ویرگول
ورودثبت نام
پَراَنگیز
پَراَنگیزفکر های قبل خوابی....
پَراَنگیز
پَراَنگیز
خواندن ۲ دقیقه·۵ ماه پیش

درحال شنا مثل یه دست و پا چلفتی...

من شنارو یه جور دیگه دوست دارم حس آزادی که داخل آب دارم هیچ وقت توی دنیا بیرون ندارم از کلاس اول که بودم روتین شنا پا برجا بودیک روز از هفته دو زنگ کلاس شنا داشتم وقتی دبستانی بودم یه معلم داشتم که خیلی خوب بود از همون اول ناز من می کشید اخه از آب می ترسیدم و اینکه تپل بودم خیلی اعتماد بنفس رو از بین می برد وقتی کم کم سعی داشتم از دست خجالت کشیدن فرار کنم که یه روز بدجور دماغم به میله خورد من حدودیک ربع یا نیم ساعت دماغم خونریزی می کرد من گوشه استخر نشسته بودم با یه بسته دستمال کاغذی و با بدنی لرزان از سرما و یه پلاستیک بغلم و یکی از خدمه های استخر که فقط نگاهم می کرد دوباره ترس مسخره شروع شد گذشت و گذشت تا دبیرستانی شدم توی کلاس دهم آزمون تست شنا گرفتن و توی سه تا گروه تقسیم کردن مبتدی متوسط و حرفه ای باورم نمی شد که توی سطح حرفه ای ام تمام تلاشم رو می کردم که یه وقت سطح پایین تر نرم کلا خیلی خودمو قبول ندارم اما این خوشی خیلی طولانی نبود چون انگار بچه های توی اون سن خیلی از شنا خوششون نمی اومد و با دخالت درباریان و خیانت سردمداران شنا ما تعطیل شد تا امروز که دوباره خودم رو جمع جور کردم و بدون اینکه فکر کنم و بهونه پیدا کنم خودمو ثبت نام کردم وقتی ازم سطح گرفتن قرار شد آموزش غریق نجاتی ببینم کلی ذوق کردم و وقتی اولیت جلسه رو رفتم دیدم توی رختکن پر بچه کوچولو اولش باورم نشد ولی وقتی رفتم توی آب دیدم نه بچه کوچولو ها دارن غریق نجاتی یاد می گیرن بزرگترین‌ از من ۵ سال کوچکتربود و من خجالتی بود که می کشیدم چند جلسه بعدی رو پیچوندم اما به این نتیجه رسیدم که چهارسال بعد وقتی دوباره به سرت بزنه و بیای اون موقع بیشتر خجالت می کشی و الا هر جلسه ده بار خودمو لعنت می کنم و با ساکم به کلاس میرم....

درحال شنا
درحال شنا
شنا
۳
۰
پَراَنگیز
پَراَنگیز
فکر های قبل خوابی....
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید