به نام خدا
سلام
یهو هوس کردم یه چیز بنویسم. بعدش گفتم چی بهتر از ادامه سفرنامه اربعین.
اگه قسمتای قبلی رو نخوندید این لینکش خدمت شما
خب، تو پست قبلی سوار شورلت شدیم و راه افتادیم. اوایل مسیر اول صب بود تا جایی که گردنم به فنا نرفته بود خوابیدم. بعدش دیگه دیدم خوابیدن بیشتر مساویه با گردن درد بیشتر تصمیم گرفتم بیدار بمونم.
از اونجایی که همسفر عراقیمون فارسی هم بلد بود ما هم از فرصت استفاده کردیم و همین طور سوالات مختلف در موضوعات مختلف پرسیدیم.
اون بخشی که مربوط به عراق و فرهنگ و مردمش میشه خیلی بیشتر از یه پست لازم داره. ولی در مورد خود اون بنده خدا متوجه شدیم از کسایی بوده که زمان صدام اومدن ایران و سیزده سال ایران بوده.
یه کم جلوتر یه جد وایسادیم برای صبحونه و جاتون خالی. یه صبحونه خیلی خفن خودیم(سیب زمینی سرخ کرده و صمون)
همین طور که جلو میرفتیم مسیر شلوغ تر می شد. البته جاده ها همه صاف صاف بودن و حتی یه تپه هم پیدا نمیشد.این بنده خدا هم خیلی حرفه ای سبقت میگرفت توی جاده ی دو طرفه.
مسیر خیلی طول کشید و وقتی رسیدیم نجف دما حدود پنجاه درجه بود که واقعا تنفس رو سخت می کرد این دما. حتی برا ما که توماشین زیر کولر بودیم گرما قابل احساس بود.
بعد از رسیدن به نجف همسفر عراقیمون ما رو برد خونه یکی از آشناهاش که هر سال در خونش برای زائرای اربعین باز بود.
وارد خونه شدیم و رفتیم یکی از اتاقها. هشت یا نه نفر دیگه ایرانی هم اونجا بودن که هر کدوم داستان خودشونو داشتن. بعد از دستشویی رفتن و خوندن نماز ظهر و گفت و گو با بقیه هم اتاقیا و نجات اسلات سیم کارت گوشی محمد آقا توسط عمو من تصمیم گرفتم بخوابم.
تازه غرق خواب شده بودم که بیدارم کردن برای ناهار. ناهار رو با بی میلی خوردم و دوباره سعی کردم بخوابم.
بعد از بیدار شدن در مورد برنامه بقیه سفر صحبت کردیم. به این نتیجه رسیدیم که بعد از نماز مغرب و عشا بریم برای زیارت و از اونطرف هم پیاده روی رو شروع کنیم.
پس تا نماز با اینترنت خودمونو سرگرم کردیم بعدش از میزبانمون و اون بنده خدا که ما رو رسونده بود خداحافظی کردیم و ماشین گرفتیم تا بریم سمت حرم. یه تاکسی گرفتیم که از قضا پراید بود و تا جلوترین جایی که میتونست بره ما رو برد.
ادامه راه رو باید پیاده میرفتیم. هوا هنوز دم داشت؛ البته با ظهر خیلی متفاوت بود ولی بازم تحملش راحت نبود.
توی راه یه جا بود مردم جمع شده بودن. جلوتر رفتیم دیدیم برای شرکت زینه. آقا محمدم رفت فعال سازی سیمکارت رو کامل کرد.
به حرم که رسیدیم وسایلو مستقر کردیم یه جا. بعد قرار شد عمو بمونه پیش وسایل و ما بریم زیارت. سالای قبل نجف خیلی شلوغ بود و معمولا نمیشد راحت زیارت کرد. حتی یادمه یکی از سال ها توی حرم هم نشد بریم. ولی امسال به شکل تعجب برانگیزی خلوت تر بود توی حرم. حس و حال حرم رو هم نمیتونم براتون توضیح بدم هرچقد توضیح بدم بازم حقش ادا نمیشه. حالا این حال و هوا رو با حال و هوای دو سه سال دوری باهم جمع کنیم که دیگه اصلا هیچی. صدای حیدر حیدر که دور ضریح می پیچید هم یکی از قشنگ ترین صداهایی بود که تاحالا شنیده بودم.
بعداز حدود نیم ساعت از حرم اومدم سرمحل قرار با همسفرا و راه افتادیم که بریم سمت کوفه. یه تاکسی گرفتیم و به سمت کوفه راه افتادیم. توی ماشین داشتیم از سرعت اینترنت عراق تعریف میکردیم که یهو صدای ضبط بنده خدا که به موبایلش وصل بود و داشت نوحه پخش می کرد قطع شد و فهمیدیم اینترنتش مشکل خورده. به این نتیجه رسیدیم تعریف نکنیم سنگین تره.
به کوفه که رسیدیم یه مسیر کوتاهی رو تا مسجد کوفه پیاده روی کردیم. اونجا همراها رفتن برای اعمال و من پیش وسایل موندم. بعدشم راه افتادیم سمت مسجد سهله.
توی مسیر که اینبار یه کم طولانی تر بود. دیگه کم کم میشد حس مسیر پیاده روی رو گرفت. موکبای عراقی رو یکی یکی رد میکردیم و اگر چیزی میلمون میرفت از بزرگوارای عراقی که با مهربونی پذیرایی میکردن میگرفتیم. تک و توک هم موکب های ایرانی پیدا میشدن. بعضی موکب ها هم بساط صوت و مداحی رو برپا کرده بودن و حال و هوای این پیاده روی شبانه رو قشنگ تر کرده بودن.
همین طور که مشغول پیاده روی بودیم شاممون رو هم خوردیم. به مسجد سهله هم که رسیدیم من و عمو پیش وسایل موندیم تا همسفرا اعمال رو سریع انجام بدن بعد یه دستشویی رفتیم و راه افتادیم که بریم برای پیاده روی اصلی.
اینبار دفعه ی اولی بود که از مسیر سمت کوفه راه می افتادیم. این مسیر با مسیر اصلی که از خود نجف به سمت کربلا میرفتیم فرق داشت و حدودای عمود 200 تا 300به مسیر اصلی میخورد. اطراف این مسیر روستایی و سرسبز تر از مسیر اصلی بود و طبیعتا خوش آب و هوا تر هم بود. فکرشو نمیکردم مثل مسیر اصلی امکانات توی این مسیر باشه. اما واقعا مردم عراق سنگ تموم گذاشته بودن و با هرچیزی که میتونستن از زائرا پذیرایی میکردن. ساعتی که وارد مسیر شدیم حدودا 12 شب بود. و قصد داشتیم تا نمازصبح مسیر رو ادامه بدیم.
برای گذر مسیر مشغول گپ و گفت شدیم. جذابیت های مسیر و طبیعت اطراف در کنار هوای ملایم شبانه عراق مسیر رو قشنگ تر کرده بود. ولی اصل زیبایی مسیر خود حال و هوای مسیر بود. هدف همه یکی بود.با اینکه یکی مشغول پیاده روی بود. یکی مشغول پذیرایی از زائرا، یکی مشغول استراحت و...
همین طور که داشتیم میرفتیم دیدیم یه نفرداره با شورلت بین زائرا خوراکی پخش میکنه! جلوتر که رفتیم از این ماشینا هم بیشتر شد.
رفتیم و رفتیم تا به یه دوراهی رسیدیم. یه سمت طریف العلما یا طریق الفرات بود که ما هرچی نگاه میکردیم جزتاریکی چیزی نمیدیدیم. راه دیگه ای که ما از اون رفتیم مسیری بود که به راه اصلی نجف کربلا وصل میشد.
به امید رسیدن به مسیر اصلی همین طور میرفتیم. نور های مسیر اصلی پیدا بود ولی هرچی میرفتیم ظاهرا مسیر هم بیشتر از ما دور میشد. نماز رو یه موکب خوندیم و من اونجا از خستگی مسیر خوابم برد. ولی همسفرا بیدارم کردن تا بریم و توی یه موکب دیگه بخوابیم که توی مسیر نجف کربلا باشه. هر طوری بود این پیاده روی رو تموم کردیم و توی یه موکب مستقر شدیم و به سرعت خوابمون برد.
حدودای 9 صبح از گرما از خواب بیدار شدیم و یه جابه جایی داشتیم تا یه جای خنک تر پیدا کنیم برای ادامه استراحت.
بعد که دوباره بیدار شدیم به این نتیجه رسیدیم که ادامه مسیر رو با ماشین بریم. پس نمازو خوندیم و ناهارو خوردیم و رفتیم کنار جاده. سوار یه ون شدیم و به سمت کربلا راه افتادیم.
ادامه داستانو انشاءالله توی پست بعدی که احتمالا پست آخر سفرنامست براتون مینویسم.
خداحافظ