«واقعیت» یعنی مجموعه آنچه وقوع پیدا می کند و با این تعبیر، واقعیت هم شامل «آفاق» می شود و هم شامل «نفوس»، و گستره ای بسیار وسیع تر از آنچه را که معمولا درباره واقعیت می اندیشند دربرمی گیرد. قرآن مجید واقعیت را نسبت به ما به دو بخش «آفاق و اَنْفُسْ» تقسیم می کند که «عالم آفاق»، عالم طبیعت بیرون از ماست و «عالم انفس»، عالم نفوس و وقایع درونی ماست: «سَنُريهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ في أَنْفُسِهِمْ».
در این روزگار، «واقعیت» تعبیری است که منحصراً به آنچه «بشری» است، به مفهوم اومانیستی بشر اطلاق می شود و از این لحاظ «واقعیت گرایی»، یا به تعبیر صحیح تر «واقع گرایی»، در برابر «ایده آلیسم» یا «غایت گرایی» استعمال می گردد. بسیار رایج است که به یکدیگر می گویند: «تو خیلی بلند پرواز و ایده آلی هستی اما واقعیت همین است که هست!» که در این تعبیر، «واقعیت» مفهومی است در برابر «حقیقت» و می گویند: «حقیقت آن چیزی است که باید باشد و واقعیت آن چیزی است که هست، به مفهوم کاملا بشری و دنیایی آن».
در نزد ما واقعیت، همان عالمی است که به تعبیر عرفا «عالم مشیت یا عالم فعل خدا» ست که هم عالم «بیرون» از ما را شامل می شود و هم عالم «درون» ما را. در این تعبیر، واقعیت معنایی نزدیک به حقیقت پیدا می کند. می گوییم: «تو از یک دریچه خاص به جنگ نگریسته ای اما واقعیت جبهه ها چیز دیگری است.»
موضوع سخن ما واقعیت گرایی در فیلم های مستند جنگی است، لذا بنده دو فیلم را به مثابه دو مصداق برای این دو مفهوم از واقعیت در برابر هم قرار می دهم، تا معلوم شود که مراد ما چیست. واقعیت جنگ به مفهوم دنیایی و زمینی و بشری آن، همان است که در فیلم «جستجوی 2» کار آقای امیر نادری ظاهر شده است و واقعیت به مفهوم نفس الامری آن که نزدیک به معنای حقیقت می گردد همان است که در «روایت فتح» می بینیم.
واقعیت جبهه های ما کدامیک از این دوتاست؟
در فیلم «جستجوی 2» جنگ سراسر یأس و درد و رنج و آلام بشری است اما در فیلم های «روایت فتح»، جنگ حماسه ای است عظیم از وفا و مردانگی و ایثار و عشق. قهرمانانش بسیجی های محله های خودمان هستند، همان ها که معمولا جثه های نحیف دارند و به ندرت در میان شان افرادی عظیم الجثه پیدا می شود؛ همان ها که نماز مغرب و عشاء دور و بر مساجد می لولند، اما در کار معاش غالبا، اما نه همیشه، «بی دست و پا» هستند چرا که برای دلشان زندگی می کنند نه برای شکم شان. وقتی می گویند «دل»، دست خود را روی «قلبشان» می گذارند نه روی «معده شان» و غالباً از بچه های جنوب شهر هستند. در جبهه ها هم همواره با کمبود امکانات دست به گریبان بودند و تلاش می کردند که با آنچه دارند، بسازند؛ همان ها که بعد از شکست های بزرگ و تقدیم قربانی از صمیمی ترین دوستان شان باز هم می توانستند بخندند.
ادامه دارد...
ادامه این مقاله را در سایت studioclass.ir مطالعه کنید.