گروه هنری سوبژه
گروه هنری سوبژه
خواندن ۲۶ دقیقه·۱۹ روز پیش

برگرفته‌ای از کتاب «درباره‌ی آزادی»

درباره آزادی On Liberty
درباره آزادی On Liberty

آزادی چه معنایی دارد و تا کجا می‌تواند پیش برود؟

اثر جان استوارت میل (John Stuart Mill)

مفهوم صحیح آزادی فردی چیست؟

آزادی دقیقاً چه تعریفی دارد؟ چه زمانی می‌توانیم ادعا کنیم که آزاد هستیم؟ مردم چه محدودیت‌هایی را برای رسیدن به آزادی خود در یک جامعه باید پذیرا باشند و اصلاً آیا این محدودیت‌ها الزامیست؟

این‌ها و میلیون‌ها پرسش مشابه، همگی از جمله مباحث و مسائلی هستند که در زمان تعریف مفهوم «آزادی» مطرح می‌شوند.

مشخص کردن حد و مرز آزادی و تعیین قلمروی دخالت دولت، در سراسر جهان و کشورهای مختلف، همواره یکی از بحث‌های مناقشه‌برانگیز و جنجالی است که متأسفانه برداشت‌های اشتباهی نیز از آن‌ها شده. در این میان، درک معنای واقعی آزادی، به‌خصوص برای هواداران آزادی‌خواه و افرادی که می‌خواهند از دولت‌های توتالیتر، دیکتاتوری، فاشیستی و نمونه‌های دیگر گذر کنند، اهمیتی دوچندان دارد و یکی از اصلی‌ترین مفاهیمی است که باید در همان ابتدا، تعریف دقیق و صحیحی از آن ارائه گردد.

تعریف صحیح آزادی فردی و مشخص شدن حدومرز دخالت و قدرت دولت، اولین موضوعی است که در زمینه آزادی باید بررسی شود.

اگر تعریف آزادی و تعیین حد و مرز دخالت دولت، حتی با اندکی دخل و تصرف انجام شود، آنگاه مطمئن باشید که یک ملت حتی به باریکه‌راه آزادی نیز نزدیک نخواهد شد؛ زیرا از اساس و پایه، این تعریف اشتباه است. حال در این میان چه می‌توان کرد؟

هر فردی به‌عنوان عضوی از جامعه، برای جلوگیری از به قهقرا رفتن ملت و آیندگان، باید مشارکت فعال و آگاه در امور جامعه داشته باشد. این مشارکتْ از افزایش آگاهی آغاز می‌گردد و در این راه، معمولاً اولین مفهوم، همان تعریف آزادی فردی و قدرت دولت است.

درست همین‌جاست که «درباره آزادی»، اثر استوارت میل، می‌تواند چراغ راهنمای آزادی‌خواهان باشد. وی در این کتاب که به حق، رساله‌ای کامل درباره آزادی است، می‌گوید که تنها زمانی آزادی باید محدود شود که باعث ایجاد آسیب گردد و به ضرر جامعه باشد.

به عبارتی دیگر، افراد در یک جامعه باید آزاد باشند تا کاری را که می‌خواهند انجام دهند؛ به شرط آنکه این اعمال باعث تهدید آزادی فردی دیگر نشود.

به همین دلیل، گاهی لازم است قوانینی وضع شود که قدرت افراد را کنترل کند؛ اما این قوانین نیز باید دارای محدوده و چارچوبی کنترل‌شده باشند تا آزادی واقعی فرد را از بین نبرند.

همین موارد، «میل» را به فکر فرو برد تا با تکیه بر «مفهوم ضرر»، معیار و محدودیت‌های روشنی را برای کاهش دایره قدرت و دخالت دولت از حوزه زندگی خصوصی مردم تعیین کند.

امروزه این چارچوب به نام «اصل ضرر» شناخته می‌شود. اصل ضرر، حاصل تلاش‌ها و تأملات میل بود که از همان ابتدای مطرح شدن، مورد تحسین و انتقاد بسیاری قرار گرفت. انتقادها تا جایی پیش رفت که میل پس از اشاره به پیش‌فرض‌های لازم برای تدوین اصل ضرر، از موضوع دیگری به نام «اصل آزادی» صحبت کرد که امروزه پایه و اساس لیبرالیسم نوین است.

براساس این اصول است که قدرت دولت و آزادی فرد در راستای نکوداشت کرامت انسانی حفظ می‌شود و با پایبندی به آن‌هاست که می‌توان تا حدی اطمینان حاصل کرد که قدرت دولت و ملت از یک توازن نسبی برخوردار است.

اگر این توازن به هر نحوی به نفع دولت یا ملت، بالا و پایین شود، می‌تواند آینده و سرنوشت یک کشور را تغییر دهد، جنگ‌هایی راه بیندازد، انقلاب‌هایی شکل دهد، بزرگ‌ترین دولت‌ها را سرنگون کند و گاهی از دل دموکراسی‌ها بدترین حکومت‌ها را به وجود بیاورد.

بنابراین وقتی در زمانه‌ای زندگی می‌کنیم که جنگِ قدرتی دائمی میان جامعه و آزادی‌های فردی به نمایش گذاشته شده است، درک معنا و اصل آزادی بیش از هر زمان دیگری اهمیت دارد. اینکه بدانیم استبداد و آزادی شخصی و حدود قدرت دولت چیست و در چه صورتی قوانین محدودکننده مشروع هستند، در روزگار ما بیش از هر زمان دیگری مهم می‌نماید.

دموکراسیِ تنها، یک ابرقدرتِ بی‌ملت

در طول تاریخ، دموکراسی‌های خودگردان معمولاً به منظور پایان دادن به حکومت‌های ظالمانه و دیکتاتوری‌ها شکل گرفته‌اند. از یونان باستان تا انگلستان، تقریباً هر جامعه‌ای را که بررسی کنید، متوجه خواهید شد که هرکدام در برهه‌ای از تاریخ، برای رسیدن به آزادی و پایان دادن به حکومت‌های ظالمانه طغیان کرده‌اند. نتیجه برخی، تشکیل کشورهای دموکرات و برخی دیگر، ظهور نوع جدیدی از دیکتاتوری‌ بوده است؛‌ اما دقیقاً افراد در چه زمانی، آزادی را فریاد زدند و چه شد که خواستند از یوغ این دیکتاتوری‌ها بیرون بیایند؟ برای پاسخ به این سؤال، نگاهی به تاریخ می‌اندازیم.

در گذشته های دور رهبران مستبد و قوی به عنوان تضمین کننده امنیت و نظم اجتماعی حکومت میکردند.

اما همان‌طور که ماه پشت اَبر نمی‌ماند، ماهیت حکومت استبدادیِ این پادشاهان نیز پس از مدت‌ها آشکار شد.

به مرور زمان، مشخص شد که اغلب این فرمانروایان بر خلاف منافع رعایای خود عمل می‌کنند.

هرچه ظلم فرمانروایان و پادشاهان افزایش یافت، در مقابل نیز افراد بیشتری آگاه شدند و فهمیدند که مقامات سیاسی برای رفاه زندگی خودشان باید محدودیت‌هایی داشته باشند.

به همین منظور، افراد دست به عمل زدند و یک روندِ دموکراتیک خودگردان برای دستیابی به چارچوبی جهت کنترل قدرت مقامات طراحی کردند. این روندهای دموکراتیکِ خودگردان، اصول متفاوتی داشتند که یکی از مهم‌ترین آن‌ها انتخاب مقامات توسط خود مردم بود.

با چنین کاری تصور می‌شد که آزادی افراد تضمین شود و زیر یوغ دیکتاتوری نروند؛ اما دموکراسی نتوانست چیزی را حل کند. مقامات منتخب دموکراتیک می توانستند خودشان با استفاده از قدرتی که داشتند، آزادی شخصی افراد را تهدید کنند و این دقیقاً همان کاری بود که پادشاهان ظالم پیشین انجام می‌دادند.

در این میان، کسانی که برای دموکراسی جنگیده بودند تصور می‌کردند که وقتی منافع حاکمان سیاسی و مردم یکسان باشد، خطر استبداد از سرشان رفع شده است؛ اما این‌طور نبود. همان‌طور که در طول تاریخ مشاهده می‌کنیم، حتی افراد نخبه‌ای که از سوی خود مردم برای اداره یک دولت انتخاب می‌شوند، می‌توانند درگیر وسوسه‌های شخصی شوند و به نفع خودشان از قدرت دولت استفاده کنند.

حتی زمانی که یک دولت به صورت دموکراتیک انتخاب می‌شود و مسئولانه در قبال وظیفه‌ای که بر گردن دارد عمل می‌کند، بازهم به محدود کردن قدرت جامعه و دولت نیاز است؛ زیرا همواره ممکن است آزادی فردی باعث وسوسهٔ قدرت و سودای حاکمیت گردد.

از سویی دیگر، براساس تعریف دموکراسی، این واژه هرگز با معنای خودگردانی یکسان نیست؛ بلکه به معنای حکومت اکثریت افرادی است که جامعهْ آن‌ها را انتخاب کرده‌. این اکثریت به‌راحتی می‌تواند مستبد شود؛ چراکه اکثریت نیز از افراد تشکیل می‌شود و هر فردی به دنبال آزادی‌های شخصی خود می‌گردد؛ پس زمانی که فرصت را مناسب ببیند، می‌تواند زمینه استبداد دولتی، به بهانه آزادی شخصی را عملی نماید.

برای مثال، تصور کنید وقتی اکثریت جامعه‌ای به یک مذهب واحد پایبند هستند، معمولاً نسبت به اقلیت‌های مذهبی جبهه گرفته می‌شود و آن‌ها را با قوانین حکومت دموکرات به انزوا می‌کشانند.

در چنین حالتی واضح است که دموکراسی به‌تنهایی نمی‌تواند تضمین‌کننده آزادی شخصی باشد؛ اما باوجود این، کارها و اقداماتی وجود دارد که می‌توان برای جلوگیری از بروز استبداد انجام داد. دموکراسیِ تنها، مانند ابرقدرتی است که ملتی ندارد؛ پس نمی‌تواند ادعا کند که مردم او آزاد هستند؛ زیرا مردمی ندارد که نمود قوانین او باشند. بنابراین نمی‌توان برای رسیدن به آزادی، تنها به دموکراسی اتکا کرد.

تبلور آزادی شخصی در جامعه‌ای مبتنی بر اصول عقلانی

حال که جوامع دموکراتیکِ خودگردان نیز گاهی می‌توانند آزادی شخصی را تهدید کنند، پس در کدام نوع از جوامع است که آزادی شخصی تبلور می‌یابد و کرامت انسانی تضمین می‌شود؟

در پاسخ به این دسته از سؤالات باید گفت که اگر جوامع دموکراتیک بخواهند که مدافع آزادی شخصی باشند، باید براساس جنبه‌های مختلف فرهنگی در جامعه، اصولی عقلانی‌ را طراحی کنند که در هالهٔ آن‌ها، از آزادی هر فرد تا حدی که به دیگران آسیب نرساند، محافظت گردد؛ اما تنظیم این اصول، پیش‌نیازهایی دارد.

تنظیم اصول عقلانی برای حفاظت از آزادی جامعه براساس تنوع فرهنگیتنها با بررسی تاریخ و رفتارهای انسانی قابل درک است.

این موارد، تنها یکی از هزاران مسئله‌ای هستند که در هنگام تنظیم این اصول عقلانی باید بررسی شوند. درواقع، مسئله آزادی شخصی، بیش از هرچیزی باید از منظر عقلانی مورد بررسی قرار گیرد تا پس از آن، بتوان اصولی برای محدودیت یا عدم محدودیتش تعیین کرد.

برای درک بهتر این مسئله، به مثالی توجه کنید:در نظر بگیرید که چرا برخی از مردم براساس دین و مذهبی که پیرو آن هستند، از انجام کارهایی خودداری می‌کنند؛ بدون اینکه از خودشان بپرسند چرا؟!

این دسته از افراد، بسته به شرایط، ممکن است آداب و رسوم دین خود را تغییر دهند. برای مثال، پیروان برخی ادیان که از خوردن گوشت خوک پرهیز می‌کنند، اگر در جامعه‌ای بزرگ شده باشند که اکثریت آن‌ها مسیحی هستند، معمولاً خوردن گوشت خوک برایشان «تابو» نیست و تنها در روزهای خاصی مانند جشن‌های مذهبی، از خوردن گوشت خوک پرهیز می‌کنند.

حال فکر می‌کنید این دسته از افراد ترجیح می‌دهند در جامعه‌ای زندگی کنند که مدام مجبور باشند براساس اصول مذهبی خود رفتار کنند و آزادی فردیشان با این قوانینْ محدود شود یا در جامعه‌ای چندفرهنگی زندگی کنند که کلیه ادیان با اختلاف‌هایشان پذیرفته شده باشند؟

پاسخ به این سؤال بسیار واضح است. باتوجه به چنین مثالی، می‌توان نتیجه گرفت که اغلبْ پیشرفت دنیای مدرن مدیون همین چندفرهنگی بودن ملت‌هایش است؛ چراکه باوجود فرهنگ‌های مختلف، دولت‌ها مجبور بودند قوانینی برای رفاه و آزادی افراد تعیین کنند که یکی از آن‌ها پذیرش تمام ادیان‌ بود.

پذیرش ادیان‌ به افراد اجازه می‌داد که آزادانه، هر مذهبی که می‌خواهند داشته باشند، به انزوا کشانده نشوند و دچار محدودیت نشوند.

در مقابل، تمدن‌های مدرنی که پیشرفت چندانی نداشته‌اند، بسیار در قید و بند محدودیت‌های مذهبی و باورهای اجتماعی غالب بوده‌اند؛ عقایدی که باعث می‌شد مدام سنگ ترازوی «موجه بودن» به همراه افراد باشد و آزادی شخصی آن‌ها بدون در نظر گرفتن هیچ‌گونه منطقی، تنها به دلیل باور عمومی محدود شود.

در چنین جامعه‌ای، طبیعتاً قدرت دولت، دائمی نخواهد بود. تنها استثنائی که در این مورد وجود دارد این است که جامعهٔ درگیر این عقاید، به «تساهل دینی» رو بیاورند.

غرب پیش از اینکه تبدیل به تمدن مدرن امروزی شود، سال‌ها برای تعیین مذهب افراد، درگیر جنگ و خونریزی بود. گروه‌های مذهبی بر اروپا حکومت می‌کردند و همه‌چیز از آنِ کلیسا بود؛ اما همان‌طور که در تاریخ مشاهده می‌کنیم، شرایط چنین نماند و درنهایت، دولت‌های غربی به «تساهل دینی» روی آوردند و پس از آن، پیشرفتشان آغاز شد.

البته مسئله تساهل دینی یا آزادی در انتخاب نوع دین، شاید به سخن آسان باشد؛ اما در عمل، نیاز به مراحل پیچیده‌ای دارد که درنهایت، نتیجه‌اش می‌تواند باعث پیشرفت یک جامعه و تضمین آزادی افراد شود یا برعکس، آن جامعه را در پیلهٔ خود فرو ببرد و هر فرد به جای داشتن آزادی، در بند عقاید و باورهای اکثریت قرار بگیرد و آزادی‌اش را فدای جامعه کند.

پس اینجاست که نیاز به اصول منطقی و عینی‌تر، خود را نشان می‌دهد و وظیفهٔ هر فرد است که با آگاهی، این اصول را شناسایی کند. اما چطور و چگونه؟

آزادی شخصی؛ نیازی اساسی برای حیات جامعه

آیا کسی را می‌شناسید که هنوز هم به این مورد باور داشته باشد که اختیارات جامعه و دولت نیازی به محدودیت ندارند؟ در پاسخ به او چه می‌گویید؟ استدلال‌هایتان چیست؟ فکر می‌کنید برای متقاعد کردن چنین فردی باید چه چیزی بگویید؟

بسیاری از فیلسوفان، از جمله «جان لاک» (John Locke) نیز به دنبال یافتن پاسخ این دسته از سؤالات، به کند و کاو در تاریخ و فرهنگ پرداختند. جان لاک برای جواب دادن به این سؤالات، مسئلهٔ «نشأت گرفتن معیارهای اخلاقی از حقوق طبیعی و ذاتی» را مطرح کرد.

اما همان‌طور که در بوک‌لایت‌های پیشین اشاره شد، آنچه به عنوان حقوق ذاتی و طبیعی تعریف می‌شود، بسیار با چیزی که در عمل مشاهده می‌کنیم متفاوت است. درواقع، افراد بیشتر براساس آنچه که در جامعه به عنوان «عُرف» و «شأن» به شمار می‌رود و ریشه در باورهای فرهنگی و مذهبی اکثریت دارد رفتار می‌کنند.

پس برای اینکه بتوان به فردی که هنوز در مورد محدودیت‌ها و اختیارات دولت و جامعه و وجود آن‌ها قانع نشده است، پاسخی عقلانی داد، باید به مفهوم جامعه ایدئال تکیه کرد. جامعه ایدئال، جامعه‌ای است که براساس اصول «سودمندی» بنا شده باشد.

حال باتوجه به این تعریف، باید پرسید که قانون یا جنبه‌های دیگر حاکمیت یک دولت چقدر برای سعادت نوع بشر مفید هستند و در سایهٔ این حکومت، چقدر به کرامات انسانی احترام گذاشته می‌شود؟ انسانیت در چه جامعه‌ای شکوفا می‌گردد؟

سعادت بشر و کرامت انسانی تنها در جامعه ای شکوفا میشود که به آزادیهای فردی براساس «اصل سودمندی» احترام بگذارد.

بدون آزادی در تصمیم‌گیری‌های شخصی، افراد هیچ نقشی در زندگی خود ندارند. با از بین رفتن آزادی در تصمیم‌گیری‌های شخصی و طی شدن روند زندگی با تصمیم‌های دیکته‌ای، فرد توانایی‌های مختلف خود، از جمله خلاقیت یا تفکر را از دست می‌دهد و حتی زمینه برای بروز مشکلات اخلاقی نیز فراهم می‌شود. در نتیجه، فردی که نمی‌تواند هیچ کاری کند یا خلاقیت و ابتکار خود را در زمینه‌های مختلف توسعه دهد یا به کار گیرد و از آن‌ها منفعت کسب کند، در چنین جامعه‌ای دچار آسیب می‌شود.

حتی فراتر از آن، آزادی شخصی بیش از آنکه برای فرد مهم باشد، نیاز حیاتی جامعه است. آزادی فردی برای کل جامعه مهم است و اگر به هر طریقی، گروهی از افراد، آزادی خود را از دست بدهند، زمینهٔ شورش یا سرنگونی دولت‌ها به وجود می‌آید؛ بنابراین اگر دولتی به بقا نیاز دارد، باید به آزادی‌های فردی احترام بگذارد.

برای مثال، در جوامع لیبرال، افراد آزاد هستند تا مهارت‌ها و ایده‌های خود را به‌خوبی توسعه دهند و به فردیت خود پی ببرند. در این جامعه، فرد با احساس ارزشمندی، دیگران را نیز به تکاپو وا می‌دارد و به نوعی هر فرد می‌تواند باعث شکوفایی انسانیت شود.

این تنوع فردیت که در سایه آزادی شخصی توانمند شده و پرورش یافته است، پتانسیل آن را دارد که محیطی فراهم سازد که افراد در آن از یکدیگر یاد بگیرند، نقاط قوت خود را باهم ترکیب کنند و به این ترتیب، به تمام بشریت برای پیشرفت کمک کنند.

این گفته دور از حقیقت نیست؛ چراکه تاریخ نشان داده است که جوامعی که به تنوع فرهنگی احترام می‌گذارند و به‌راحتی با این گوناگونی منطبق می‌شوند، شانس بیشتری برای شکوفایی دارند.

با استدلال به این مسائل می‌توانید یک فرد را قانع کنید که چرا اختیارات دولت و جامعه نیاز به کنترل دارد؛ اما از سویی دیگر، پرسشی نیز مطرح می‌شود؛ اینکه اگر افراد در یک جامعه، آزاد باشند، آیا هرج و مرج رخ نمی‌دهد؟ یا اینکه آزادی فردی هم نیاز به محدودیت‌هایی دارد؟ آیا واقعاً باید در یک جامعه، آزاد باشیم که هر کاری می‌خواهیم انجام دهیم؟من آزاد هستم

وقتی جملهٔ «من آزاد هستم» را با خود تکرار می‌کنید، دقیقاً چه تعریفی از آزادی در ذهنتان است که می‌گویید آزاد هستید؟ آیا واقعاً آزاد هستید تا هرکاری که می‌خواهید انجام دهید؟ آیا هیچمحدودیتی ندارید؟

گفتن جمله «من آزاد هستم» با بار سنگینی همراه است؛ چراکه تعریف آزادی ابعاد گسترده‌ای دارد. همان‌طور که اختیارات دولت نیاز به محدودیت دارد و باید به گونه‌ای باشد که آزادی فردی را تضمین کند، آزادی افراد نیز نباید فردیت دیگران یا دولت و حکومت را به خطر بیندازد.

به بیان صریح‌تر، هیچ‌کس به غیر از خودِ فرد، «مسئول رفاهش» نیست. ما به عنوان انسان، قدرت تفکر داریم و می‌توانیم با تأمل دقیق، خودمان را قضاوت کنیم؛ بنابراین، افراد باید خودشان تصمیم بگیرند که چه فکری داشته باشند و چه کاری انجام دهند و هیچ‌کس نباید به بهانهٔ برتریِ آزادی فردی، اراده‌اش را بر دیگران تحمیل کند.

تنها استثنایی که در این زمینه وجود دارد، کودکان هستند. از آنجایی که کودکان در سال‌های اولیهٔ زندگی تا بلوغ و گاهی نوجوانی، توانایی لازم برای سنجش و قضاوت در مورد خوب یا بد بودن کارها را ندارند، لذا بزرگسالانی که قَیم آن‌ها هستند می‌توانند در مورد آزادیشان به نفع خود تصمیم‌گیری کنند.

چرا صحبت از کودکان و رفتار والدین و سرپرست‌ها به میان آمد؟ زیرا کشورهای توسعه‌نیافته دقیقاً مانند خردسالان هستند.

کشورهای توسعه نیافته به دلیل عدم آمادگی برای آزادی ،شخصی به شدت در معرض قرار گرفتن زیر یوغ دیکتاتوری هستند.

کشورهای توسعه‌نیافته، بهترین انتخاب برای قدرت گرفتن دیکتاتور‌ها به شمار می‌روند. در این دسته از کشورها، مقامات سیاسی ممکن است در راستای منافع مردم خود، حکومتی استبدادی تشکیل دهند که عملاً کرامت انسانی را به ورطهٔ تباهی می‌کشاند. درواقع به نوعی روابط میان ملت‌های کشورهای توسعه‌نیافته با مقامات، به شکل رابطه والد و فرزند است؛ اما این والد می‌خواهد فرزندش همواره کودک بماند تا با قوانین او و در راستای خواسته‌هایش عمل کند و همه‌چیزش برای خودش باشد.

در مقابل، جوامع پیشرفته و کشورهای جهان اول، مانند افراد بزرگسال هستند. افراد در این جوامع، به‌خوبی از آزادی‌های فردیشان باخبر هستند و می‌دانند که چه چیزی می‌خواهند. ملت‌های چنین کشورهایی در عین آنکه از خواسته‌ها و آزادی‌هایشان باخبر هستند، به منفعت عمومی نیز توجه دارند و خوب‌ها را برای خود و تمام مردم می‌خواهند.

در کشورهای پیشرفته، نه جامعه و نه دولت اجازه ندارند که در آزادی‌های شخصی افراد، مانند نوع پوشش، انتخاب دین یا مسائل دیگر دخالت کنند.

در کنار این، جامعه نباید عقاید و شیوه زندگی خود را بر همه افراد تحمیل کند. متأسفانه در برخی از کشورها، اعضای یک جامعه، بدترین تصمیم‌گیرنده برای خودشان هستند. گاهی اوقات، اکثریت یک جامعه تصور می‌کنند که اگر از عقاید مذهبی خاص یا هنجارهای اخلاقی پیروی کنند، برای سلامت اخلاقی و روحی یک فرد بهتر است. این افراد، اغلبْ حتی از نحوه زندگی دیگران که شبیه به خودشان نیست اذیت می‌شوند و ممکن است اگر قدرت داشته باشند، بخواهند که این شیوه از زندگی را ممنوع سازند.

در برخی موارد حتی اگر فردی در جامعهْ تابوشکنی کند، از سوی خود مردم، طرد و تنبیه می‌شود و دولت نیز او را به‌شدت مجازات خواهد کرد. حتی در اروپا نیز زمانی پیوریتَن‌های (Puritans) انگلیسی قرن هفدهم ناگهان تصمیم گرفتند کلیه سرگرمی‌های عمومی و خصوصی را ممنوع کنند.

این دسته از باورها گاهی کاری می‌کند که حتی قانون هم توانایی انجام آن را ندارد. باورهای عمومی غالبْ مانند سنت‌های عشیره‌‌ای و مذهبی، به‌شدت آزادی افراد را تهدید می‌کنند؛ بنابراین هرگز نباید اجازه داد که این دسته از سنت‌های غیرعقلانی وارد قانون شوند.

تنها در این حالت است که افراد یک جامعه می‌توانند به دور از باورها و سنت‌ها، کاری را که می‌خواهند انجام دهند؛ اما همین آزادی‌ هم باید محدودیت‌هایی داشته باشد.

جامعه و مداخلهٔ مشروع در آزادی افراد

درست است که افراد اجازه دارند که هر کاری می‌خواهند انجام دهند؛ اما این آزادی نباید باعث آسیب رساندن به دیگران شود. اگر آزادی فردی باعث آسیب به دیگران گردد، آنگاه جامعه و دولت به نفع اکثریت جامعه می‌توانند وارد عمل شوند و آزادی آن فرد یا افراد را محدود سازند.

برای مثال، تصور کنید فردی دوست داشته باشد تمام طول روز با صدای بلند در خانه‌اش موسیقی گوش دهد. او در حریم قانونی خود، کاری که دوست دارد را انجام می‌دهد؛ اما وقتی این فرد در یک جامعه زندگی می‌کند، همسایگانی دارد که ممکن است با صدای بلندِ موسیقی اذیت شوند. شاید همسایگان براساس احترام به آزادی فردی، تا چند وقتِ اول، به کارهای او اهمیت ندهند؛ اما وقتی او زیاده‌روی کند و حتی نیمه‌شب با صدای بلند، مانع از استراحت دیگران شود، جامعه و دولت برای محدود کردن او می‌توانند وارد عمل شوند.

در این حالت، گوش دادن به موسیقی با صدای بلند جُرم نیست؛ اما ادامه دادن آن باعث آسیب به دیگران می‌شود و آزادی آن‌ها را نیز نقض می‌کند؛ بنابراین این فرد به نوعی اراده‌اش را بر همسایگانش تحمیل کرده و باعث اذیت و آزار شده است. قانون می‌تواند برای بار اول به این فرد هشدار دهد و در صورت تکرارِ دوباره و افزایش شکایت‌ها، درنهایت آن فرد را مشمول جریمه کند تا با آزادی خود، آزادی دیگران را از بین نبرد.

اگر دولت بخواهد نسبت به افرادی که برای آزادی خود محدودیتی قائل نیستند و باعث آزار دیگران میشوند، بی توجه باشد نارضایتی عمومیافزایش مییابد.

به‌غیر از این حالت، زمانی که عدم مشارکت عمومی باعث آسیب به سلامت جامعه در کلیه زمینه‌ها، از اقتصاد تا بهداشت و فرهنگ شود، بازهم دولت و جامعه می‌توانند با محدود کردن آزادی افراد، آن‌ها را مجبور به مشارکت در پروژه‌های عمومی سازند.

یک ملت و حکومت برای پیشرفت و سازندگی و رسیدن به رفاه، نیاز به مشارکت عمومی دارد؛ پس اگر جامعهْ راکد و بی‌تمایل به مشارکت باشد، برنامه‌هایی مطرح می‌شوند که اکثریت مردم را وارد پروژه‌های مشارکت عمومی، مانند ساخت بیمارستان‌ها، جاده‌ها و امکانات رفاهی و غیره می‌کنند.

علاوه‌بر این دو مورد، در حالت دیگری نیز می‌توان آزادی افراد را محدود کرد. وقتی افراد در معرض خطر و حادثه باشند، می‌توان در آزادی شخصی آن‌ها مداخله نمود. این دخالت، اصل اساسی آزادی فردی را نقض نمی‌کند؛ چراکه گاهی اوقات، افراد واقعاً از عواقب و آسیب‌هایی که اعمالشان ممکن است به دیگران یا خودشان وارد سازند بی‌اطلاع هستند.

برای مثال، فردی را در نظر بگیرید که در حال عبور از یک پلِ در حال ساخت است بدون اینکه بداند هر لحظه امکان فرو ریختن پل وجود دارد. یک افسر پلیس هم در همان حوالی پرسه می‌زند. ناگهان حادثه‌ای رخ می‌دهد و افسر پلیس برای نجات جان فرد، او را به عقب می‌کشاند. این حرکت پلیس، بدون هشدار قبلی، هرچند نقض آزادی فردی است؛ اما باعث می‌شود جان آن فرد نجات پیدا کند؛ بنابراین، وقتی حادثه‌ای در انتظار فرد باشد و دیگری از آن باخبر شود، مداخله در آزادی فردی برای جلوگیری از حادثه، کاملاً موجه است.

وظیفهٔ جامعه در مقابل آسیب‌ها

تا به حال در شرایطی بوده‌اید که خسته از ترافیک و شلوغی روز، به‌سختی یک جای پارک پیدا کنید، اما به محض اینکه می‌خواستید پارک کنید، فردی جای شما را بگیرد و از این موضوع ناراحت شوید؟

آیا این مسئلهْ آسیب به شمار می‌رود؟ آیا دولت یا جامعه می‌تواند برای جلوگیری از این اتفاق، مداخله کند؟ پاسخ به این سؤالات، باتوجه به مثال گفته‌شده، طبیعتاً منفی است. پس حالا این سؤال مطرح می‌شود که چه زمانی دولت می‌تواند برای حل یک مشکل یا آسیب وارد عمل شود؟

پیش از هرچیزی باید گفت که هر اقدامی که پیامدی منفی برای دیگران داشته باشد، نیازی به دخالت دولت و قانون ندارد. در مثال گفته‌شده، شما با صحبت کردن یا گشتن دوباره می‌توانید به دنبال جای پارک باشید و نیازی نیست با پلیس تماس بگیرید تا بیاید و مشکل جای پارک شما را حل کند.

زمانی دولت میتواند برای حل یک اختلاف وارد عمل شود که شخصی با نقض فاحش تعهدی که نسبت به دیگری یا به جامعه دارد باعث آسیب به سایرین شود.

بازهم به مثال صدای بلند موسیقی بازمی‌گردیم. هرچند که گوش دادن به صدای بلند موسیقی، کار غیرقانونی‌ای نیست؛ اما پلیسی که سرکار است نمی‌تواند چنین کاری را انجام دهد؛ زیرا مسئول امنیت جامعه است و باید خودش الگوی خوبی برای دیگران باشد. وی با احساس تعهدی که دارد، یکی از آزادی‌های فردی‌اش را خودخواسته کنار می‌گذارد.

به همین ترتیب، مردم نیز نسبت به خانوادهٔ خود تعهداتی دارند؛ هرچند که وظیفهٔ جامعه این نیست که در زندگی شخصی افراد دخالت کند و آن‌ها را از گوش دادن به موسیقی با صدای بلند یا سیگار کشیدن کنار کودکان، منع کند؛ اما وقتی شرایط به گونه‌ای است که با برخی از کارها، وضعیت خانواده و به‌خصوص کودکان به خطر می‌افتد، این دسته از رفتارها نیز جرم تلقی می‌شوند و دولت می‌تواند به نفع آزادی سایرین، آزادی فرد مجرم را محدود سازد و تمهیداتی برای رفاه حال آسیب‌دیدگان در نظر بگیرد.

مشخصاً پیشگیری از آسیب در یک جامعه، موضوعی واقعاً پیچیده است. حتی بالاتر از آن، تشخیص آسیبْ کاری پیچیده‌‌تر است؛ زیرا هر لحظه با تغییرات روز، دچار دگرگونی می‌شود.

برای نمونه، فرض کنید در یک جامعه، مغازه‌های فروش محصولات شیمیایی و سمی می‌توانند در شرایطی باعث آسیب و مرگ شوند و باید این مغازه‌ها را تعطیل کرد. در این حالت، آزادی عدهٔ زیادی به بهانه یک آسیب احتمالی در آینده از بین رفته است.از آنجایی که آسیب مغازه‌های فروش محصولات شیمیایی، یک آسیب بالقوه است؛ بنابراین نمی‌توان گفت که دخالت در آزادی مردمِ جامعهٔ فرضی‌مان، موجه بوده است. این پاکسازی و تعطیل کردن مغازه‌ها نه‌تنها به‌راحتی می‌تواند زمینه سودجویی برخی از افراد را فراهم سازد؛ بلکه استعدادهای ذاتی و بسیاری از مزایای اجتماعی را که می‌توانستند باعث پیشرفت شوند نیز از بین می‌برد.

این مغازه‌ها تا زمانی که خطرآفرین نباشند، با استخدام افراد بیشتر، چرخه اقتصاد کشور را به حرکت درآورده و باعث اشتغال‌زایی می‌شوند. کارمندان نیز به نوبه خود از پول و حقوقشان برای تأمین مایحتاج زندگی استفاده می‌کنند؛ اما با پاکسازی و تعطیلی مغازه‌ها می‌توان گفت که تقریباً یک بخش بزرگ از اقتصاد آن جامعه از بین می‌رود.

اگر جامعه‌ای واقعاً از آسیب‌های احتمالیِ مواد سمی می‌ترسد، می‌تواند اقدامات دیگری برای جلوگیری از حوادث انجام دهد. برای مثال، آموزش استفاده از سموم یا فروش محصولات شیمیایی با داشتن مجوز، از جمله کارهای ساده‌ای است که به جای حذف و تعطیلی مغازه‌ها می‌شود انجام داد.

بنابراین کارِ شناسایی آسیب‌های جامعه و تعیین اقدامات لازم برای جلوگیری از آن، کار آسانی نیست. حال، حد و مرز دخالت دولت‌ها مشخص شد. وقت تعریف مفهوم جدیدی به نام «آزادی اندیشه‌ها» است که در بوک‌لایت‌ بعدی به آن می‌پردازیم.

زمانی که بشر مرتکب جنایت می‌شود

متأسفانه بشر با آنکه همواره داد از عدل و عدالت می‌زند، در طول دوران‌های مختلف، به‌شدت طرفدار محدود کردن آزادی اندیشه و بیان بوده است. حال آنکه آزادی اندیشه و آزادی بیان، دو اصل اساسی برای شروع درک مفهوم واقعی آزادی و رسیدن به آن هستند.

برای مثال، تا به حال تجربه داشته‌اید که در یک جمع باشید و موضوعی سیاسی یا اقتصادی مطرح شود. زمانی که صحبت از اعتقادات و طرز فکر به میان می‌آید، مردم به‌راحتی از نظرات گروه‌های اجتماعی پیروی می‌کنند و اغلبْ سخنان رهبران، نهادهای مذهبی مانند کلیسا یا احزاب سیاسی را به‌عنوان حقیقت مطلق می‌پذیرند.

حقیقت آن است که ما و مراجعی که برای قضاوت به آن‌ها رجوع می‌کنیم، عاری از اشتباه نیستیم. هرکدام از حرف‌ها و صحبت‌ها حتی اگر از کتاب‌ها هم باشند، می‌توانند اشتباه باشند و در طول تاریخ نیز دستخوش تغییر و تصرف به نفع افراد شوند.

برای کشف حقیقت، هرکسی باید بتواند آزادانه فکر کند و عقیده‌اش را بگوید. سرکوب آزادی اندیشه و بیان دیگران، ناگزیر، کشف حقیقت را در فضایی خلاء‌وار نگه می‌دارد که جز سیاهی، نتیجه‌ای برای بشر ندارد.

محدود کردن آزادی اندیشه و بیان برخلاف آزادی است و نوعی جنایتبشری به شمار میرود؛ زیرا انسان را از جستجوی حقیقت باز می دارد.

اگر نگاهی به تاریخ و جنگ‌ها، افول و ظهور امپراتوری‌ها یا حکومت‌ها و دولت‌ها بیندازید، نمونه‌های زیادی را می‌یابید که به دلیل عدم انطباق با باورهای عمومی، سرکوب شده‌اند.

یکی از بهترین مثال‌ها، سقراط است. سقراط که امروزه از او به عنوان یکی از مهم‌ترین فیلسوفان تمام دوران یاد می‌شود، تنها به این دلیل کشته شد که مردم عقیده داشتند ایده‌های او برای جامعه خطرناک به شمار می‌رود. حال آنکه بشریتْ زندگی امروز و آیندگان خود را مدیون ایده‌های سقراط است.

در کنار توجه به آزادی اندیشه‌ و بیان، باید به این موضوع نیز دقت داشت که انسان نباید فقط نسبت به «نظرات صحیح»، واکنش خوب نشان دهد. ایده‌ها و اندیشه‌هایی که حتی ۱۰۰ درصد هم دقیق نیستند، می‌توانند حاوی نکاتی باشند که دری از درهای حقیقت را به روی انسان باز کنند.

همان‌طور که «مثال نقض» در ریاضیات، گاهی به اثبات سخت‌ترین مسائل می‌انجامد، بیان اندیشه‌های نسبتاً مخالف نیز می‌تواند نقاط ضعف یک جامعه را نشان دهد؛ بنابراین هر دو اندیشه‌های درست و نیمه‌درست در جامعه لیبرال و آزادی‌خواه باید برابر و به یک اندازه ارزشمند باشند.

به‌ عنوان مثال، اکنون همه می‌دانند که نظریه‌های نیوتون کاملاً صحیح و دقیق نبود؛ با این حال، اگر جامعهْ او را از بیان افکارش، تنها به این دلیل که با نظریه‌های رایج دانش آن زمان در تضاد بود، منع می‌ساخت، بسیاری از پیشرفت‌های کنونی در دنیای علم و تکنولوژی امروز نیز وجود نداشت.

در مقابل، نظرات مخالف نیز وجود دارند؛ حال باید با آن‌ها چه کرد؟ آیا نظرات مخالف در یک جامعه باید سرکوب شوند؟

در پاسخ به این سؤال باید گفت که جامعه لیبرال باید جای نظرات منفی و مخالفِ هم باشد. حضور نظرات مخالف و اندیشه‌های متناقض، افراد را به تکاپو و فکر وامی‌دارد.

هرچند که بسیاری تصور می‌کنند که نباید نظرات منفی خود را بیان کنند؛ اما چنین تصوری کاملاً غلط است.

برعکس تصور رایج، نظرات مخالف علاوه‌بر به تکاپو انداختن جامعه، کاری می‌کنند که افراد دوباره درباره باورهای مشترک و ریشه‌دار خود فکر کنند و بیندیشند که چرا تاکنون تصور داشته‌اند چنین فکری درست است.

اگر جامعه‌ای واقعاً متعهد به جُستَن حقیقت است، باید ظرفیت شنیدن و رویا‌رویی با عقاید مخالف را نیز داشته باشد. در غیر این‌صورت باید گفت که این جامعه، کورکورانه از اعتقادات یک مرجع یا اکثریت پیروی می‌کند.

برای مثال، در مورد «برابری جنسیتی»، تنها مسئلهٔ پذیرشْ مطرح نیست؛ بلکه باید افراد جامعه، تک به تک درک کنند که چرا باید حقوق برابر داشته باشند و چرا این حقوق اهمیت دارند.

وقتی مردم یک جامعه به چنین بینشی برسند، در زمان روبه‌رو شدن با طیف وسیع جنسیت‌زدگی در جهان، به جای اینکه به دفاع از عقاید خود بپردازند، نظرات مخالفان را شنیده و به این فکر می‌کنند که چرا این افراد با جنسیت مشکل دارند. درست در همین لحظه است که جنبش‌های بزرگ رخ می‌دهند و ما شاهد رقم خوردن لحظات تاریخی و دستاوردهای بزرگ می‌شویم.

بنابراین اگر آدمی می‌خواهد اطمینان حاصل کند که ارزشمندترین اعتقاداتش را از دست نمی‌دهد، باید دائماً با نظرات مخالفان روبه‌رو شود. در غیر این صورت، اعتقادات اخلاقی صرفاً تبدیل به عادت شده و رفته‌رفته در گذر زمان، تأثیر خود را از دست می‌دهند و آن زمان است که انسان اخلاقیات را زیرپا می‌گذارد.

سخن پایانی

آزادی واژه‌ای است که در طول تاریخ، دست‌خوش فراز و نشیب‌های زیادی شده است. هرکسی برداشت خود را از آن داشته و به شیوه‌ای در جایی از دنیا ظهور یافته است.

باوجود تمام تلاش‌های بشر برای رسیدن به آزادی، امروزه در زمانه‌ای زندگی می‌کنیم که گویی بیش از هر زمان دیگری نیاز به تعریف دقیق «آزادی» داریم.

در بوک‌لایت‌های خلاصه‌کتاب «درباره آزادی» خواندیم که آزادی فردی به معنای آزادی انسان در انجام هر آنچه می‌خواهد است، به شرط آنکه کارها و اعمال او باعث آسیب رساندن به دیگران نشود؛ اما این آزادی وقتی در جامعه زندگی می‌کنیم، نیاز به دولتی ناظر دارد؛ دولتی که اختیاراتی محدود داشته باشد. چراکه حتی دولت‌های دموکراتیک که برگزیده‌ای از افراد نخبه هستند نیز بازهم می‌توانند درگیر فساد اخلاقی شوند.

بنابراین انسان نیاز دارد در سایه جامعه‌ای زندگی کند که آزادانه آنچه را می‌خواهد انجام دهد و در عین حال، باعث آسیب نشود.

جامعه‌ای می‌تواند چنین خواسته‌ای را برآورده سازد که مبتنی بر اصول عقلانی باشد. این اصول عقلانی نیز خودشان باید بر اساس تنوع فرهنگی و باتوجه به گذشته و تاریخ ملت‌ها و کشورها تنظیم شوند تا آزادی افراد زائل نشود.

برای مثال، اگر کشوری براساس عقاید و باورهای عامه و مذهبی، قانون اساسی خود را بنویسد، پرواضح است که بر طبق برخی از اصول آن دین، افراد از انجام کارهایی منع می‌شوند. در این جامعه، ممکن است کسی نخواهد از اصول پیروی کند. در چنین شرایطی اگر تابوهای جامعه بسیار قوی باشد، فرد به انزوا کشیده شده و طرد می‌شود.

در مقابل، اگر جامعه از دوران‌هایی مانند تفتیش عقاید گذر کرده باشد و تساهل دینی و پذیرش ادیان و فرهنگ‌ها را قبول کرده باشد، به او اجازه می‌دهد که آزادانه دین، نوع پوشش یا احزاب سیاسی و مسائل دیگرش را انتخاب کند.

اگر آزادی افراد به هر بهانه‌ای محدود شوند تا جایی که نتوانند کار کنند یا فکری داشته باشند، جامعهْ رگ حیاتی خود را در همه جوانب از دست خواهد داد.

درواقع جامعه‌ای می‌تواند سعادتمند و ایدئال باشد که در سایهٔ اصول عقلانی و با احترام به کرامت‌های انسانی، آزادی افراد در آن تضمین شود. در این جامعه، دولت اجازه ندارد در موارد خصوصی مانند دین، انتخاب همسر یا قوانین زندگی و روزمره دخالت کند؛ اما می‌تواند در شرایطی هم فرد را به دلیل نقض آزادی دیگران محدود سازد.

وقتی اعمال یک شخص باعث آسیب دیدن افراد زیادی می‌شود، یعنی مواقعی که اعمالش خشونت‌آمیز و آزاردهنده هستند، دولت اجازه دارد آزادی او را محدود سازد.

در کنار دولت، جامعه و تک‌تک افراد نیز وظیفه دارند با افزایش آگاهی در مورد آزادی فردی و رعایت حقوق سایرین، به ساخت آینده‌ای بهتر و روشن‌تر کمک کنند. در جامعه‌ای که تمامی افراد حق بیان عقاید مخالف و موافق و حتی نه‌چندان صحیحِ خود را داشته باشند، می‌توان شاهد شکوفایی و تبلور آزادی و انسانیت بود.

این انسان‌ها در سایه دولتی که محافظ آزادیشان است می‌توانند حرف‌هایشان را بزنند، طوری که می‌خواهند زندگی کنند و با آگاهی، مانع از شکست دموکراسی شوند.

#کتاب

#معرفی_کتاب

#سوبژه

ازادیکتابکتابخوانیمعرفی کتابخلاصه کتاب
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید