اگه بخوام خودم رو خیلی کوتاه تعریف کنم میتونم بگم (بسیار رقیق و بسیار خشمگین)...گاهی از خودم میپرسم بشر اینهمه خشم از کجات میاد؟ از چی انقد ناراحتی؟ چرا توی هیچ بغلی آروم نمیگیری؟ چرا حتی
وقتایی که واقعاً خوشی، خوش نیستی؟ اصن چرا خوش نیستی زن؟گاهی هم از خودم میپرسم چرا انقد رقیقی؟ چرا اشکت دم مشکته؟ چرا برای مغازه های بی مشتری، دستهای خالی، چروک چهرهها و بهت غمگین نگاهها گریه میکنی؟ چرا گریه میکنی زن؟
اگه بخوام خودم رو خیلی کوتاه تعریف کنم میتونم بگم بسیار رقیق و بسیار خشمگین...
گاهی از خودم میپرسم بشر اینهمه خشم از کجاست میاد؟ از چی انقد ناراحتی؟ چرا توی هیچ بغلی آروم نمیگیری؟ چرا حتی واقعاً خوشی، خوش نیستی؟ اصن چرا خوش نیستی زن؟
ه میکنی زن؟