من آزادم و تو به ناچار از من فرمان میبری.
میزگرد شماره 10_ شاید برای شما هم اتفاق بیفتد!
سلام بر دوستان ویرگولی :)
من برگشتم با کلی حرف برای گفتن، کلی تجربه و شاید حرفای مهمی برای شنیدن!
اتفاقات بسیاری برای من در این مدت رخ داد که همگی معطوف به یک نفر بود و مُسبب همهی این تغییرات در من، او بود. خوب یا بد، حال اینجا هستم تا از تجربیاتم براتون حرف بزنم.

اگر به مرور تجربهی من در این پست{"ساعت یک شب"}برگردید و از شرایط روحیام باخبر شوید، میتوانید راحتتر مرا در ادامهی این متن همراهی کنید.
پس از گذر از آن شب کذایی، هر جور بود از سوپرمارکت زدم بیرون و قید کار کردن در آن محل را زدم.
مسیر زندگیام را دوستانم به شکل اجباری تغییر دادند و به اصرار آنها به اولین کافهی در دیدرَس برای کارآموزی مراجعه کردم و خب باید اعتراف کنم هنوز باورم نمیشه که پذیرفته شدم و از همان شب ساعت هفت به عنوان پایین رَدهترین عضو در کافه منسوب شدم(حدود دو هفته پیش).
آن شب در راه برگشت به خانه همهچیز را میتوانستم به رنگ خدا ببینم. گیج و منگ به سمت خانه حرکت میکردم و یک به یک اتفاقات را کنار هم میگذاشتم. از ناامیدی محض تا تبلور امید در قلبم! با خودم فکر میکردم چرا باید همه این اتفاقات پشت سرهم برای من رخ بده.
محیط کافه
اولین نکتهای که در این کافه برای بازگو کردن به ذهنم میرسد محیط هنری و افراد مشغول به کار در کافه هستند. صاحبکار من مردی چهل ساله است که بسیار دنیا دیده و خوش صحبت است و همیشه از صحبتهایی که در زمانهای کوتاه بین ما شکل میگیره، درسهای بزرگی میگیرم!
دو همکار دیگه هم در شیفت من(شیفت شب) حضور دارند که هر دو بسیار تا به این لحظه با من به خوبی برخورد کردن و باید اعتراف کنم از اینکه هر شب میرم کافه و در کنار کار، باهم گپ میزنیم، خیلی لذت میبرم.
خب خب خب :)
کافهی ما به قدر کافی بزرگ هست و محیط مناسبی برای خانوادهها و خانمها داره و تنها مشکلی که داریم زمانه! چون پنج شش ماه از تاسیس کافه"تَنها" میگذره و هنوز شناخته شده نیست.
من به عنوان یک تازهوارد کم کم دارم با مهارتهای یک باریستا یا همان قهوهچی آشنا میشم و امیدوارم بعد از گذر چند ماه بتونم خودم از پس سفارش مشتریان بر بیام!
این هم برای اولین بار ویدیویی از من که همین امشب برای چالشی در کافه گرفته شد!
کار در کافه
از اونجایی که بسیار علاقه دارم به دیگران کمک کنم در این بخش میخوام کمی از شغل باریستایی برای شما بگم.
- اولین نکته که میتواند شما را به سمت این شغل سوق دهد، علاقه به قهوه است! قطعا علاقهی شما میتواند موتور محرکی برای ادامه دادن در این مسیر تلخ و هنریست.
- باید خوش سلیقه یا به عبارتی در تزیینات مهارت داشته باشید. تکنیکهای فراوانی برای باریستا حائز اهمیت است که هنر بخشی از آن را شامل میشود.

- اعتیاد هم عنصر دیگریست که برای یک باریستا میتواند اثرگذار باشد. اکثر کسانی که در کافه مشغول به کار هستند به مرور به قهوه اعتیاد پیدا کردند و اینکه در طول روز نیازمند مصرف کافئین باشی یعنی تو به این دانهی دوست داشتنی قهوهای رنگ، اعتیاد پیدا کردی!
- اعتماد به نفس معقولهی دیگریست که بیشتر در برخورد با مشتری نیازمند است و یکنواختی شامل این شغل نمیشود!
در کل کار در کافه نیازمند داشتن روحیه و ذوق هنری میباشد.
فعالیتهای من در این مدت
خوشبختانه در این مدت دست از فعالیت نکشیدم و مطالعهی شبانهای را هم علاوه بر مطالعات روزانه آغاز کردم. کتابی که برگرفته از جلسات شهید مطهری بنام "حکمتها و اندرزها".
کتاب سَبُک و خوبیست و مسائلی را مطرح میکند که در ابتدایی ترین سطح میتوان گفت ذهن ما را اندکی درگیر میکند و یادآور موضوعاتی میشود که به احتمال زیاد فراموششان کردیم.
و اما کتابی که روزانه به مطالعهی آن میپردازم"ده جستار درباره پرسه در شهر" است. نشر اطراف توانسته در چند سال اخیر حرکت جدیدی را در میان ناشران آغاز کرده و آن ترجمه و چاپ جستار و سفرنامه است.
توصیه میکنم حتما با سبک نوشتاری جُستار آشنا بشید و شروع به خواندن جستارهای کوتاه از نویسندگان گمنام کنید.
نوشتنهای روزانهام همچنان سرجایش باقیست و خدا را هزار بار شکر میکنم که این عادت خوب را همچون گنجی کهنه و ارزشمند در زندگیام همچنان حفظ کردهام.
آموزش سهتار را مدتیست رها کردهام و در حال حاضر دیگر آموزشگاه نمیروم، ولی همچنان قطعاتی را برای دل خودم اجرا میکنم.
در آخر میخوام از بیاهمیتترین فعالیت خودم سخن بگویم و آن ثبتنام ترم تابستان دانشگاه هست که توانستم سه درس عمومی بردارم و بار خودم را برای ادامه تحصیل نه سَبُکتر بلکه تسریع ببخشم.
با تمام این اوصاف همچنان حرف برای گفتن دارم اما، بماند برای میزگردی دیگر.
موفق و پیروز باشید.
یاحق
مطلبی دیگر از این نویسنده
کتابی ساده اما عجیب
مطلبی دیگر در همین موضوع
ترجمۀ کتاب تعلیمات بودی دارما
بر اساس علایق شما
ماجرای شگفتانگیز داش علی! (دو)