گروه هنری سوبژه
گروه هنری سوبژه
خواندن ۲۹ دقیقه·۱ ماه پیش

برگرفته‌ای از کتاب «فروید»

فروید Freud
فروید Freud

“ زندگی‌نامه زیگموند فروید بنیانگذار علم روانکاری “

اثر پیتر گی (Peter Gay)


چگونه نظریه‌های فروید تحولی بزرگ در عصر ما ایجاد کرد

وقتی صحبت از ذهن انسان و ناخودآگاه به میان می‌آید، بسیاری از ما بلافاصله به یاد فروید می‌افتیم. زیگموند فروید (Sigmund Freud) روان‌پزشک و روان‌شناس اتریشی و بنیان‌گذار علم روان‌کاوی(Psychoanalysis) است. نظریه‌های روان‌کاوی او موضوعی است که متفکران معاصر نمی‌توانند آن را نادیده بگیرند. این نظریه‌ها بر دیدگاه همه ما تأثیر گذاشته و بر تمام جنبه‌های زندگی‌مان نفوذ کرده است.

وقتی مردم در مورد فروید صحبت می‌کنند، در مجموع او را یک نابغه می‌دانند. درواقع بدون تلاش‌های او، ما نمی‌توانستیم به درک عمیقی از انسان دست پیدا کنیم. منصفانه است که ادعا کنیم تمام تفکر بشر در قرن بیستم کمابیش تحت تأثیر روان‌کاوی فرویدی بوده است. با این حال، در سال‌های اخیر، بحث و جدل زیادی بر سر میراث فکری فروید بوده و نقدهای بی‌رحمانه‌ای به‌خصوص به نظریه‌های جنسی او وارد شده است.

از یک طرف، طرفداران فروید او را به چشم یک استاد و یک قهرمان فرهنگی نگاه می‌کردند، کسی که مردم را به سوی قلمرو پنهان ذهن هدایت می‌کند. از طرف دیگر، منتقدانش او را یک یهودیِ مسیحی‌شده، یک روان‌شناس گمراه‌شده، یک دیکتاتور در رشته روان‌کاوی، و حتی یک کلاهبردار علمی می‌دانند.

منتقدان عادت کرده‌اند که از طریق حمله به خود فروید نظریه‌های روان‌کاوی او را زیر سؤال ببرند. این بیشتر به این خاطر است که شکل‌گیری نظریه‌های روان‌شناسی فروید بسیار تحت تأثیر اتفاقات دوران کودکی و نوجوانی‌اش بوده است و ردپاهای واضحی از زندگی شخصی‌اش در آن‌ها دیده می‌شود. البته اعتبار این نظریه‌ها به چیزهایی که در مورد زندگی بنیان‌گذار آن کشف می‌کنیم وابسته نیست.

مهم نیست که چه طرزفکری در مورد شخصیت فروید داریم. ممکن است او را انسان کاملی فرض کنیم اما نظریه‌های روا‌ن‌شناسی‌اش را کاملاً بی‌پایه و اساس قلمداد کنیم؛ یا شاید فکر کنیم فروید فردی ناقص و حتی پلید بود ولی او را مهم‌ترین روان‌شناس تاریخ بدانیم.

فروید تمایل نداشت که بعد از مرگش دیگران زندگی نامه او را بنویسند.

به همین دلیل، او چند بار در طول زندگی تعداد زیادی از نامه‌ها و دست‌نوشته‌های علمی‌اش را از بین برد. هدف فروید از طرح نظریه‌هایش این نبود که فقط مشکلات ذهنی افراد هم‌عصر خودش را توضیح بدهد، بلکه او می‌خواست نظریه‌ای جامع برای توضیح ماهیت و ساختار ذهن همه انسان‌ها، از جمله خودش، ارائه بدهد.

در این خلاصه کتاب اثری را بررسی می‌کنیم که زندگی‌نامه و دستاوردهای فروید در زمینه روان‌کاوی را در بافت تاریخی آن قرار می‌دهد. این کتاب اتفاقات تاریخی دوران حیات فروید را به دنیای کوچک زندگی فردی او پیوند می‌زند. این کتاب بسیار خلاقانه نوشته شده و نویسنده آن توجه زیادی به جزئیات کرده است.

نویسنده این کتاب پیتر گِی (Peter Gay) چاپلوسی فروید را نمی‌کند یا به بدگویی از او نمی‌پردازد، بلکه تنها هدف او درک اتفاقات زندگی و ایده‌های علمی فروید است. گِی تقریباً هر منبعی که می‌توانست به آن دسترسی داشته باشد را به‌دقت خواند؛ او با ادغام منابع ارزشمند موجود و تبدیل آن‌ها به یک کلیت منسجم، اثر بسیار ارزشمندی خلق کرد.

مجله نیویورک تایمز معتقد است که «این کتاب یک زندگی‌نامه باورپذیر و اصیل، و کاملاً بر اساس مطالعات دقیق آثار فروید است»؛ روزنامه واشینگتن پُست هم بر این باور است که این اثر جامع‌ترین، کامل‌ترین، و جزئی‌ترین زندگی‌نامه فروید تا به امروز بوده است. یک نویسنده بزرگ در مورد نویسنده بزرگ دیگری می‌نویسد تا یکی از شاهکارهای عصر ما را خلق کند.

مشکلات دوران کودکی و نوجوانی فروید، نقش مهمی در مسیر شغلی او داشت

زیگموند فروید به عنوان شهروندی از امپراتوری اتریش-مجارستان در شهر کوچک فرایبِرگ در ۶ مِی ۱۸۵۶ متولد شد. خانواده او بزرگ بود؛ مادرش آمالیا ۲۰ سال از پدرش یاکوب، یک تاجر یهودی پشم، کوچک‌تر بود. او پنج خواهر کو‌چک‌تر، یک برادر کوچک‌تر، و همین‌طور دو برادر ناتنی بزرگ‌تر از خودش داشت.

پیچیدگی‌های روابط بین افراد در چنین خانواده بزرگی اغلب فروید را سردرگم می‌کرد؛ خواهرها و برادرهایش برای به دست آوردن محبت مادرانه با هم رقابت می‌کردند، و خود او نیز رابطه‌ای پیچیده با والدینش داشت. از آنجا که مادرش خیلی جوان بود، فروید از اینکه او با مردی بسیار بزرگ‌تر از خودش ازدواج کرده بود، تعجب می‌کرد. در این وضعیت خانوداگی، فروید جوان مجبور بود بسیاری از احساسات خود را سرکوب کند.

تجربه های کودکی فروید نهال علاقه مندی به روان شناسی و روان کاوی را در او پرورش داد.

فروید خانواده ثروتمندی نداشت، اما برادرهای بزرگترش خیلی به او علاقه داشتند. او تنها کسی بود که اتاق شخصی داشت و این فضایی آرام برای یادگیری در اختیار او می‌گذاشت. همه فکر و ذکر فروید خواندن کتاب بود و هر روز تعداد کتاب‌های کتابخانه کوچکش بیشتر و بیشتر می‌شد. او اغلب در اتاق می‌ماند، مطالعه می‌کرد، می‌خوابید، و حتی در آن‌جا غذا می‌خورد.

فروید در مدرسه، بلندپرواز بود و اعتمادبه‌نفس بالایی داشت. او به مدت 7 سال، دانش‌آموز برتر کلاسش بود، به همین دلیل نزد معلمان از جایگاه ویژه‌ای برخوردار بود و به‌ندرت نیاز داشت در امتحانات پایان کلاس شرکت کند.

از آنجا که فروید بسیار به دنبال شهرت بود، انتخاب یک کالج مناسب و به دنبال آن مسیر شغلی آینده باعث ناامیدی و درگیری ذهنی‌اش شد. در آغاز، او قصد داشت رشته حقوق را انتخاب کند، اما مانند زیست‌شناس انگلیسی چارلز داروین، آرزو داشت به عنوان یک محقق با کشتی سفر کند و خود را درگیر دنیای طبیعی کند.

او که شیفته نظریه تکامل داروین شده بود، در سال ۱۸۷۳ برای گذراندن دوره پزشکی وارد دانشگاه وین اتریش شد. فروید کتاب‌های زیادی خواند و چند سال نخست کالج را به مطالعه علوم انسانی و فلسفه اختصاص داد؛ این کار بعدها به نوشته‌های روان‌کاوی او کمک کرد. پس از گذراندن یک دوره تحصیلی طولانی، مدرک دکترای پزشکی خود را در سال ۱۸۸۱ دریافت کرد.

در سال ۱۸۸۲، فروید با مارتا بِرنایز (Martha Bernays) ملاقات کرد، زنی لاغراندام و جذاب. فروید در همان نگاه اول عاشق آن دختر دوست‌داشتنی شد و بلافاصله یک ماجرای عاشقانه را با او آغاز کرد. بعد از دو ماه، آن‌ها به نامزدی هم درآمدند. اما ارزش‌های جامعه وینِ آن زمان، و همچنین باورهای مذهبی و تربیت خانوادگی دو طرف حکم به پاکدامنی می‌داد. تنها راه ابراز صمیمت آن‌ها در طول چهار سالِ پیش از ازدواج بوسیدن و در آغوش گرفتن بود.

در این چهار سال، که انگار هرگز تمام نمی‌شد، فروید ناامیدی شدیدی را از نظر میل جنسی تجربه می‌کرد. این تجربه‌ها زمینه نظریه‌های آینده او را فراهم کرد. بعدها او ادعا کرد که اکثر اختلالات روانی ریشه در سرکوب غریزه‌‌های جنسی دارد.

جدایی فیزیکی آن‌ها باعث پریشان‌حالی فروید می‌شد. او در یک نامه برای توجیه اعتیادش به سیگار، نبود مارتا را بهانه کرد و گفت: «نمی‌توان از کشیدن سیگار صرف‌نظر کرد وقتی فرد، کسی را برای بوسیدن در کنارش ندارد.» در این دوره، او شعر موردعلاقه‌اش از شاعر آلمانی فردریش شیلر(Friedrich Schiller) را نقل کرد: «گرسنگی و عشق؛ گذشته از هر چیز، این فلسفه حقیقی است.»

در سال‌های بعد، فروید به این بیت چندین بار رجوع کرد تا نظریه غریزه‌ها را توضیح دهد. گرسنگی به «غریزه‌های خود» (یا ایگو) مربوط می‌شود، که در خدمت بقای فرد است، در حالی که عشق – البته، نامی مؤدبانه برای غریزه‌های جنسی – در خدمت بقای گونه زیستی (انسان) است.

در سپتامبر ۱۸۸۶، او با مارتا ازدواج کرد. آن‌ها صاحب شش فرزند شدند. فروید برای این که نیازهای خانواده‌اش را بهتر تأمین کند، مجبور بود انجام تحقیقات آزمایشگاهی، شغل فقیرانه ولی موردعلاقه‌اش، را رها کند، و به عنوان یک دکتر به بیمارستان عمومی وین بپیوندد.

او هر روز با بچه‌های گریان، بطری‌های شیر و پوشک‌های کثیف سروکار داشت، و در بیمارستان سرش شلوغ بود، اما این چیزها حواسش را پرت نمی‌کرد. فروید از این شرایط نهایت استفاده را کرد و توانست اصول اساسی روان‌کاوی را درک کند.

نخستین نظریه‌های روان‌کاوی فروید تحت تأثیر شارکو و بروئر بود

فروید مدتی را به کار و مطالعه در پاریس سپری کرد. در آن‌جا، او در سخنرانی‌های متفکر و عصب‌شناس کاریزماتیک فرانسوی ژان-مارتین شارکو(Jean-Martin Charcot) شرکت کرد.

شارکو یکی از پیشگامان علم پزشکی و یک فعال اجتماعی بود. در آن زمان، در پاریس، هنوز میان بیماری‌های فیزیکی و ذهنی تمایزی قائل نمی‌شدند و ممکن بود سردردهای عصبی و ضعف اعصاب را به وجود مشکلات فیزیکی در مغز مانند تومور مغزی نسبت بدهند. یکی از این بیماری‌های چالش‌برانگیز هیستری (Hysteria) بود.

یک بیمار هیستریک در ظاهر مشکلی کاملاً فیزیکی دارد، در حالی که احساسات شدید و کنترل‌ناپذیری مانند اضطراب در فرد وجود دارد که به اختلالات جسمی و حرکتی منجر می‌شود.

در این فضای علمی، شارکو به این نتیجه رسید که هیستری در حقیقت یک بیماری روانی است و با بهبود وضعیت روانی بیمار هیستریک، مشکل فیزیکی او نیز رفع می‌شود. دستاورد مهم دیگر شارکو این بود که هیپنوتیزم را از دست افراد حقه‌باز‌ه و شارلاتان نجات داد و آن را به ابزاری برای درمان بیماری‌های ذهنی تبدیل کرد.

شارکو تأثیر زیادی بر فروید گذاشت. ادعا می‌شود که تأثیر شارکو، فروید را از تحقیقات بالینی دور کرد و او را به رشته نظری‌تر روان‌شناسی سوق داد. فروید علاوه بر شرکت در سخنرانی‌های شارکو، شاهد جلسات هیپنوتیزم‌درمانی او با بیماران هیستریک نیز بود و به این کار علاقه‌مند شد.

در هیپنوتیزم، فروید پدیده انتقال یا تَرافکنی را کشف کرد؛ یعنی جابجایی احساسات هیجانی شدید یک بیمار از یک موضوع به موضوعی دیگر. برای مثال بیماری که از موضوعی خاص خشمگین بود، خشم خود را بر روی روان‌درمانگر خود تخلیه می‌کرد.

تحت تأثير شارکو فروید هیپنوتیزم درمانی را به بخش مهمی از فعالیتدرمانی اش تبدیل کرد.

روان‌شناس معاصر اتریشی یوزف بروئِر (Josef Breuer) نیز در شکل‌گیری نخستین نظریه‌های روان‌کاوی فروید تأثیرگذار بود. بروئر از روش روان‌پالایی یا کاتارسیس (Catharsis) برای درمان یک بیمار هیستریک به نام آنا اُ(Anna O) استفاده کرد. او از سراسیمگی حاد (Acute Agitation) رنج می‌برد و رفتارهای غیرعادی از خود نشان می‌داد. بروئر از آنا خواست تا با صدای بلند گزارشی از تجربیاتش را بیان کند.

از این طریق، بعد از این که او هیجاناتش را بیرون ریخت، نشانه‌های بیماری محو شدند. مدتی بعد، بروئر درمان آنا را به فروید اطلاع داد. در این مورد، فروید بر این باور بود که علت بیماری هیستری تجربه‌های آسیب‌زا و خاطرات ناخوشایند بود.

این خاطراتْ سرکوب شده بودند، ولی در هر صورت یک نیروی ناخودآگاهِ همیشه‌فعال به حساب می‌آمدند. با اینکه به نظر می‌رسید خاطرات ناخودآگاه فراموش شده‌اند، اما در قالب هیستری آشکار شدند.

فروید، بر اساس درکی که از روش روان‌پالایی به دست آورد، شروع به ابداع یک تکنیک درمانی جدید به نام «تداعی آزاد» (Free Association) کرد. در این روش، یک بیمار تشویق می‌شود هر چیزی که درباره یک احساس یا یک تجربه ناخوشایند به ذهنش می‌رسد را بدون نگرانی بیان کند. هدف این روش این است که احساسات و انگیزه‌های سرکوب‌شده بیمار به سطح خودآگاه او وارد شوند تا بتوان به درستی با آن‌ها برخورد کرد. فروید با مستندسازی تداعی‌های آزاد بیمارانش، به‌تدریج نظریه روان‌کاوی خود را اصلاح کرد.

در سال ۱۹۰۰، فروید کتاب تفسیر خواب را منتشر کرد. این کتاب باعث شد که او طرفداران جدید زیادی پیدا کند. بعد از این مرحلهٔ مهم بود که فروید جایگاه پدر علم روان‌کاوی را از آن خود کرد. نظریه روان‌کاوی فروید سنگ‌بنای روان‌شناسی مدرن است. در بوک‌لایت بعد به طور خلاصه در مورد عناصر کلیدی این نظریه صحبت خواهیم کرد.

کتاب تفسیر خواب فروید تصویر روشنی از نظریه‌های فروید در مورد ذهن و شخصیت انسان ارائه می‌دهد

در این جا می‌خواهیم عناصر اصلی نظریه روان‌کاوی فروید را به طور خلاصه توضیح دهیم. بیایید ابتدا در مورد دیدگاه فروید در مورد ذهن انسان صحبت کنیم. فروید در نظریه روان‌کاوی‌اش ذهن را به سه سطح تقسیم می‌کند. در این مدل، افکار و احساسات بر روی سه دستگاه ذهنی ترسیم می‌شوند که با هم در تعامل‌اند یعنی خودآگاه (Conscious)، نیمه‌خودآگاه(Preconscious)، و ناخودآگاه (Unconscious). همه فعالیت‌های ذهنی انسان در بین این سه سطح متفاوت خودآگاهی اتفاق می‌افتند.

فروید کاشف ناخودآگاه نبود. پیش از او، برخی از بزرگان قرن هفدهم و هجدهم به وجود فرایندهای ناخودآگاه از قبل پی برده بودند. برای مثال، دانشمند آلمانی جورج کریستف لیختِنبِرگ (Georg Christoph Lichtenberg) معتقد بود که مطالعه رؤیاها راه دسترسی به ناخودآگاه ذهن انسان است. اما فروید ناخودآگاه را در درون نظریه روان‌کاوی خود جای داد و ماهیت آن را مشخص کرد.

او ذهن انسان را به یک کوه یخ تشبیه می‌کرد. فقط قسمت کوچکی از این کوه یخ دیده می‌شود که خارج از آب قرار دارد. این بخش همان خودآگاه یا هوشیار ذهن ماست و شامل همه چیزهایی است که از آن آگاهی داریم. اما بخش ناخودآگاه افکار، خواسته‌ها، آرزوها، و احساساتی را در بر می‌گیرد که از آن‌ها آگاهی نداریم، و بر رفتارهای ما تأثیر می‌گذارد، مانند تجربه‌های تلخ دوران کودکی، یا سرکوب غریزه‌های جنسی در دوران جوانی. فروید می‌گوید خواسته و احساسات سرکوب‌شده هرگز فراموش نمی‌شوند بلکه به ناخودآگاه ذهن می‌روند و در آینده به صورت مشکلات ذهنی و رفتاری بروز پیدا می‌کنند. نیمه‌خودآگاه مرز بین خودآگاه و ناخودآگاه است. این بخش افکاری را شامل می‌شود که ناخودآگاه هستند اما سرکوب‌نشده‌اند. ما می‌توانیم هر زمان که بخواهیم به بخش نیمه‌خودآگاه و اطلاعات موجود در آن دسترسی داشته باشیم.

عنصر دوم روان کاوی فروید نظریه شخصیت است.

این به نظریه نهاد (ID)، خود (EGO)، و فراخود (SUPEREGO) مربوط می‌شود. «نهاد» به ناخودآگاه ذهن تعلق دارد؛ این بخش محل تجمع خواسته‌ها و غریزه‌های بدوی مثل میل جنسی است. در مقابل، «فراخود» مسئول خودآگاهی اخلاقی و ندای وجدان ماست، و به ممنوعیت‌هایی مربوط می‌شود که ارزش‌های جامعه انسانی را از قوانین حیوانی متمایز می‌کند. «خود» بخش منطقی انسان‌هاست. این بخش اغلب با باورها و احساسات متناقضی روبرو می‌شود و باید میان آن‌ها آشتی برقرار کند. «خود» این کار را بر اساس اصل واقعیت (Reality Principle) انجام می‌دهد. اصل واقعیت میان علایق کاملاً خودخواهانه نهاد لذت‌جو و تأکید فراخود بر پیروی از اخلاقیات اجتماعی تعادل برقرار می‌کند.

بسیاری از کتاب‌های فروید تصویر روشنی از نظریه‌ها و مطالعات بالینی اوست. در سال ۱۸۹۵، وقتی فروید و بروئِر کتاب مطالعاتی بر روی هیستری(Studies on Hysteria) را منتشر کردند، مفهوم «روان‌کاوی» برای اولین بار ظهور پیدا کرد. سال ۱۹۰۰ شاهد انتشار کتاب پیشگامانه فروید با عنوان تفسیر خواب بودیم. او در این اثر مفاهیم نهاد و نظریه ناخودآگاه را معرفی کرد و مدعی شد که رؤیاها تحقق پنهان امیال کودکانه و ناخودآگاه هستند. مفاهیم دیگر این کتاب مانند انگیزه جنسی کودکان، و عقده اُدیپ(Oedipus Complex؛ میل ناخودآگاه پسر به رقابت با پدر و رسیدن به مادر) ذهن مردم را زیر و رو کرد و جایزه‌ها و تحسین‌های زیادی را برای او به ارمغان آورد. کتاب تفسیر خواب فروید برترین کتاب تمام دوران نامیده شد. در سال ۱۹۰۵، فروید کتاب دورا: گزارش تحلیلی یک مورد هسیتری را منتشر کرد، که بر روی درمان روان‌رنجوری (Neuroses) از طریق تحلیل رؤیا تمرکز داشت.

در سال ۱۹۰۹، جی اِستنلی هال (G. Stanley Hall) رئیس دانشگاه کلارک، فروید را دعوت کرد تا یک مدرک افتخاری دریافت کند و در بیستمین سالگرد دانشگاه چند سخنرانی ارائه بدهد. در این‌جا، فروید با مفاخر روان‌شناسی آمریکا ملاقات کرد، و این سرآغاز جهانی‌سازی جنبش روان‌کاوی بود.

اگر بتوان بزرگی را بر اساس تأثیر یک فرد بر نسل‌های آینده اندازه‌گیری کرد، پس فروید بدون‌تردید بزرگ‌ترین روان‌شناس تمام دوران است. به‌سختی می‌توان رشته‌ای را پیدا کرد که با طبیعت انسان سروکار داشته باشد ولی ردپایی از نظریه‌های فروید در تاریخ حیات آن وجود نداشته باشد. نظریه‌های فروید بر ادبیات، فلسفه، الهیات، اخلاقیات، زیبایی‌شناسی، علوم سیاسی، جامعه‌شناسی، و روان‌شناسی عامیانه تأثیر گذاشته است. با این حال، آیا ادعاهای علم روان‌کاوی اغراق‌آمیز است، یا واقعاً به همان گونه‌ای است که شهرت پیدا کرده است؟ در ادامه، مرحله بعدی مسیر علمی فروید را بررسی خواهیم کرد

فروید با سازماندهی یک انجمن علمی، زمینه گسترش بحث‌های روان‌کاوی را فراهم کرد

از پاییز ۱۹۰۲، فروید هر چهارشنبه با گروهی از پزشکان در محل سکونتش ملاقات می‌کرد. بحث بر بیماران روان‌رنجور، نظریه روان‌کاوی، و تحلیلِ خود(Self-analysis) تمرکز داشت. این گردهمایی به «انجمن روان‌شناختی چهارشنبه» مشهور شد.

در آغاز، انجمن فقط پنج شرکت‌کننده داشت. این پنج نفر هماهنگی کاملی با هم داشتند، و اصلاً بحث و جدلی در میان نبود. آن‌ها مانند پیشگامانی بودند که در یک سرزمین تازه‌کشف‌شده جستجو می‌کردند، و فروید نقش رهبرشان را بازی می‌کرد. تا سال ۱۹۰۶، تعداد اعضای انجمن به ۱۷ نفر رسید.

دوازده نفر آن‌ها همچنان با شور و اشتیاق در مورد روان‌کاوی صحبت می‌کردند، اما برخی از اعضا با یکدیگر خصمانه رفتار کرده و حتی با الفاظ رکیک به حریف خود حمله می‌کردند. انجمنی که زمانی به نوابغ تعلق داشت اکنون محفل بحث‌های ستیزه‌جویانه شده بود.

در سال ۱۹۰۸، صحنه‌های خصمانه در انجمن روان‌شناختی چهارشنبه به طغیان‌های مکرر تبدیل شده بود. در نهایت، فروید مجبور شد انجمن را تعطیل کند، و آن را با عنوان انجمن روان‌کاوی وین از نو سازماندهی کند. وقتی به سال ۱۹۰۹ می‌رسیم، این انجمن جدید در حال جذب محققان بسیاری از ایالات متحده، انگلیس، و ایتالیا بود. تعداد شرکت‌کنندگان به‌سرعت بالا می‌رفت.

همچنین، تعداد کسانی که طرفدار فروید بودند و برای ملاقاتش انتظار می‌کشیدند بیشتر و بیشتر می‌شد.

با افزایش هواداران انجمن روان کاوی، تأثیرمکتب روانکاوی هم افزایشپیدا کرد.

در سال ۱۹۰۳، به نشانه به رسمیت شناختن اهمیت فروید، معتبرترین جایزه ادبی آلمان یعنی جایزه گوته را به او اهدا کردند. در سال ۱۹۳۶، او عضو انجمن سلطنتی شد، یک انجمن علمی برای پیشرفت دانش طبیعی واقع در لندن، که قدیمی‌ترین نهاد ملّیِ علمی در جهان است.

تحقیقات فروید در زمینه ناخودآگاه، ساختار شخصیت و شکل‌گیری آن، و دنیای ذهن افراد با نوشتن کتاب تفسیر خواب آغاز شد. بعد از این اثر سازنده، او و طرفدارانش به‌سرعت ایده‌های بنیادین موجود را در جهات مختلفی گسترش دادند.

اختلاف‌نظرهای شدیدی بین او و دیگران ایجاد شد. پروژه‌ حمایتی آن‌ها به جناح‌های بسیاری تقسیم شد. برخی از روان‌کاوها روش فروید را کنار گذاشتند، با او بیگانه شدند، و مکتب‌های روان‌کاوی خاص خودشان را ایجاد کردند. اما چه اتفاقی افتاد؟

بیایید رابطه بین فروید و اوتو رَنک (Otto Rank) را در نظر بگیریم. او کسی بود که تحقیقات روان‌شناختی را با الهام گرفتن از فروید آغاز کرده بود. او به مدت ۲۰ سال به عنوان وفادارترین همکار و خلاق‌ترین دانش‌آموز از فروید پیروی می‌کرد. رنک از هیچ تلاشی فروگذار نکرد تا روان‌کاوی را در رشته‌های ادبیات و هنر به کار گیرد.

همان طور که نظریه‌های فروید پخته‌تر می‌شد، او نیز بینش‌های شخصی و ایده‌های اصیل خودش را پیدا می‌کرد. هر دوی آن‌ها اثبات‌گرایی(Positivism) و رمانتیسیسم (Romanticism)، یعنی علم وهنر، را با هم ترکیب کردند، اما در نسبت‌هایی بسیار متفاوت. یکی از آن‌ها دانشمندی با خلق و خوی یک هنرمند بود (یعنی فروید)، و دیگری هنرمندی بود که به علم علاقه داشت (یعنی رنک). سرانجام، فروید و رنک از هم فاصله گرفته و بعدها مسیرهای جدایی را در پیش گرفتند.

در مثالی دیگر، روان‌کاو مجارستانی شاندور فِرِنتزی (Sándor Ferenczi) در سال ۱۹۰۸ با فروید ملاقات کرد. بعد از مدتی، به همراه فروید و دیگران از دانشگاه کلارک در ایالات متحده دیدن کرد. او سپس یکی از پیروان فروید شد. به مدتی نزدیک به ۲۰ سال، آن‌ها یک رابطه محترمانه استادشاگردی و پدرپسری را حفظ کردند. با این وجود، فرنتزی همان طور که راه‌های ابتکاری خود را برای توسعه تکنیک‌های درمانی معرفی می‌کرد، رفته‌رفته از روش‌های سنتیِ فرویدی دور شد. در نهایت، او نیز از فروید جدا شد.

مشهورترین جدایی دو دانشمندِ رسماً هم‌فکر بین فروید و شاگرد درخشانش کارل گوستاو یونگ (Carl Gustav Jung)، روان‌کاو سوئیسی، رخ داد. فروید یونگ را به عنوان رئیس انجمن روان‌کاوی وین انتخاب کرد. آن‌ها رابطه دوستانه و استاد-شاگردی خود را برای مدت طولانی حفظ کردند، اما در نهایت، با ناراحتی از هم جدا شدند.

یونگ یک رویکرد فرهنگی به شاخه‌های نظری و بالینیِ روان‌شناسی تحلیلی داشت. او به دنبال درک مفاهیمی مانند ناخودآگاه جمعی و بحران میانسالی بود. در این زمان، فروید نیز تعدادی از مطالعات و مکاشفاتش را کامل کرده بود، مانند کتاب پیش‌درآمدی بر خودشیفتگی. گرچه آن‌ها به موضوعات مشابهی می‌پرداختند، و آثارشان شباهت‌هایی به هم داشت، این دو مرد هرگز نه یکدیگر را دوباره ملاقات کردند، و نه با هم آشتی کردند

فروید در میان دوستان و بیمارانش طرفداران بسیاری داشت

در میان هواداران فروید، کسانی بودند که تا پایان عمر به او وفادار ماندند. یکی از این افراد ارنست جونز (Ernest Jones) بود. او یکی از دوستان فروید بود که هرگز از او جدا نشد. گرچه جونز برای زندگی به کانادا نقل‌مکان کرد، سفرهای زیادی هم به ایالات متحده انجام داد، جایی که در آن انجمن روان‌کاوی ایالات متحده را تأسیس کرد.

مدتی بعد، جونز انجمن روان‌کاوی لندن و مجله بین‌المللی روانکاوی را نیز پایه‌گذاری کرد، که به طور قابل‌توجهی به تأثیر روان‌کاوی وسعت بخشید. در طول حکومت وحشت هیتلر برعلیه یهودیان، جونز بسیاری از دوستانش را بسیج کرد تا به فروید کمک کند به بریتانیا مهاجرت کند. او در سال‌های پایانی زندگی‌اش یک زندگی‌نامه با عنوان زندگی و کار زیگموند فروید نوشت.

روان‌کاو روسی لو آندرِئاس-سالومه (Lou Andreas-Salomé) یکی دیگر از دوستان فروید بود که تا پایان در کنار او ماند. آندرئاس-سالومه زنی کاربلد، صریح، دلسوز، خوش‌بین، و باسلیقه بود و حس شوخ‌طبعی فوق‌العاده‌ای داشت. همه او را دوست داشتند و تحسینش می‌کردند. او احترام فروید و دیگر محققان روان‌کاو را هم به دست آورد. فروید دوست تمام دوران زندگی‌اش بود.

او دوستی نزدیکی با آنّا، خواهر کوچک‌تر فروید، نیز داشت. به تشویق فروید، آندرئاس-سالومه نه تنها مقاله‌های متعددی در مورد روان‌کاوی منتشر کرد بلکه یک کلینیک روان‌درمانی تأسیس کرد که به یک مرکز تحقیقاتی نیز مجهز بود.

داستان‌های زیادی در مورد فروید و طرفدارانش وجود دارد. اما رابطه او با بیمارانی که درمان می‌کرد چطور بود؟

دَنیِل پُل شرِبِر (Daniel Paul Schreber) یکی از بیماران فروید بود. او به عنوان یک قاضی ارشد کار می‌کرد، اما به خاطر توهمات ذهنی در تیمارستان بستری شد. شربر تجربیاتش را در کتاب خاطرات بیماری عصبی من به رشته تحریر درآورد. این کتاب خاطرات منبع تجزیه و تحلیل فروید شد.

در طول این بررسی که بعدها با عنوان مورد شربر (The Schreber Case) منتشر شد، فروید موضوعات روان‌کاوی جدیدی را مطرح کرد؛ مانند هویت جنسیتی (یعنی برداشت شخصی فرد از جنسیت خود که می‌تواند با جنسیتی که در هنگام تولد به او نسبت می‌دهند متفاوت باشد)، عقده زنانه (یعنی میل ناخودآگاه دختر به رقابت با مادر و رسیدن به پدر)، و فرافکنی (Projection؛ یعنی نسبت دادن عیب‌ها یا کارهای ناپسند خود به عوامل بیرونی).

بیماران دیگری نیز بودند که فروید آنها را با موفقیتی خارق العاده درمان کرد.

هانس کوچولو در سن پنج‌سالگی به خاطر هراس یا فوبیا تحت درمان فروید قرار گرفت. هانس بعدها به یک موسیقی‌دان، خواننده اُپِرا، و نویسنده موفق تبدیل شد. بیمار دیگر او الکساندِر فرانتس (Alexander Franz) بود.

او یک مهاجر مجارستانی بود که در ایالات متحده بزرگ شده بود. پس از درمان موفقیت‌آمیز فروید، فرانتس هم یک پزشک شد؛ او متخصص روان‌کاوی اختلالات ذهنی و فیزیکی بود و به روان‌شناسیِ جنایی کمک‌های شایانی کرد.

تادیوس اِیمز (Thaddeus Ames) هم بیمار بود تا این که فروید او را در وین درمان کرد. او دکترای پزشکی خود را از دانشگاه میشیگان در ایالات متحده گرفت، و متخصص عصب‌شناسی و روان‌کاوی شد. این بیماران، قدم به قدم، مستقیم و غیرمستقیم، تأثیر روان‌کاوی فروید را گسترش دادند، تا جایی که نام فروید بر سر زبان‌ها افتاد. مردم حتی به شوخی می‌گفتند که روان‌کاوی می‌تواند همه بیماری‌ها را درمان کند.

در عمل، فروید یک محقق خیلی دقیق و مصمم بود. او انجمن روان‌کاوی را بنیانگذاری کرد تا توجه دیگران را بر روی کارش متمرکز کند. او افراد هم‌فکر بسیاری را دور هم جمع کرد تا از رشته درحال‌گسترش روان‌کاوی حمایت کنند.

فروید نظریه‌های خود را همزمان با فعالیت‌های بالینی‌اش اصلاح می‌کرد و توسعه می‌داد. در نهایت، دستاوردهای علمی و بالینی‌اش او را به یک معلم بزرگ روان‌شناسی تبدیل کرد.

در حالی که به شهرت و اعتبار فروید اضافه می‌شد، وضعیت بین‌المللی و داخلی به‌شدت وخیم شد. در ادامه، تأثیر این مسئله را بر زندگی شخصی و علمی فروید به طور خلاصه شرح خواهیم داد.

فروید خیال‌پردازی نویسندگان را به بازی کودکان تشبیه کرد

نخستین باری که فروید از ایده‌های روان‌کاوی‌اش برای توضیح فرهنگ استفاده کرد، سال ۱۹۰۷ بود که در مورد اهمیت خیال‌پردازی(Daydreaming) سخنرانی کرد. این سخنرانی که یک سال بعد با عنوان «نویسندگان خلاق و خیال‌پردازی» منتشر شد، به رشته زیبایی‌شناسی روانکاوانه خدمت زیادی کرد. نقش ناخودآگاه، روان‌شناسی برآورده شدن آرزوها، و تأثیر کودکی بر دوره‌های بعدی زندگی ادعاهای اصلی فروید در این اثر هستند.

فروید با درایت تمام سؤالی را مطرح کرد که مورد علاقه مردم عادی بود: منابعی که نویسند‌گان مطالب خود را از آن می‌گیرند چه هستند؟

فروید مدعی شد که هر کودک در هنگام بازی دنیایی برای خودش می‌سازد، یا بهتر بگوییم، نظم جدیدی به چیزهای این دنیا می‌دهد که او را خوشحال کند. کودک در هنگام بازی کردن بسیار جدی است، اما می‌داند چیزی که او می‌سازد واقعی نیست: «متضاد واژه بازی جدیت نیست، بلکه واقعیت است.»

شاعر یا رمان‌نویس نیز تقریباً به همین ترتیب عمل می‌کند؛ او تشخیص می‌دهد مطالب خیالی‌ای که تعریف می‌کند خیالی هستند، اما این مسئله هیچ از اهمیت آن‌ها کم نمی‌کند، درست مانند هم‌بازی‌های خیالی یک کودک.

کودکان از بازی لذت می‌برند؛ اما چون انسان‌ها اصلاً تمایل ندارند از چیزی که زمانی از آن لذت می‌بردند چشم‌پوشی کنند، در دوران بزرگسالی جایگزینی برای آن پیدا می‌کنند. آن‌ها به جای بازی کردن خیال‌پردازی می‌کنند.

بازی و خیال پردازی آینه یکدیگرند؛ هر دو توسط یک آرزو تحریکمیشوند.

در این‌جا یک تفاوت نیز وجود دارد. در حالی که بازی کودکان تمایل آن‌ها به بزرگ شدن را نشان می‌دهد، خیال‌پردازی‌های بزرگسالان کودکانه است. از این نظر، بازی و خیال‌پردازی هر دو یک حالت نارضایتی را منعکس می‌کنند: «می‌توان گفت، فرد خوشحال هرگز خیال‌پردازی نمی‌کند؛ فقط کسی که ناراضی باشد این کار را انجام می‌دهد.»

به طور خلاصه، خیال‌پردازی، مانند آرزویی که در یک بازی بیان می‌شود، «اصلاح یک واقعیت ناخوشایند» است. اصلاحات خیالی‌ای که بزرگسالان بر واقعیت اعمال می‌کنند پر از جاه‌طلبی‌های تحقق‌نیافته و خواسته‌های جنسی تحقق‌ناپذیر است؛ درواقع افراد آن‌ را پنهان می‌کنند، چون آرزوهایی هستند که جامعه آن‌ها را از تعاملات اجتماعی، و حتی خانوادگی منع کرده است.

یک خیال‌پرداز خلاق (همان هنرمند)، مانند کسی که در شب رؤیا می‌بیند، یک تجربه مهم دوران بزرگسالی‌اش را با خاطره‌ای دور از دوران کودکی‌اش ترکیب کرده، و آرزوی برآمده از این ترکیب را به یک اثر هنری تبدیل می‌کند. شعر یا رمان او، مثل یک رؤیا، مخلوقی آمیخته از گذشته و حال، و انگیزه‌های بیرونی و درونی است.

فروید نقش تخیل را در شکل‌گیری آثار ادبی انکار نمی‌کرد، اما این آثار را اساساً به چشم واقعیت‌هایی دست‌کاری‌شده می‌دید. این نشان می‌دهد که او تمایلی به پذیرفتن جنبه‌های کاملاً خلاقانه یک اثری هنری نداشت.

شرایط نابسامان بین‌المللی بر زندگی فردی و علمی فروید به‌شدت تأثیر گذاشت

در روزی که همه از آن به بدی یاد می‌کنند، در سال ۱۹۱۴ در سارایِوو (پایتخت کشور بوسنی و هِرزِگووین امروز)، یک جوان افراطی، فرانتس فردیناند و همسرش، یعنی وارثان تاج و تخت پادشاهی اتریش-مجارستان، را ترور کرد.

این اتفاق باعث فروپاشی امپراتوری اتریش-مجارستان شد، و چند هفته بعد جنگ جهانی اول آغاز شد. در ابتدا، وقتی آتش این جنگ ظالمانه شعله‌ور شد، فروید شوکه شد، اما بعد از مدتی آرامش خود را به دست آورد.

او جنگ را نادیده گرفت، و بر روی نظریه‌هایش تمرکز کرد. این درگیری با فعالیت‌های علمی فروید به طور جدی تداخل نداشت؛ برعکس، جنبش روان‌کاوی در این دوره به طور گسترده‌ای توسعه پیدا کرد. اما جنگ، درآمد درمانگا‌ه فروید را به‌شدت پایین آورد، بچه‌هایش بیکار شدند، و برای تأمین مخارج زندگی مجبور شد پول قرض کند.

از آنجا که جنگ سال‌ها ادامه داشت، اوضاع بین‌المللی خراب شد. پس از جنگ جهانی اول، جنگ جهانی دوم خرابی بیشتری به باور آورد. در سال ۱۹۳۸، ارتش آلمان تحت حکومت وحشت هیتلر اتریش را اشغال کرد. آزار و اذیت یهودیان توسط نازی‌ها دامن فروید و خانواده‌اش را نیز گرفت. اموال‌شان مصادره شد، و پسر بزرگش مارتین و دخترش آنّا برای بازجویی فرا خوانده شدند.

جنگ باعث شد که فروید به موضوع مرگ با عمق بیشتری فکر کند. این موضوعی بود که سال‌ها بر روی آن تمرکز داشت. به عنوان راهی برای توضیح جنبه‌های تاریک‌تر و مخرب‌تر رفتار انسان، او غریزه جدیدی به نام غریزه مرگ را متصور شد. غریزه مرگ نقطه مقابل اِروس (Eros؛ واژه‌ای یونانی به معنی عشق یا تمایل) بود، که در نظریه میل جنسی یا لیبیدو (Theory of libido) به عنوان غریزه لذت بردن در زندگی معرفی شد.

از طرف دیگر، غریزه مرگ به دو صورت تجلی پیدا می‌کند؛ یکی به صورت تخریب درونی، و دیگری به صورت تخریب بیرونی. مشخصه جنبه اول اغلب تمایل به تخریب خود و رفتار متمایل به خودکشی است، در حالی که جنبه دیگر تهاجمی بوده و به صورت خشونت بروز پیدا می‌کند. برای فروید، خشونت نه تنها در وحشیگری و کشتار وجود دارد، بلکه در لطیفه‌ها و طعنه‌های زندگی عادی و در ورزش‌‌هایی که شامل رقابت و رویارویی هستند نیز دیده می‌شود. در نظریه فروید، اِروس و غریزه مرگ یک رابطه دوگانه دارند. کتاب فروید، تمدن و ملالت‌های آن، نتایج تفکر او را در مورد غریزه مرگ روشن می‌کند.

سالهای جنگ بر زندگی شخصی فروید نیز تأثیر گذاشت.

در سال ۱۹۲۳، همان سالی که کتاب خود و نهاد (The Ego and the Id) منتشر شد، فرشته مرگ در خانه او را زد. در بهار آن سال، او با اولین نشانه‌های سرطان دهان مواجه شد. فروید نمی‌خواست که خبر چنین مصیبتی را در دنیا منتشر کند.

او برای درمان سرطانش یک عمل جراحی انجام داد. در حالی که زخم‌های جراحی‌اش خوب شده بود، هنوز سلامتی‌اش را به دست نیاورده بود. اما او اجازه نداد که این بیماری باعث توقف کارش بشود، و با تمام قوا به تحقیقات علمی و نوشتن نظریاتش ادامه داد.

فروید برای مقابله با سرطان دهان، جراحی‌ها و پرتودرمانی‌های متعددی انجام داد. اما بیماری‌اش به‌سرعت پیشرفت کرد. جراحش او را مجبور کرد که یک پروتز در دهانش بگذارد و این توانایی صحبت کردن و غذا خوردن او را محدود می‌کرد.

فروید، که خودش با بکارگیری روان‌کاوی برای کمک به دیگران آشنایی زیادی داشت، اکنون شدت وضعیت خودش را تجزیه و تحلیل کرد؛ به نوه‌اش گفت: «سعی نکن تا ابد زندگی کنی، موفق نخواهی شد.»

در حالی که فروید از نظر فیزیکی در عذاب بود، هنوز مجبور بود با آشفتگی‌های سیاسی مقابله کند. پس از آزار و اذیت خانواده‌اش توسط نازی‌ها، بسیاری از مقاله‌ها و کتاب‌هایش سوزانده شدند.

در طول سلطه وحشتناک هیتلر، بسیاری از یهودیان دست به خودکشی زدند، اما فروید از قدرت اراده و مقاومت بالایی برخوردار بود. برای فروید فقط دو ضرورت برای بقا در آن دوران سخت وجود داشت، که در نامه‌هایی به پسرش آن‌ها را بیان کرد؛ اول این که همه خانواده‌اش را در کنار هم ببیند، و دوم این که به عنوان انسانی آزاد بمیرد.

فروید تنها از طریق مداخله دوستانش ارنست جونز و ماری بُناپارت (Marie Bonaparte)، روان‌کاو فرانسوی، بود که توانست به بریتانیا مهاجرت کند. در بوک‌لایت بعد خواهید دید که زندگی در لندن چطور بر زندگی فروید و فعالیت‌های علمی‌اش تأثیر گذاشت.

فروید می‌خواست به عنوان یک انسان آزاد خودش به استقبال مرگ برود

خانه جدید فروید در حومه شهر لندن قرار داشت. این مکان اکنون به «موزه فروید» مشهور است. خانه او با درختان بلند و گل‌های رنگارنگ احاطه شده بود. اثاثیه، عتیقه‌جات و تزئینات خانه بسیار به محل سکونت او در وین شباهت داشت. به محض این که فروید وارد این مکان شد، خانه او تنها پس از چند روز، همان شهرت محل سکونتش در وین را به دست آورد.

در این زمان، همسرش مارتا خیلی پیر شده بود. به همین دلیل، جوان‌ترین دخترش آنّا به کارهای خانه می‌رسید و امکان فعالیت علمی را برای پدرش فراهم می‌کرد. آنّا فروید در سال ۱۸۹۵ به دنیا آمد؛ همان سالی که علم روان‌کاوی با مطالعات فروید و بروئر در مورد هیستری متولد شد. او کوچک‌ترین فرزند خانواده بود و تنها کسی بود که در زمینه روان‌کاوی تحصیل کرده بود.

زمانی که خانواده فروید وارد بریتانیا شدند، شهرت آنّا در رشته روان‌کاوی از قبل به‌خوبی تثبیت شده بود. او در حالی که بر روی مراحل رشد کودک تحقیق می‌کرد، به پدرش نیز کمک می‌کرد.

در فوریه ۱۹۳۹، سلول‌های سرطانی فروید با وجود مراقبت‌های دخترش تا جایی پیشرفت کرده بود که امکان هیچ‌گونه جراحی بر روی آن وجود نداشت. در ماه ژوئن همان سال، بافت سرطانی فروید شروع به چرکی شدن کرد، و بوی ناخوشایندی را از خود منتشر می‌کرد، تا حدی که سگ خانواده هم به او نزدیک نمی‌شد. پزشک شخصی‌اش ماکس شور (Max Schur) هیچ انتخابی نداشت. او در ۱۹ سپتامبر وارد سکونتگاه فروید شد تا آخرین درمان خود – یعنی مرگ آسان یا اُتانازی (Euthanasia) – را انجام دهد.

فروید که در کما به سر می‌برد، شنید که او را صدا می‌کنند: «آقای پروفسور». او چشمانش را باز کرد، برای ماکس شور دست تکان داد، و دوباره به خواب رفت. او، دو روز بعد، وقتی شور دوباره به ملاقاتش آمد، دستش را محکم گرفت و گفت: «شور، قراردادمان را به خاطر بیاور، این که وقتی زمان آن برسد، مرا در حال شکست رها نکنی. اکنون چیزی جز شکنجه وجود ندارد و این بی‌معنی است.»

شور که حرف او را فهمیده بود، نشان داد که قولش را فراموش نکرده است. فروید دوباره دست شور را گرفت و گفت: «این مسئله را با آنّا مطرح کن، و اگر او فکر می‌کند درست است، آن‌گاه به این غائله خاتمه بده.»

شور موافقت کرده بود که وقتی مرگ فروید حتمی است و او در عذاب باشد، مورفین تجویز کند.

سرانجام، آنّا متقاعد شد و مانند پدرش تسلیم سرنوشت شد. وقتی فروید فهمید که زمان مرگش نزدیک است، بلافاصله تصمیم خود را گرفت. شور به گریه افتاد، چون می‌دانست فروید تمایل داشت مرگش را با افتخار و بدون هیچ تأسفی بپذیرد.

برای این که فروید راحت به خواب برود، شور ۳۰ میلی‌گرم مورفین به او تزریق کرد؛ وقتی فروید پریشان‌حال شد، باز هم به او مورفین تزریق کرد؛ روز بعد، یک بار دیگر هم این کار را تکرار کرد، و فروید دیگر از خواب بیدار نشد. شخصیت بزرگ تاریخ دنیا در ۲۳ سپتامبر ۱۹۳۹، در ساعت ۳ صبح از دنیا رفت. در لحظه مرگ، او ۸۳ سال داشت.

در انتها، فروید از طریق قضاوتی درست و تصمیمی عاقلانه، آزادانه به استقبال مرگ رفت. او بدون آن که ذره‌ای در تصمیمش مردد باشد، از دنیا خداحافظی کرد و با این کار، اراده آزاد خود را به رخ مرگ کشید. فروید معتقد بود مرگ می‌تواند نوعی رهایی باشد؛ البته وقتی یک موجود زنده خودش مرگ را انتخاب می‌کند، نه زمانی که مرگ زندگی را از او می‌گیرد. از این طریق، او به دنیا اعلام کرد که هرگز کنترل زندگی‌اش را از دست نداده بود.

سخن پایانی

اکنون می‌خواهیم یک جمع‌بندی از مطالب این بوک‌لایت داشته باشیم. در ابتدا در مورد دوران نوجوانی فروید، عطش او برای دانش، و جدیت و سخت‌کوشی‌اش در تحصیل صحبت کردیم. او از متفکران بسیاری از جمله شارکو و بروئر تأثیر گرفت و به‌تدریج قدم به رشته روان‌شناسی گذاشت.

در این مرحله، فروید شروع به طرح نظریه‌های شخصی‌اش کرد. ایده‌های مقدماتی او در زمینه روان‌کاوی شامل این موارد است: مدل مکان‌نگاری ذهن؛ یعنی خودآگاه، نیمه‌خودآگاه، ناخودآگاه؛ نظریه ساختار شخصیت؛ یعنی نهاد، خود و فراخود؛ و در نهایت، نظریه غریزه‌های جنسی.

در ادامه، توضیح دادیم که فروید چطور در مسیر شغلی خود تکامل پیدا کرد، چطور دیگر استعدادهای پیشگام را مجذوب خود کرد و نخستین جامعه روان‌کاوی را شکل داد. او دور خود را با دوستان و طرفدارانش پر کرد، اما نظرات آن‌ها متفاوت بود و جروبحث‌های شدیدی درگرفت.

بعضی‌ها ارتباطشان را با فروید قطع کردند و راه خودشان را در پیش گرفتند. فروید در طول زندگی‌اش بیماران بیشماری را درمان کرد. بسیاری از آن‌ها، پس از درمان روان‌کاوی، به موفقیت‌های قابل‌توجهی در زمینه تخصصی خود دست پیدا کردند و حتی خودشان یک روان‌کاو شدند.

در دوران جنگ جهانی اول و دوم، وضعیت داخلی و بین‌المللی با تغییراتی ناگهانی مواجه شد. با این که نازی‌ها به یهودیان آزار می‌رساندند، فروید دست از کار کردن و نوشتن نکشید. در مقابل، در این دوره، نظریه‌های فروید پخته‌تر شد، و روان‌کاوی در همه جای دنیا گسترش پیدا کرد.

دستاوردهای فروید بی‌نظیر بودند. در سال‌های پایانی عمر، فروید به کمک دوستانش از وین به لندن نقل‌مکان کرد، جایی که دختر جوانش آنا تا زمان مرگش از او مراقبت کرد.

#سوبژه

#کتاب

#کتابخوانی

#معرفی_کتاب


فرویدکتاب خوانیکتابمعرفی کتابخلاصه کتاب
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید