چهرهاش مانند خورشید نیکو و زیبا بود ولی تمام موهایش سفید بود.
چو فرزند را دید، مویش سپید * بشد از جهان، یکسره ناامید
وقتی فرزندش را با موی سفید دید، کاملا از جهان ناامید شد.
چو آیند و پرسند، گردنکشان * چه گویم از این بچهی بد نشان؟
وقتی پهلوانان بیایند و سراغ این بچه بدنشان را بگیرند، چه جوابی بدهم؟
چه گویم که این بچهی دیو، کیست * پلنگ دو رنگ است یا خود پری است
چه بگویم که این بچه دیو چه کسی است. پلنگ دو رنگ است یا خود فرشته است؟
بخندد بر من، مهان جهان * از این بچه، در آشکار و نهان
بزرگان جهان آشکارا و پنهان بخاطر این بچه به من میخندد.
یکی کوه بد، نامش البرز کوه * به خورشید نزدیک و دور از گروه
کوهی به نام البرز بود که بخاطر بلندی زیاد به خورشید نزدیک بود و از گروه و مردم دور بود
بدان جای، سیمرغ را لانه بود * که آن خانه از خلق، بیگانه بود
در آنجا سیمرغ لانه داشت که از مردم و آفریدهها به دور بود.
نهادند بر کوه و گشتند باز * برآمد بر این، روزگاری دراز
بچه را در دامنه کوه گذاشتند و برگشتند. از این ماجرا زمان زیادی گذشت
پدر، مهر ببرید و بفکند خوار * جفا کرد بر کودک شیرخوار
پدر مهر و محبت خود را از فرزند قطع کرد و با ذلت و خواری او را دور انداخت و بر کودک شیرخوار ظلم کرد.
بدین گونه بر، روزگاری دراز * برآمد که بد کودک آنجا به راز
به این ترتیب کودک زمان زیادی را در آنجا به صورت راز و پنهان از همه زندگی کرد.
همان گه، بیایم چو ابر سیاه * بیآزارت آرم، بدین جایگاه
همان لحظه مانند ابر سیاه پیش تو میآیم و بدون آزار و به راحتی تو را به این مکان میآورم
دل سام شد چون بهشت برین * بر آن پاک فرزند، کرد آفرین
دل سام مانند بهشت سرسبز شاد شد و به آن فرزند پاک آفرین گفت