
به فرآيندهای ادارکی، تصور، تجسم، خيالپردازی، شناخت رنگ و موسيقی و هنر، شناسايی قيافهها و اشکال و کلاً برداشت، داوری و ترکيب میپردازند و همانند قوه بينایی یک پرنده، کل تصوير را میبينند و کلنگر هستند. افراد راست مغز مسائل را بهطور کلی و کلنگرانه مجسم و ادراک میکنند. به عبارت دیگر آنها تمایل دارند به جای مشاهده جزئیات سازنده و تشکیل دهنده، تصویر اصلی و بزرگ را ببینند. در واقع مغز راست ابتدا کل را میبيند و بعد اجزای آن را تشخيص میدهد، ليکن سمت راست مغز اساس خلاقيت را تشکيل میدهد.
گرایش به فعاليتهايی همچون رياضيات، زبان و ترکيب عبارات کلام، منطق، حافظه، طبقهبندیها، تحليل و … دارند. اين نيمکره به جزئيات امور توجه دارد و همانند قوه بينايی مورچه تکتک میبينند. چپ مغزها تحلیلگرند و به شیوهای منطقی و عقلایی و ترتیبی عمل میکنند. این نیمکره مسئول و کنترل کننده زبان، بررسیهای علمی، عقلانیت و خردمندی است. درواقع مغز چپ ابتدا اجزا را میبیند و سپس آنها را ترکيب میکند و کل را میسازد. تفکر مغز چپ بر هوش استوار است.
در این حالت تعادل متناسبی بین دو نیمکره چپ و راست مغز وجود دارد؛ به عبارت دیگر، هیچ نیم کره ای بردیگری غلبه و سلطه ندارد. اگرچه ممکن است این حالت یک مزیت چشمگیر به حساب بیاید، ولی دال بر آسودگی خاطر نیست. مشکل در رابطه با این افراد این است که شخص بیشتر از یک شخص راست مغز یا چپ مغز از کشمکشها و تضادهای درونی رنج میبرد.
اما یادتان باشد
برتری يک نيمکره به ديگری به معني عدم استفاده از نيمکره ديگر نيست و هر دو نيمکره از فعاليت هم آگاهی دارند و در مجموع فعاليت دو نيمه مغز با هم -اما بهطور نسبی- شخصيت فرد را میسازند.
ثابت شده که اکثر حسابداران، وکلا و طراحان بيشتر از سمت چپ مغز خود استفاده میکنند، زيرا با فرآيندهايی سر و کار دارند که اين قسمت مغز را بيشتر مورد استفاده قرار میدهد. سياستمداران و هنرمندان به دليل رشد اين فعاليتها در سمت راست مغز به اصطلاح راست مغزند.