ویرگول
ورودثبت نام
سیدسامان فاطمی
سیدسامان فاطمی
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

قصه دلبری عینک از اینجانب!

سلام

مدتیه عینکی شدم. حدود یکسال یا بیشتر. نمی دونم باورتون میشه یا نه اما من خیلی از عینک خوشم اومده. بهم احساس قدرت میده. شاید بگید خب بدبخت قبلش کور بودی هیچی نمی دیدی به همین خاطر هس که الان ذوق مرگ شدی و احساس خوبی داری!! اما منم میگم نه نابغه! به خاطر چیز دیگه ایه که حس قدرت میکنم. تو این مدت اختیار بینایی و چشمم دست خودم بوده. یعنی چی؟ یعنی هر چی بخوام می‌بینم و هرچی
رو هم نمی‌خوام ببینم عینکم رو در میارم و میذارم سر جیبم که بعدش فقط تا شعاع 15 متری واضح باشه و منم میگم از 15 متری به بعد برای خودشون! خب شاید بگید مثلاً چیو نمیخوای ببینی؟ میگم که شهری که من توش زندگی میکنم بلاد کفره! سر برهنه و سرخ‌آب سفیدآب کرده زیاد داره. عینک رو که بذاری سر جیبت دیگه لازم نیست برای هر مورد با خودت کلنجار بری که این بار آسمون رو نگاه کنم یا موزاییک های پیاده رو یا ...!

البته دوربین عکاسی همیشه اغراق میکنه ولی از 15متر به آن طرف تقریبا همین طوریه!
البته دوربین عکاسی همیشه اغراق میکنه ولی از 15متر به آن طرف تقریبا همین طوریه!


شما بودید عاشقش نمی شدید؟

:)


عشق به عینکسرخ‌آب سفیدآببلاد کفرجوان عزبتدبیر چه فرماید؟
اندکی هوای تازه... :)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید