزین نزدیک ما بود. یکی که دورتر بود سوخت...
دو تا پمپ بنزین نزدیک ما بود. یکی که دورتر بود سوخت...

پ.ن: خدا نیامرزه اونی رو که با اغتشاشگر جماعت مماشات میکنه که بریزه کلی بانک اطراف ما آتیش بزنه و تلاش کنه خوابگاه ما و بچه های توش رو جزغاله کنه.

آبان 98خودی نخودیتظاهرات مدنیاغتشاشگر وحشیخوابگاه
اندکی هوای تازه... :)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید