اصل گرایی Essentialism : انجام کارهای کمتر اما با کیفیت بالاتر
اثر گرگ مک کیون (Greg McKeown)
چگونه با کار کمتر نتیجه بهتری بگیرید و منفعلانه دست به انتخاب نزنید
این روزها اغلب انسانها فکر میکنند که باید از همه زمانشان استفاده کنند. آنها به هر دری میزنند تا افقهای دیدشان را باز کرده و در زندگی پیشرفت کنند. در این دوران که همه چیز، از آداب و رسوم خیلی قدیمی گرفته تا فناوریهای روز دنیا، به سرعت تغییر میکند، ما تصور میکنیم که باید همه نوع کاری انجام دهیم. برای مثال، اگر از ما بپرسند در کدام رشته ورزشی توانایی دارید، پاسخ بیشتر ما چیزی شبیه به این است: «در فوتبال، والیبال، تنیس و شطرنج، اما هیچ کدام را به صورت حرفهای دنبال نمیکنم!» اما این دیدگاه متاسفانه راه به جایی نخواهد برد؛ زیرا انجام همه کارها برایمان ممکن نیست.
برای روشنتر شدن بحث، در نظر بگیرید فردی شغل جدیدی در یک شرکت خیلی بزرگ پیدا میکند. او برای پیشرفت در شغل جدیدش، با همه وجود تلاش میکند که انتظارات مدیران و همکارانش را برآورده کند. در این موقعیت جدید، او ممکن است به بیشتر درخواستها جواب مثبت بدهد، حتی اگر خارج از حیطه کاریاش باشد. برای مثال، اگر در بخش رسیدگی به امور مشتریان مشغول به کار است اما با امور مالی هم تا حدی آشنا است، درخواست احتمالاً نابجای همکار خود در بخش مالی را نیز میپذیرد. با ادامه این روند، چنین فردی به دلیل پذیرفتن نقشهای فرعی متعدد، نخواهد توانست نقش اصلی خود را در آن شرکت به درستی ایفا کند و نتیجه مورد نظر خود را نخواهد گرفت.
واقعیت این است که ما نمیتوانیم در همه زمینهها متخصص باشیم. نمیتوانیم تمام چیزهایی که میبینیم را بخریم یا این که در مورد همه چیز تجربه داشته باشیم. البته تضمینی هم نیست که این همهچیزخواهی به خوشحالی بیشتر منجر شود!
در حقیقت، ما اطرافمان را فقط با چیزهایی بیارزش و بیاستفاده شلوغ میکنیم. گاهی وقت خود را آنقدر با کارهای متعدد پر میکنیم که قادر به اتمام، یا انجام درست هیچ کاری نیستیم. اگر از ما بپرسند شغلتان چیست، ممکن است فهرستی از شغلها را ارائه دهیم که با هم هیچ ارتباطی ندارند؛ مانند این پاسخ: «من کارمند اداره برق هستم، عصرها در یک باشگاه ورزشی مربیگری میکنم. همچنین، در بورس نیز فعالیت دارم و گاهی هم ماشین خرید و فروش میکنم.» آیا با این حجم از کار، قادر خواهیم بود همه کارها را به بهترین نحو ممکن انجام دهیم؟
احتمالا پاسخ شما هم منفی است. در عوض، لازم است بر روی کارهایی که باید انجام دهیم متمرکز شویم، یعنی فکر کنیم چه چیزهایی برای خوشحالی و سلامتمان ضروری است.
محور اصلی کتاب اصلگرایی بر این پایه استوار است که:
کارهای کمتری انجام دهید، اما عملکرد بهتری داشته باشید.
میآموزید که چگونه چیزهای ضروری را در زندگی تشخیص داده و چیزهای غیرضروری و فرعی را کنار بگذارید. با این کار، از نظر ذهنی و احساسی به آرامش خواهید رسید و در نتیجه میتوانید نقشتان را در زندگی به بهترین نحو ممکن ایفا کنید.
برای اینکه خود را غرق در کارهای غیرضروری نکنید، باید از اصلگرایی پیروی کنید
اغلب ما در زندگی آنقدر درگیر کارها و مسئولیتهای متعددمان هستیم که به سختی میتوانیم از بین آنها اولویتهایمان را پیدا کنیم. در یک روز کاری، به محل کارمان میرویم و مدت زیادی از وقت باارزشمان را با افراد دیگر میگذرانیم. ممکن است باقی وقت خود را نیز با شغلی دیگر برای کسب درآمد بیشتر پر کنیم. علاوه بر این، در حال یادگیری مهارتی جدید یا در دانشگاه مشغول به تحصیل هستیم. در مجموع، آن قدر وقت خود را با کارهای مختلف پر میکنیم که در پایان روز دیگر نای نفس کشیدن هم نداریم! جدای از این کارهای اصلی، در طول زندگی به کارهای متعدد دیگری نیز مشغولیم؛ با خانواده و دوستان وقت میگذرانیم، غذا میخوریم، کتاب میخوانیم، ورزش میکنیم، به سفر میرویم و و و ...
اما از بین این همه کار متنوع، کدام یک از آنها برایمان مناسبتر است و به پیشرفتمان کمک میکند؟
حتی اگر در انتخاب اولویتها دقت بسیار به خرج داده و مهم ترین آنها را انتخاب کنیم باز هم فهرست کارهای ما بیش از حد طولانی است.
نکته مهم این است که زیاد بودن کارها، به شدت بهرهوری ما را پایین میآورد. پس کدام کار یا کارها را باید انتخاب کنیم و چقدر زمان برای هر یک باید اختصاص دهیم؟ پاسخ به این دو سؤال مشکل خواهد بود. اما خوشبختانه، میتوانیم تکلیف مسئله را با فراگیری مفهوم اصلگرایی روشن کنیم.
اصلگرایی بر روی چهار نکته اصلی متمرکز است:
۱. کارهای کمتری انجام دهید، اما عملکرد بهتری داشته باشید. اساس اصلگرایی بر این است که همواره چیزهای کماهمیت را در زندگیتان تشخیص داده و سپس آن را کنار بگذارید. در مقابل، باقی چیزها که ضروری هستند را به نحو بهتری انجام دهید.
۲. تنها چیزهایی که در آنها استعداد خاصی دارید را در زندگی انتخاب کنید و این باور غلط را فراموش کنید که باید در همه کارها به موفقیت برسید. در اصلگرایی چندان اهمیت ندارد که در زمینههای متعدد تا حد کمی پیشرفت کردهاید، بلکه باید با جدیت قدم در مسیری بگذارید که بیشترین اهمیت را در زندگیتان دارد.
۳. به طور مداوم خود و تصمیمهایتان را به چالش کشیده و برنامههایتان را مطابق با ضروریات زندگیتان تغییر دهید. همواره، در مورد این که چه چیزهایی ارزش انجام دادن دارند و چه چیزهایی باید کنار گذاشته شوند تصمیمگیری کنید. یک فرد اصلگرا مدام به این فکر میکند که آیا کاری که مشغول انجام آن است ارزش وقت گذاشتن دارد، یا اینکه بهتر است وقت و انرژیاش را در زمینه دیگری صرف کند.
۴. در نهایت، وقتی مسئولیتهای ضروری را از غیرضروری جدا کردید، درنگ نکنید و تغییرات لازم را در زندگیتان ایجاد کنید.
در نهایت یادتان باشد تنها به خاطر این که یک پیشنهاد شغلی یا تحصیلی ظاهراً جذاب دارید، آن را نپذیرید. در مقابل به نوع کار، دلیل انجام آن و زمان انجام آن به دقت توجه کنید. ممکن است پیروی از این رویکرد آسان به نظر برسد، اما در ادامه، خواهید دید که تا تبدیل شدن به یک فرد اصلگرا مسیر زیادی در پیش داریم.
اگر درگیر انجام وظایف خود شوید، قدرت انتخابتان را از دست میدهید
لطفا به این سؤال پاسخ دهید. آیا شما از آن دسته از افرادی هستید که آگاهانه دست به انتخاب میزنید یا اینکه از روی اجبار کاری را انجام میدهید؟
ممکن است خود را آنقدر درگیر کار کرده باشید که هیچ وقتی برای خانوادهتان نداشته باشید. با وجود اینکه با تمام وجود دوست دارید در کنار آنها باشید، نمیتوانید بهدرستی اولویتهای خود را شناسایی کنید. در این حالت احساس عجز و درماندگی زیادی را تجربه کرده و خود را ناتوان از انجام تغییرات مییابید.
در اصطلاح روانشناختی، به این نوع درماندگی، درماندگی آموختهشده (Learned Helplessness) میگویند. در این حالت ما احساس میکنیم که قدرت انتخاب نداریم، در نتیجه در برابر اتفاقات زندگی منفعلانه رفتار میکنیم.
این پدیده را میتوان با مثال زیر بهتر توضیح داد:
اصطلاح درماندگی آموختهشده برمیگردد به آزمایشی که سالها قبل بر روی سگها انجام شد. در این آزمایش، گروهی از سگها در معرض شوک الکتریکی قرار داده میشدند. اما یک گروه از سگها اهرمی در اختیار داشتند که فشار دادن آن، شوک را متوقف میکرد. به گروه دوم اهرمی مشابه داده بودند، با این تفاوت که فشار دادن آن، جریان الکتریکی را قطع نمیکرد. درنهایت به گروه سوم از سگها به طور کلی شوکی وارد نمیکردند.
در مرحله بعد، همه سگها را در یک جعبه بزرگ که به دو قسمت تقسیم میشد، قرار دادند: یک قسمت دارای شوک الکتریکی و یک قسمت بدون شوک بود. همه سگهای آزمایش قبلی که امکان متوقف کردن شوک را داشتند یا هیچ شوکی دریافت نکرده بودند، یعنی سگهای گروه اول و سوم، به بخش بدون شوک جعبه پناه بردند. اما سگهای گروه دوم، که در آزمایش قبل در برابر شوک الکتریکی بیدفاع بودند، در منطقه دارای شوک جعبه ماندند و خود را با شرایط جدید وفق ندادند! به بیانی دیگر، آنها یاد گرفته بودند که ناتوان باشند!
بنابراین اگر قادر نباشید به درستی انتخاب کنید در اصل به دیگران اجازه میدهید که به جای شما تصمیم بگیرند.
برای مثال آیا تابهحال درخواستی را بدون اینکه در مورد توانایی انجام دادن آن فکر کرده باشید، پذیرفتهاید؟ یا بعد از پذیرفتن درخواست، خودتان را به خاطر پذیرفتن آن مسئولیت سرزنش کردهاید؟ احتمالاً همه ما بارها این تجربه را داشتهایم. چنین تجربههایی که ریشه در انتخابهای نادرست ما دارد، اعتمادبهنفسمان را تضعیف کرده و به ایجاد احساس ناتوانی در ما منجر میشود.
وقتی افراد فکر کنند که تلاشهایشان بیفایده است، معمولاً به دو صورت رفتار میکنند:
• در حالت اول، آنها کاملاً همه چیز را رها میکنند، که نمونه آشکار درماندگی آموختهشده است؛
• در حالت دوم اما، افراد بیش از حد فعال میشوند و تمام فرصتهای موجود را میپذیرند. البته، این واکنش ممکن است عادی به نظر برسد چرا که مانند حالت اول، آنها دچار انفعال نشدهاند. در این حالت، افراد قدرت خود را برای انتخاب بهترین فرصتها بهکار نمیگیرند، بلکه صرفاً همه کارها را انجام میدهند.
اما در مقابل، کسانی قدرت واقعی را در اختیار دارند که برای انتخابهای خود بهدنبال چراها هستند و بر اساس آن بهترین تصمیم را میگیرند.
دیدگاه «کمتر اما بهتر» را با کمال میل پذیرفته و قبول کنید
آیا تابهحال از خودتان سؤال کردهاید که چرا با وجود اینهمه فعالیتی که انجام میدهید، نتیجه لازم را نمیگیرید و حس میکنید کارهایتان بیفایده است؟ یا چرا در زمینههای مختلف تنها پیشرفت ناچیزی داشتهاید؟ اگر اینطور است، راه حل مشکل شما در اصلگرایی نهفته است:
بهتر است زمان ارزشمند خود را با انجام کارهای فرعی تلف نکرده و با تمرکز بر روی مسئولیت های ضروری زندگی کیفیت کارتان را بالا ببرید.
حال اگر امکان آن وجود داشت که در زمان به عقب برگردید و با سرمایهگذاری در یک شرکت ثروتمند شوید، انتخابتان کدام شرکت بود؟ آی.بی.ام؟ مایکروسافت؟ یا اپل؟ هرچند انتخاب این شرکتها به دلیل موفقیتشان انتخابی منطقی است، اما قطعا بیشترین بازده را شرکت ساوتوست ایرلاینز (Southwest Airlines) به شما میداد!
در حقیقت، این شرکت هواپیمایی با تکیه بر اصلگرایی، برای دورهای طولانی موفقیت چشمگیری از خود به نمایش گذاشت. آنها دنبالهگر این اصل بودند: کمتر اما بهتر! این پیام بدان معنا بود که تمرکز بر انجام بهترِ تنها چند کار مهم، بهتر از انجام دادن حجم انبوهی از کارهاست.
این شرکت، به جای آن که به مشتریان خود انتخابهای زیادی مانند صندلی درجه یک، امکان انتخاب شماره صندلی یا غذای رایگان بدهد، تنها روی یک چیز تمرکز کرد: پرواز مردم از نقطه مبدأ به نقطه مقصد. فقط و فقط همین! آنها میدانستند که اگر روی چیزهای متعددی کار کنند، بدون شک شکست خواهند خورد. بنابراین، از طریق تمرکز بر روی چند چیز مهم و انجام درست آنها توانستند به موفقیت چشمگیری دست پیدا کنند.
اگر بخواهید این روش را در زندگی شخصی و حرفهای تان بهکار ببندید، همواره باید فرع را فدای اصل کنید. برای مثال فردی را در نظر بگیرید که به نواختن چند ساز علاقه دارد. او تصور میکند که میتواند در همه سازهای موردعلاقهاش به یک اندازه پیشرفت کند، پس به طور همزمان شروع به یادگیری آنها میکند. اما بعد از مدتی در مییابد که هیچ کدام از سازها را به درستی یاد نگرفته و یادگیری هر ساز به تنهایی، تصمیم معقولتری است.
گرفتن چنین تصمیمهایی بسیار مشکل است زیرا شما باید بتوانید چیزهای فرعی را فدای چیزهای اصلی و مهم کنید. کنار گذاشتن کارهای کماهمیت آسان به نظر میرسد، اما در عمل ما خود را متقاعد میکنیم که از عهده انجام همه کارها برمیآییم.
شرکت کانتیننتال ایرلاینز (Continental Airlines) نیز همین اشتباه را انجام داد. زمانی که دلیل موفقیت شرکت ساوتوست برای همه روشن شد، این شرکت تصمیم گرفت از استراتژی شرکت ساوتوست در تجارت خود استفاده کند. اما به جای ارائه مهمترین خدمات، تصور کرد که میتواند همه کارها را با هم انجام دهد. آنها راهکار سنتی شرکت خود را ادامه دادند اما در کنار آن یک برند مجزا به نام کانتیننتال لایت (Continental Lite) برای ارائه خدمات ارزانتر ایجاد کردند.
از آنجا که آنها این دو راهکار متفاوت را به طور همزمان دنبال کرده بودند، درنتیجه نتوانستند خدماتی بینقص ارائه دهند. این شرکت هواپیمایی به خاطر انتخابهای نادرست خود چندین میلیون خسارت مالی را تجربه کرد. دلیل اصلی شکست این بود که آنها موفق نشدند چیزهای کوچک را فدا کرده و بر چیزهای ضروری تمرکز کنند.
برای تشخیص ضروریتها، به خودتان فرصت رهایی دهید!
این روزها، کم پیش میآید کسی در زمان بیکاریاش، احساس بیحوصلگی کند. فناوریهای جدیدی مانند گوشیهای هوشمند، راههای ارتباطی و سرگرمکننده فراوانی در اختیار ما قرار میدهد. شاید با خودتان بگویید که هیچ کس از بیکاری خوشش نمیآید و وجود این فناوریها خیلی هم خوب است!
اما چرا باید برای این روزمرگی ارزش قائل شویم؟ چه میشد اگر در محیطهای آموزشی وقت افراد را با مباحث بیاهمیت نمیگرفتیم و چیزهایی را آموزش میدادیم که جامعه به آن نیاز دارد؟ چه میشد اگر مجبور نبودیم هر روز در جلسههای کاری طولانی شرکت کنیم یا به انتقادها و پیشنهادات رسیدگی کرده و برای ارزیابی کارمان وقت بگذاریم؟ یا چه میشد اگر به افراد فرصت میدادیم تا به جای کسب درآمد و خرید چیزهای بیشتر، کمی در مورد زندگی خود تفکر کنند؟
به همین دلیل است که کمی بیحوصلگی میتواند برایتان خوب باشد. اگر هر روز چند ساعت از کار و فعالیت دست بکشید، فرصتی به دست میآورید تا کارهای اصلی زندگیتان را از کارهای فرعی تشخیص دهید. به همین منظور، بخشی از برنامه روزانه خود را خالی کرده و تنها به تفکر اختصاص دهید. تفکر در مورد این که با چه انتخابها و چالشهایی مواجه هستید به شما کمک خواهد کرد که به درستی، میزان اهمیت کارهایتان را ارزیابی کنید.
در واقع، برخی از بزرگترین نوابغ تاریخ، مانند نیوتن و اینشتین، از همین روش استفاده میکردند. آنها برای رهایی از روزمرگی جای خلوتی پیدا کرده، به خودشان زمان میدادند تا در مورد نظریههای خلاقانه خود به تفکر بپردازند. بسیاری از مدیران شرکتهای بزرگ امروزی نیز همین کار را انجام میدهند، یعنی یک «جای خالی» در برنامه روزانه خود برای فکر کردن باز میکنند.
رهایی از روال عادی زندگی باعث میشود که کارهای ضروری را از بقیهکارها تشخیص داده و وضعیت کلی زندگیتان را بهتر بررسی کنید.
گاهی افراد آن قدر غرق در جزئیات زندگی خود میشوند که به کلی دلیل اصلی انجام کارهایشان را فراموش میکنند. افراد از زندگی انتظاراتی دارند و تلاش میکنند آنچه از زندگی میخواهند را به دست بیاورند، اما معمولاً در طول مسیر اهداف اصلی خود را فراموش میکنند.
به منظور تمرکز بر روی چیزهای مهم، اصلگرایی به ما میآموزد که همواره به کلیت زندگی خود توجه کنیم. باید تصویری کلی از وضعیت زندگی خود به دست بیاوریم و این تنها از طریق رهایی از روزمرگی امکانپذیر است.
برای رسیدن به یک تصویر کلی، میتوانید خاطرت روزانه خود را یادداشت کنید، اما به جای نوشتن همه اتفاقات، تلاش کنید که نوشتههایتان تا حد امکان کوتاه باشد. این گزیدهنویسی شما را وادار میکند در اتفاقات روزمره تعمق کرده و ضروریترین آنها را انتخاب کنید. بعد از مدتی خواهید دید که این نوشتهها کلیت زندگیتان را به تصویر خواهند کشید.
خلاقیت خود را با تفریح کردن به جریان بیندازید
متأسفانه اغلب ما کار و تفریح را کاملاً از هم جدا میدانیم، چون فکر میکنیم تفریح کردن کاری بیاهمیت و بیفایده است. به تصور ما، تفریح و بازی فقط جنبه سرگرمی دارد و کمکی به پیشبرد اهدافمان نمیکند؛ به عبارتی دیگر، تفریح و بازی فقط اتلاف وقت است.
اصلگرایی به تفریح به عنوان منبعی از الهام نگاه میکند. به دوران کودکی خود فکر کنید، زمانی که با یک اسباببازی کوچک ساعتها خود را سرگرم میکردید یا از شنیدن یک قصه تکراری درست مانند بار اول لذت میبردید. به باور روانشناس امریکایی-مجاری، میهای چیکسِنتمیهایی (MihalyCsikszentmihalyi)، این ویژگی کودکان ریشه در قوه خلاقیت آنها دارد. اما وقتی بزرگتر میشویم، به اشتباه تصور میکنیم که تفریح و بازی چیزهای بیاهمیتی هستند. بنابراین، به تدریج قدرت خلاقیت خود را از دست میدهیم.
از این رو، اگر در جستجوی ضرورتهای زندگیتان هستید، از تفریح و بازی برای رهایی ذهن خود استفاده کرده و خلاقیت خود را تقویت کنید.
تفریح و بازی به چند دلیل به شما کمک میکند:
۱. توسط بازی ایدههای جدیدی به ذهنتان خواهد آمد که قبلا حتی به آن فکر هم نمیکردید؛
۲. بازی باعث کاهش استرش در شما شده و کارایی شما را در هنگام کار افزایش میدهد.
اهمیت تفریح در فرهنگ شرکتهایی مانند توییتر، پیکسار و اپل قابل مشاهده است. این شرکتها با انجام کارهایی مانند برگزاری کلاسهای کمدی یا تزئین محل کار با تصویر قهرمانهای سینمایی، سعی میکنند از جدیت فضای کار کم کنند. آنها بهخوبی میدانند که این راهکارها میتواند هر کارمندی را سرزنده و خلاق نگاه دارد. این در حالی است که بیشتر شرکتها با چنین تفکری موافق نیستند و بر جدی بودن فضای کاری تأکید بسیار دارند. این مسئله در مورد فضاهای آموزشی مانند مدارس و دانشگاهها نیز صادق است. بیشتر این مکانها نه تنها قادر به تقویت خلاقیت افراد نیستند، بلکه رویکرد آنها نسبت به آموزش، احتمال بروز هر نوع خلاقیتی را بسیار محدود میکند!
بااین وجود، درست است که تفریح و بازی اهمیت دارد، اما نباید نسبت به خواب و استراحت در اولویت باشد.
متأسفانه افراد در مورد خوابیدن هم درست فکر نمی کنند و آن را رفتاریتجملاتی میدانند که زمان با ارزششان را هدر میدهد.
اما نگاه اصلگرایی درست برعکس این است. پیروان این رویکرد اعتقاد دارند که خواب، قدرت تفکر و ایدهپردازی شما را افزایش میدهد و کارایی شما را در زمان بیداری به حد اعلی میرساند. هر یک ساعت خواب شبانه به شما کمک میکند تا چندین ساعت در روز بعد کارایی بهتری داشته باشید.
در واقع، تحقیقات نشان داده است که اگر 24 ساعت بدون وقفه بیدار بمانید یا در طول هفته فقط ۴ تا ۵ ساعت هر شب بخوابید، به نوعی اختلال شناختی دچار میشوید! جالب است که بدانید این اختلال برابر با عدم هوشیاری در افراد مست است!
در حذف کردن چیزهای غیرضروری، بیرحم باشید!
ما خیلی وقتها به اشتباه تصور میکنیم که همه داشتهها، کارها و مسئولیتهایمان به نوعی ضروری هستند. مثلا وقتی در خانهتکانی سال نو نوبت به کمد لباستان میرسد، به طور حتم چیزی شبیه به این را تجربه کردهاید: شما با این دیدگاه شروع میکنید که «اگر لباسی را چند سال است نپوشیدهام، باید آن را دور بیندازم یا به کسی بدهم». اما کمی بعد استثنا قائل میشوید و با خود میگویید: «درست است که این لباس را هرگز نمیپوشم، اما شاید روزی بخواهم از آن استفاده کنم». پس، تصمیم میگیرید که آن لباس را نگه دارید و کمدتان را به همان شلوغی قبل باقی میگذارید!
اما چطور میتوانید از افتادن به چنین دامی اجتناب کنید؟
چاره این است که معیارهای خود را خیلی جدی بگیرید. یک روش برای انجام این کار، پیروی از قانون ۹۰ درصد است که برای تصمیمگیری در مورد هر چیزی قابل استفاده است.
در این روش، ابتدا باید مهترین معیار خود را برای تصمیمگیری در یک مورد خاص انتخاب کنید. برای مثال، اگر میخواهید کمد لباستان را مرتب کنید، معیارتان شاید این باشد که «آیا هیچ وقت این لباس را خواهم پوشید؟». سپس به آن لباس از صفر تا ۱۰۰ امتیازی بدهید.
بر اساس قانون ۹۰ درصد هر چیزی که امتیازی کمتر از ۹۰ حتی ۸۹ ) بگیرد امتیازش صفر است.
بعد از بررسی همه موارد، باید آنهایی که کمتر از ۹۰ امتیاز گرفتهاند را کنار بگذارید. روش دیگر این است که «اگر در مورد نگه داشتن چیزی ذرهای تردید داشتید، آن را کنار بگذارید».
برای انجام این روش، سه ویژگی لازم را برای نگه داشتن چیزها فهرست کنید. سپس، در زمان تصمیمگیری، هر چیز باید هر سه ویژگی لازم را داشته باشد. اگر این طور فکر کنید به احتمال زیاد هیچ چیز بیارزشی از دستتان درنمیرود.
به عنوان مثال، امکان ندارد یک پیراهن مردانه گلدار این سه ویژگی لازم را داشته باشد:
۱. آیا با مد روز سازگاری دارد؟
۲. آیا آن را هر روز خواهم پوشید؟
۳. آیا با پوشیدن آن دیگران به من نمیخندند؟
از این روشها میتوانید برای تصمیمهای مهم زندگی خود مانند انتخاب فرصتهای تحصیلی یا شغلی نیز استفاده کنید، یعنی تنها مواردی که بیش از ۹۰ درصد خواستههایتان را تأمین میکند، بپذیرید. البته، همیشه فرصتها به صورت همزمان در زندگی ظاهر نمیشوند. شما باید بتوانید بر اساس معیارهایی مشخص فرصتهای موجود را در صورت لزوم نادیده گرفته و به ظهور فرصت دلخواه خود در آینده امیدوار باشید.
پس، به جای آن که با انتخابهای نادرست سرنوشت خود را به دست تقدیر بسپارید، جسارت این را داشته باشید که چیزهای غیرضروری را فدای اهداف بزرگ خود کنید.
به کارهای غیرضروری نه بگویید و برای کارهای ضروری به دقت برنامهریزی کنید
در بوکلایتهای قبل توضیح دادیم که برای رسیدن به اهدافتان باید فهرستی از چیزهای ضروری تهیه کرده و چیزهای بیاهمیت را رها کنید. شاید دل کندن از یک پیراهن قدیمی کار سختی نباشد ولی وقتی پای افراد دیگر در میان باشد، تصمیمگیری خیلی پیچیدهتر میشود.
ما معمولاً از «نه» گفتن میترسیم و به سختی تلاش میکنیم که افراد پیرامون خود را مأیوس نکنیم. درعینحال نگران این هستیم که نه گفتن به ارتباطهایمان آسیب وارد نکند. اما باید یاد بگیریم که گاهی اوقات درخواستهای دیگران را رد کرده و بله گفتن را فقط برای مواردی نگه داریم که واقعاً مهم هستند.
برای رسیدن به این هدف، لازم است در تصمیمگیری به نوع روابط خود با دیگران توجه نکنید. با رد کردن یک درخواست شاید به مدت ۱۰ دقیقه یا بیشتر خود را سرزنش کنید که چرا شخص دیگری را ناامید کردهاید یا فرصتی را از دست دادهاید. در حالی که اگر درخواستی نابجا را بپذیرید برای مدت طولانیتری پشیمان خواهید بود.
همیشه به یاد داشته باشید که اگر نتوانید چیزهای غیرضروری را نادیده بگیرید، فرصتهای مهم زندگیتان را از دست خواهید داد.
وقتی به نه گفتن در زمان مناسب عادت کنید، فرصت کافی خواهید یافت تا برای کارهای ضروریتان برنامهریزی کنید. پس لازم نیست برای راضی نگه داشتن دیگران هر درخواست یا پیشنهادی را قبول کنید. فقط مسئولیتهایی را در زندگی بپذیرید که از عهده انجامشان برمیآیید. با انتخاب درست، بعد از مدتی خواهید دید که فرصت بیشتری برای پیگیری اهدافتان به دست آوردهاید.
برای اینکه اهدافی که انتخاب میکنید واضح باشند، باید یک مقصود ضروری داشته باشید: یک هدف اصلی که هم الهامبخش و معنادار باشد و هم واقعی و قابل اندازهگیری.
مثلاً تصور کنید که قصد دارید به گرسنگی در جهان پایان دهید. این هدف به طور حتم الهامبخش است، اما به هیچ وجه واقعی نیست. بنابراین، نمیتواند مقصود ضروری شما باشد. چنین هدفی آن قدر کلی و مبهم است که رسیدن به آن را تقریباً غیرممکن میکند!
حالا این هدف را در نظر بگیرید: ساختن 150 خانه خوشساخت و ارزانقیمت در یک منطقه مشخص از شهر برای خانوادههایی که در محله فقیرنشین شهر زندگی میکنند. این هدف نه تنها الهامبخش است، بلکه دارای جزئیاتی مشخص و واقعی است. به بیانی دیگر، این هدف کاملاً واضح و نمونه مناسبی از یک مقصود ضروری است.
همچنین برای اطمینان از واضح بودن هدفتان این سؤال را از خود بپرسید: «چطور تشخیص دهم که به هدفم رسیدهام؟» در صورتی که بتوانید جوابی منطقی به این سؤال بدهید، مطمئن باشید که هدفتان از شفافیت کافی برخوردار است. در مثال قبل، اگر همه خانهها ساخته شده و خانوادههای فقیر در آن اسکان داده شوند، فرد به هدف خود رسیده است.
یک مقصود ضروری، در حقیقت انتخابی بزرگ است که اگر درست انجام شود، از هزاران انتخاب نادرست جلوگیری کرده و مسیر زندگی شما را تا چندین سال به خوبی مشخص میکند. اگر در انتخاب هدف اصلی خود دقت کنید، میتوانید در تصمیمگیریهای آینده خود در آن مسیر بهتر عمل کنید.
از تکرار شکستها دست کشیده و برای زندگیتان حد و مرز تعیین کنید
آیا تا بحال در مورد موضوعی که مطمئن هستید به سرانجام نمیرسد، تصمیم گرفتهاید که باز هم آن را انجام دهید؟ افراد بسیاری به خاطر صرف هزینه در کاری خاص، به وضعیتی به نام تعصب هزینه نابرگشتنی (Sunk-Cost Bias) دچار میشوند.
در این وضعیت، افراد تمایل دارند پول، زمان و انرژی خود را همچنان صرف کاری خاص کنند، با این که میدانند احتمال موفقیت در آن بسیار پایین است؛ از آنجا که هزینه زیادی را متحمل شدهاند، متوقف کردن آن کار برایشان مساوی با شکست است. متأسفانه حتی سرمایهگذاریهای خیلی کوچک هم مانع از این میشود که افراد در چنین وضعیتی از تلاش خود دست بکشند. برای مثال خیلی وقتها راضی نمیشویم حتی یک پیراهن قدیمی بیاستفاده را دور بیندازیم، چون برای خرید آن زمانی پول دادهایم؛ یا اینکه به دلیل صرف پول و زمان، به هیچ وجه حاضر نیستیم رشته تحصیلی خود را بعد از ورود به دانشگاه تغییر دهیم.
برای روشنتر شدن بحث، شکست عجیب هواپیمای کنکورد (Concorde) را در نظر بگیرید. گرچه این هواپیمای مافوق صوت، دستاورد مهندسی شگفتانگیزی محسوب میشد، اما هزینه ساخت آن آنقدر بالا بود که به عنوان یک پروژه تجاری، محکوم به شکست شد. اما دولتهای فرانسه و بریتانیا به این موضوع توجهی نداشتند و به دام جانبداری هزینه ازدسترفته افتادند. آنها تا چهار دهه به سرمایهگذاری خود بر روی این محصول ادامه دادند، و درعین حال کاملاً آگاه بودند که بیشترِ پولشان هرگز برنخواهد گشت!
شما به راحتی میتوانید خود را از افتادن در چنین دامی نجات دهید. تنها لازم است شجاعت پذیرش اشتباهات خود را داشته و از تکرار آنها دست بکشید.
اگر مطمئن هستید که انجام کاری خاص نتیجه نخواهد داد، پس بدون هیچ ترسی جلوی شکست را سریع گرفته و صحنه بازی را ترک کنید.
بهعلاوه، میتوانید از تمام این اتفاقات با تعیین حد و مرزهای مشخص دوری کنید. خیلیها حد و مرزها را محدودیتهایی غیرضروری میدانند اما آنها نمیدانند که این محدویتها به افراد آزادی عمل بیشتری میدهد.
برای مثال، حیاط مدرسهای را تصور کنید که در یک خیابان شلوغ است و هیچ حصاری ندارد. در این مدرسه، بچهها اجازه دارند فقط در بخش کوچکی از حیاط که نزدیک ساختمان مدرسه است، بازی کنند. معلمها نیز باید به شدت مراقب باشند که بچهها از این محدوده خارج نشوند. اما چه میشد اگر حصاری دور محل بازی بچهها نصب میشد؟ خب، از آن به بعد معلمها میتوانستند زمان خود را صرف کار بهتری کنند و دائماً نگران آن خیابان شلوغ نباشند. بچهها هم آزاد بودند تا در آن محدوده مشخص بازی کنند.
بنابراین، نه تنها حد و مرزها شما را محدود نمیکنند بلکه به زندگی، راحتی و لذت بیشتری نیز میبخشند. به عنوان نمونه، میتوانید بین خانواده و کار خود مرز مشخصی تعیین کنید. بر این اساس، اگر فرزندان شما اجازه ندارند به محل کارتان بیایند، شما نیز نباید کارتان را به خانه بیاورید!
برای تسلط بر کارهای مهم، موانع پیشرفت را شناسایی کنید
اگر به انجام قواعد اصلگرایی متعهد شدهاید، حال وقت آن رسیده که گام آخر را بردارید: یعنی اجرای برنامهها.
اما دو نگاه نسبت به اجرای برنامهها وجود دارد: افراد عادی سعی میکنند راههای مختلف را برای انجام کاری بهخصوص بهکار گیرند و از قبل هیچ دیدگاهی نسبت به مشکلات احتمالی ندارند. اما برای یک فرد اصلگرا همه چیز متفاوت است. او موانعی که باعث کاهش کاراییاش میشود را شناسایی کرده و برای مواجهه با مشکلات احتمالی نیز آمادگی دارد. چه برگزاری یک مهمانی کوچک باشد یا نگارش یک مقاله علمی، یک فرد اصلگرا موانع موجود را برطرف میکند تا راحتتر به مسیرش ادامه دهد.
برای تبدیل شدن به یک فرد اصل گرا به دنبال راهی برای کنار آمدن با مشکلات نباشید بلکه آنچه مانع پیشرفتتان می شود را شناسایی و سپس آن را حذف کنید.
به عنوان نمونه، تصور کنید رهبر یک گروه پیشاهنگی هستید و میخواهید گروه را پیش از تاریک شدن هوا به کمپ برسانید. برای این که انصاف را رعایت کرده باشید، وسایل را به طور مساوی بین افراد تقسیم میکنید. اما در طول مسیر با مشکلی مواجه میشوید: بعضی از بچهها خیلی سریعتر از بقیه حرکت میکنند. در نتیجه، بین افراد گروه فاصله میافتد و احتمال دارد کسانی که عقبتر هستند، از گروه جا بمانند.
راهحل اول این است که هر چند دقیقه در طول مسیر توقف کنید تا کسانی که عقب افتادهاند به گروه ملحق شوند. بعد شاید بشود بچههای کوچکتر را در جلوی گروه قرار دهید تا بقیه سرعتشان را با آنها تنظیم کنند، اما این کار سرعت کل گروه را کم میکند.
در نهایت، به راهحل مورد نظر اصلگرایی میرسیم: بخشی از وسایل بچههای کوچکتر را به بزرگترها بدهید. بدین ترتیب، با کمک گرفتن از مفهوم اصلگرایی، مشکل را رفع کردهاید.
همچنین، اگر از قبل برای مشکلات احتمالی آمادگی داشته باشید، از وقوع بسیاری از آنها جلوگیری میکنید. یکی از بزرگترین اشتباهات ما این است که فکر میکنیم کارهایمان طبق برنامه پیش خواهد رفت. اما افراد اصلگرا این طور فکر نمیکنند. آنها مشکلات احتمالی را بررسی کرده و خود را برای مواجهه با آنها به خوبی آماده میکنند.
در انجام همه کارها، مانند بردن بچهها به مدرسه یا ارائه یک گزارش کاری، همیشه ۵۰ درصد زمان بیشتری برای آنکار در نظر بگیرید. با این روش، شما فرصت کافی خواهید داشت تا هر مانعی را از سر راه بردارید.
زندگی یک فرد اصلگرا، حول این سه محور میچرخد: خود فرد، روال کاری منظم، و پیشرفت مرحله به مرحله
اگر چیزی را بدون برنامه مشخصی یکدفعه به دست آوردهاید، باید گفت که بهخاطر خوششانسیتان بوده است. اما بیشتر اوقات چنین اتفاقی نمیافتد!
در حقیقت، برای کسب موفقیت باید از جایی که قبلاً تمام کردهاید، شروع کنید و قدم به قدم پیش بروید. موفقیتهای کوچک به شما انگیزه میدهد تا با اطمینان به سمت موفقیتهای بیشتر حرکت کنید. علاوه براین، این دستاوردها کمک میکند که از مسیر خارج نشوید؛ به عبارتی، وجودشان نشانه آن است که در مسیر درستی قرار گرفتهاید.
با اینکه برداشتن گامهای کوچک احتمالاً خسته کننده است اما به یاد داشته باشید که تأثیر گام های حتی کوچک بسیار زیاد و دور از انتظار خواهد بود.
برای مثال، پلیس شهر ریچموند کانادا را در نظر بگیرید. سالهای زیادی، پلیس تلاش میکرد که با اقداماتی مانند قوانین سختگیرانهتر و مجازاتهای شدیدتر، نرخ بازگشت به جرم را در جامعه کاهش دهد، اما نتایج بسیار ضعیف بود. سپس آنها تصمیم گرفتند که نگاه خود را به این مسئله به طور کلی تغییر دهند، و گامهای کوچکی در جهت جلوگیری از وقوع جرم برداشتند.
وقتی پلیس میدید که جوانان کار خوبی مانند ریختن زباله در سطل اشغال، به جای خیابان را انجام میدهند، پاداش کوچکی مانند بلیط رایگان سینما یا کنسرت به آنها میداد. این اقدامات بسیار مؤثر واقع شد و بعد از گذشت ۱۰ سال، نرخ بازگشت به جرم از ۶۰ درصد به تنها ۸ درصد کاهش یافت!
مهم نیست چه روشی را انتخاب میکنید، باید اطمینان حاصل کنید که با طرح یک برنامه منظم به آن پایبند میمانید. برنامههای روزانه با گذشت زمان تبدیل به عادت میشوند و انجام کارهای سخت را بسیار آسان میکنند. بنابراین، منطقی است که یک روال کاری منظم که در راستای اهدافتان باشد، ایجاد کنید.
برای مثال قهرمان شنای المپیک مایکل فلپس (Michael Phelps) را درنظر بگیرید. مربی این شناگر او را مجبور میکرد که یک برنامه ثابت را در تمریناتش دنبال کند. او مجبور بود پیش از خوابیدن و بعد از بیدار شدن، کاملترین نمونه از یک مسابقه شنا را با تمام جزئیات در ذهنش تجسم کند. سپس، فلپس در طول تمرین تلاش میکرد آن تصویر ذهنی بینقص را به واقعیت تبدیل کند. به طور حتم، او آنقدر این کار را تکرار کرد که وقتی مسابقات المپیک فرار رسید، به راحتی توانست تصویر ذهنیاش را بارها و بارها در عمل تکرار کرده و مدالهای بسیاری کسب کند.
سخن پایانی
زندگی در دنیا شلوغ امروزی باعث شده که ما هم همانند سرعت تکنولوژی بهدنبال رشد بیشتر باشیم. قطعا اکثر ما اهدافی در سر میپرورانیم که تمایل زیادی برای تحقق آن داریم، با این حال بیشتر اهداف ما نیمه تمام رها میشود. دلیل اصلی شکستهای ما بهخاطر این است که در آنِ واحد میخواهیم بر روی چند چیز متمرکز شویم درحالیکه اینکار از تمرکز ما بر روی موضوع اصلی میکاهد.
یک فرد اصلگرا کسی است که بهخوبی میداند چه انتخابهایی در زندگیاش از اولویت برخوردار است. درعینحال او قادر است که در همه چیز تعادل ایجاد کند. یک شخص اصلگرا بهاندازهای که برای ضروریات زندگیاش وقت کافی میگذارد، از تفریح و خواب خوب هم غافل نمیشود. بنابراین اگر بتوانیم قواعد اصلگرایی را بهدرستی در زندگیمان به اجرا بگذاریم، آنوقت بازده کاری بیشتری خواهیم داشت و موفقتر عمل خواهیم کرد.
پیشنهاد کاربردی
• در زندگی مانند یک ویراستار رفتار کنید
یک ویراستار نهایت تلاشش را میکند تا تکتک واژهها در جای درست خود قرار بگیرند و معنای مورد نظر نویسنده را در کوتاهترین و بهترین صورت ممکن به مخاطب انتقال دهند. شما نیز، همچون یک ویراستار، به جای آن که مدام مسئولیتها و داراییهای خود را در زندگی افزایش دهید، به دنبال رهایی از جنبههای فرعی زندگیتان باشید. هرچه بیشتر بتوانید چیزهای بیاهمیت را از افکار و کارهای روزانه خود حذف کنید، در چیزهایی که از اهمیت واقعی برخوردارند، عملکرد بهتری خواهید داشت.
#کتاب_خوب_بخوانیم
#کتاب
#معرفی_کتاب
#سوبژه