چه ارتباطی بین علم شخصیت شناسی و سلامت فردی وجود دارد
اثر برایان لیتل (Brian Little)
چگونه به درک عمیقی از رفتارها و شخصیتتان دست پیدا کنید
هر کسی در طول زندگیاش احتمالاً از خود پرسیده که دقیقاً چه عواملی بر رفتارهای انسان تأثیر گذاشته و به شخصیت او شکل میدهد. علاوهبراین، ممکن است سؤالاتی ذهن شما را درگیر کرده باشد؛ مثلاً اینکه چرا نمیتوانید بر احساس خجالت خود غلبه کنید، چرا در فلان مهمانی آن رفتار احمقانه را از خود نشان دادید یا چرا قادر نیستید با همکاران خود در محل کار ارتباط برقرار کنید. ممکن است بارها در آزمونهای شخصیتشناسی مجلات شرکت کرده باشید و از خود پرسیده باشید که آیا نتایج آن آزمونها صحت یا اعتبار علمی دارد یا خیر.
شاید شنیدهاید که نوع شخصیت فرد را بیشتر از هر چیز، موقعیتی که در آن قرار دارد تعیین میکند، اما در مورد درستی این مسئله تردید دارید؛ فکر میکنید که تستهای شخصیتْ پیچیدگی و تنوع شخصیت افراد را خیلی ساده تصور میکنند یا اینکه بسیار ظالمانه است که شخصیت ما توسط شرایط بیرونی شکل بگیرد؛ و درنهایت، حس میکنید که به روش جدیدیبرای درک خودتان و دیگران نیاز دارید.
خلاصه کتاب من، خودم و ما این نوع پرسشها را بهطور دقیق بررسی میکند و با تکیه بر جدیدترین دستاوردهای تحقیقات علمی در مورد شخصیتشناسی، به توضیح انگیزههای اصلی رفتارهای ما میپردازد تا درنهایت به بزرگترین سؤال ما در این زمینه پاسخ دهد؛ اینکه آیا رفتارهای ما تثبیت شدهاند یا این توانایی را داریم که آنها را تغییر دهیم؟
بحث را با بررسی ابزارهای شناختی فرد برای درک خود و دیگران آغاز میکنیم. سپس به توضیح ویژگیها، اهداف و تعهدات فردی و موقعیتهایی که در زندگی روزانه خود با آنها مواجه میشویم میپردازیم. ما در این خلاصه کتاب به شما نشان میدهیم که چطور این عوامل بر زندگی انسانها تأثیر گذاشته است.
درک بهتر ویژگیها و رفتارهای فردی کمک میکند تا مسیر زندگی خود را مشخص کنیم.
کسانی که در زمینه روانشناسی مطالعه داشتهاند احتمالاً با آن دسته از نظریههای شخصیت که بر محرّکها و انگیزههای ناخودآگاه تأکید دارند آشنا هستند. نظریههای عصبشناس و روانکاو اتریشی، زیگموند فروید (Sigmund Freud) و روانپزشک سوئیسی، کارل گوستاو یونگ (Carl Gustav Jung) که بهخصوص در اوایل قرن بیستم طرفداران بسیاری داشتند، ریشه رفتارهای انسان را در ناخودآگاه او جستجو میکردند. گرچه هنوز هم نظریههای آنها در روانپزشکی و رشتههای ادبی طرفدارانی دارد، اما اعتبار خود را در میان متخصصان حوزه روانشناسی شخصیت از دست داده است.
با اینکه تأثیر عوامل ناخودآگاه بر رفتار انسان را نمیتوان نادیده گرفت، بحث اصلی ما به این تأثیرات مربوط نمیشود. در عوض، ما میخواهیم بررسی کنیم که چطور ما انسانها از طریق اهداف، آرزوها و برنامههای شخصی خود، زندگیمان را تغییر میدهیم. اینها همان اقدامات جسورانهای است که به زندگیمان معنا میدهند.
دغدغه اصلی کتاب من، خودم و ما (Me, Myself, and Us) سلامتی، خوشبختی و معنا در زندگی انسان است؛ بهخصوص اینکه چگونه شخصیت فرد بر جنبههای خوب زندگیاش تأثیر میگذارد. استفاده از دستآوردهای علم روانشناسی شخصیت در زندگی فردی، کار سادهای نخواهد بود؛ چون نمیتوان روشی گامبهگام و کاملاً مشخص برای آن تعریف کرد. برای داشتن یک زندگی خوب باید هنر خوشبخت بودن را یاد گرفت و روش منحصربهفرد زیستن را ایجاد کرد.
ساختهای شخصی ما به رفتارهایمان جهت میدهد
همه ما با این توصیه که «هیچ وقت چیزی یا کسی را از روی ظاهرش قضاوت نکنید» آشنا هستیم. اما، انجام این کار همیشه به آن سادگی که به نظر میرسد نیست. ما در طول روز بارها افراد را بر اساس تأثیرهای اولیه، یعنی تأثیر اولین برخورد، قضاوت میکنیم.
بیشتر از یک نوع تأثیر اولیه وجود دارد؛ برای مثال، تصور کنید که در یک رستوران هستید و ناخواسته میشنوید که یک مشتری با پیشخدمت رستوران بیادبانه صحبت میکند. چه احساسی به شما دست میدهد؟ ممکن است آن مشتری را فردی بیادب و بدزبان بدانید یا شاید داستانی سرهم کنید که توضیح دهد رفتار بد او فقط به خاطر یک روز سخت کاری بوده و او معمولاً این طور پرخاشگرانه رفتار نمیکند.
بیشتر افراد استدلال آسانتر را انتخاب میکنند؛ اینکه آن فرد ذاتاً یک آدم بیادب است. این راحتتر است که به دیگران برچسب بزنید تا اینکه به دنبال داستانی بگردید که دلیل رفتار آنها را روشن کند.
اگر شما هیچ نوع شناخت قبلی از آن فرد بداخلاق در رستوران نداشته باشید، باید در صفتها یا داستانهایی که به او نسبت میدهید تردید کرد. یکی از معتبرترین یافتههای علمی در این زمینه این است که ما تمایل داریم به دیگران برچسب بزنیم، درحالیکه اعمال خود را بر اساس موقعیتی که در آن قرار داریم توضیح میدهیم. بنابراین، این عادلانه نیست که یک ویژگی را تنها بر اساس یک موقعیت به کسی نسبت بدهیم.
این قضاوتهای سریع، تأثیرهای اولیهای هستند که اغلب بیطرفانه هم نیستند. آنها بر اساس روشهایی هستند که ما معمولاً برای درک خودمان و دیگران به کار میبریم؛ این چیزی است که در روانشناسی شخصیت، ساختهای شخصی(personal constructs) نامیده میشود.
این اصطلاح اولین بار توسط روانشناس آمریکایی جورج کِلی(George Kelly) ابداع شد و به لنزهای احساسی پیچیدهای اشاره دارد که هر فرد از طریق آن، دنیای پیرامون خود را مشاهده میکند. افراد ساختهای شخصی متفاوتی دارند؛ تحتِ تأثیر این ساختها، شما ممکن است آن مشتری رستوران را فردی نفرتانگیز تصور کنید یا فکر کنید که او رفتاری مقتدرانه و زورگو داشته است.
به عبارتی دیگر، ما در زندگی روزانه خود بر اساس اطلاعات بسیار محدود، فرضیاتی را مطرح میکنیم و وقایع را طوری تفسیر میکنیم که ممکن است با واقعیت فاصله داشته باشند. برای مثال، بیشتر ما افراد مشخصی را هر روز در فروشگاه یا محل کار میبینیم، اما بدون آنکه با آنها ارتباطی داشته باشیم فرضیههایی در مورد شخصیت آن افراد مطرح میکنیم. مثلاً تصور میکنیم فردی که هر روز با یک کیف چرمی و کلی پرونده وارد ساختمان دادگستری میشود حتماً وکیل ماهری است. اما درستی فرضیههای ما تنها زمانی ثابت میشود که به طور مستقیم با آن فرد ارتباط داشته باشیم. اما نتیجه هر چه که باشد مهم نیست؛ چون درنهایت به ما کمک میکند تا آن فرد را بهتر بشناسیم. این از مهمترین ابزارهای شناختی ما برای درک دیگران است.
ساختهای شخصی بر سلامت فردی، نوع واکنش و توانایی ما در مواجهه با چالشهای زندگی تاثیر میگذارند.
این ساختها میتوانند چارچوب زندگی ما را مشخص کنند و راه درست را در گذر از پیچ و خمهای زندگی به ما نشان دهند. بااینحال، آنها ممکن است به عنوان قفسی بسته عمل کنند که درک فرد را نسبت به خودش و دیگران محدود کند. هرچه جهانبینی یک فرد محدودتر باشد، مقابله با مشکلات غیرمنتظره برای او سختتر خواهد بود.
خوشبختانه ما این توانایی را داریم که ساختهای فردی خود را تغییر دهیم، ولی گاهی اوقات انجام این کار بسیار مشکل است. تصور کنید دوستی دارید که نمیتواند خاطره آزاردهنده جدایی از شریک سابقش را فراموش کند. اگر او در مورد همه انسانها بدبین شده و به این نتیجه برسد که انسانها قابل اعتماد نیستند، هرگز قادر نخواهد بود در آینده رابطه عمیقی با کسی برقرار کند.
شخصیت ما با پنج ویژگی اصلی تعریف میشود
ما معمولاً برای توصیف شخصیت افراد از یکسری ویژگیهای فردی مثل غرور، سرسختی، ذکاوت و مانند اینها استفاده میکنیم. استفاده از ویژگیهای شخصیتی برای توصیف رفتار، سابقهای طولانی دارد و هنوز هم بسیار متداول است. آیا تاکنون تست شخصیتشناسی دادهاید؟ انواع مختلفی از این تست وجود دارد، اما اغلب روانشناسان پرسشنامه ده سؤالی شخصیت (Ten-Item Personality Inventory) یا همان تست TIPI را از همه معتبرتر میدانند.
در هر سؤالِ این آزمونْ دو صفت وجود دارد و افراد باید با دادن امتیازی از 1 تا 7 نشان دهند که تا چه حد آن صفتها را به خودشان نسبت میدهند. نتایج این آزمون تنها جنبه شناخت فردی دارد و در برخی موارد، برای مثال در تحقیقات علمی و آموزش شخصیتشناسی به کار برده میشود. اگر به دنبال ارزیابی دقیقتر و کاملتر از شخصیت خود هستید، میتوانید از ویرایش نهایی تست پنجعاملی شخصیت به نام نئو پیآی-آر (NEO PI-R) که توسط پائول کاستا (Paul Costa) و رابرت آر. مَکرِی (Robert R. McCrae) طراحی شده است، استفاده کنید.
نسبت دادن یک ویژگی به یک فرد بر این فرض استوار است که آن فرد افکار، احساسات و رفتارهای نسبتا ثابتی دارد که او را از دیگران متمایز میکند.
باوجود این، هر دو آزمون نامبرده بر این اساس پایهریزی شده که شخصیت یک فرد بر پنج عامل بزرگ استوار است. این عوامل تعیین میکنند که هر کدام از ما به چه صورت نسبت به دنیای اطراف خود واکنش نشان بدهیم. این دو آزمون با دیگر آزمونهای شخصیت یک تفاوت اساسی دارند. این آزمونها عوامل پنجگانه شخصیت افراد را در یک طبقه خاص، مثل افراد برونگرا یا وظیفهشناس قرار نمیدهند، بلکه طیفی از یک ویژگی فردی را معرفی میکند که همه افراد درون آن قرار میگیرند. در مجموع، اغلب ما در میانه یک طیف قرار داریم، اما برخی افراد به یکی از دو سمت این طیف گرایش دارند.
اولین مورد، عامل وظیفهشناسی (conscientiousness) است؛ یعنی توانایی نظم، تعهد و ثابتقدم ماندن در رسیدن به اهداف. بر اساس تست TIPI، افرادی که از سطح وظیفهشناسی بالایی برخوردارند بیشتر اوقات به موفقیتهای تحصیلی و یا علمی زیادی دست پیدا میکنند. آنها میدانند که چطور سخت تلاش کنند، کارهای خود را بهموقع انجام دهند و از تلف کردن وقت در شبکههای اجتماعی خودداری کنند.
اینها همان چیزهایی هستند که در مدرسه، دانشگاه یا محل کار از افراد انتظار دارند. به همین دلیل، وظیفهشناس بودن ارتباط نزدیکی با موفقیت تحصیلی و کاری دارد.باوجود این، افراد تنها در موقعیتهایی مشخص میتوانند نظم خود را تا حد زیادی حفظ کنند. افرادی که حس وظیفهشناسی بالایی دارند اغلب با چیزهایی که ساختار کاملاً منظمی ندارند، مانند موسیقی جاز، مشکل دارند.
بهترین نوازندگان جاز میدانند چطور بداههنوازی کرده و خلاقیتشان را آزاد بگذارند. روانشناسان دریافتهاند که وقتی موسیقی جاز توسط کسانی نواخته میشود که حس وظیفهشناسی کمتری دارند، مردم بیشتر از آن موسیقی لذت میبرند. نوازندگانی که به قواعد و ساختار علاقهمند هستند احتمالاً با گروههای مارش یا همان موسیقی راهپیمایی، هماهنگی بیشتری دارند.
عامل بعدی، توافقپذیری (agreeableness) است و به این مربوط میشود که فرد چقدر صمیمی، دوستداشتنی، همدل و حامی دیگران است. در موقعیتهایی که افراد در کنار یکدیگر کار میکنند، توافقپذیری یک ویژگی شخصیتی بسیار قابل قبول و مورد انتظار است. این ویژگی یکی از اولین صفتهایی است که دیگران در دیدارهای نخست به دنبال آن میگردند.
تحقیقات نشان داده است که افراد دارای توافقپذیری بالا، معمولاً حقوقهای خوبی دریافت نمیکنند. اما این به این معنی نیست که با بیرحم بودن در روابط خود، در کار خود پیشرفت خواهید کرد یا اینکه اگر کاملاً با دیگران صمیمی باشید احتمال پیشرفت شغلی شما پایین است. در حقیقت، سطح ایدئال توافقپذیری در محل کار، جایی در بین این دو حالت است.
روانرنجوری، تجربهپذیری و برونگرایی، عوامل باقیمانده از پنج عامل بزرگ شخصیت هستند
بعد از وظیفهشناسی و توافقپذیری، عامل مهم بعدی، روانرنجوری(neuroticism) یا سرشت مضطرب است. این عامل تعیین میکند که فرد چقدر در برابر تهدیدها و خطرها از خود حساسیت نشان میدهد.هزاران سال پیش، نیاکان ما نیز روانرنجوری را تجربه کردند؛ چون به آنها کمک میکرد که در شرایط پرخطر زنده بمانند. آنها نیاز داشتند که همیشه برای مواجهه با خطراتی مثل حمله ببرهای دندانخنجری هوشیار باشند.
پس، روانرنجوری برای انسانهایی که به طور مداوم خطر حمله شکارچیان را حس میکردند بسیار مهم بود. اما این ویژگی برای انسانهای عصر ما منطقی به نظر نمیرسد و درحقیقت، موجب اضطراب و افسردگی افراد میشود.
افرادی که سطح روانرنجوری پایینی دارند معمولاً میزان ثبات و انطباقپذیری آنها با محیط بسیار بالا است. در مقابل، کسانی که امتیاز بالایی در روانرنجوری میگیرند، در بسیاری از جنبههای عملکرد فردی ضعف دارند. برای مثال، آنها آرامش ذهنی کمتری دارند، بیشتر درگیر احساسات منفی میشوند، در ازدواج و روابط با دیگران مشکل دارند، از شغلشان راضی نیستند و از نظر سلامت فیزیکی، وضعیت خوبی ندارند.
عامل ضروری چهارم، تجربهپذیری (openness to experience) است. اینکه فرد چقدر از ایدهها، مکانها و انسانهای جدید استقبال میکند. تجربهپذیری پیوند تنگاتنگی با هنر دارد. افرادی که دارای سطح بالایی از تجربهپذیری هستند، معمولاً به موسیقی، فیلم، سفر یا هر چیز دیگری که حس کنجکاوی آنها را تقویت کند علاقه دارند.
تجربهپذیری عامل مهمی برای موفقیت در کارهایی است که به خلاقیت و نوآوری نیاز دارد.
در مقابل، کسانی که امتیاز بالایی در تجربهپذیری نمیگیرند، احتمال کمی دارد که از منطقه امن خود خارج شوند. تجربهپذیری بالا ممکن است مثبت به نظر برسد، چون معمولاً با احساسات مثبتی مثل لذت، شگفتی و شادی همراه است. اما افرادی که از چیزهای جدید استقبال میکنند، در مقایسه با دیگر افراد، بیشتر در معرض احساسات منفی مثل خشم، افسردگی یا خصومت قرار میگیرند. بنابراین، بهتر است در میزان تجربهپذیری خود تعادل ایجاد کنید.
آخرین عامل از عوامل پنجگانه شخصیت، برونگرایی (extraversion) است. افراد برونگرا در همه جا حضور دارند؛ آنها کسانی هستند که برای واقعیتهای دنیای بیرون، در مقایسه با احساسات درونی، ارزش بیشتری قائل میشوند. به عنوان مثال، فردی که صدای آهنگ ماشین خود را زیاد میکند تا سلیقه موسیقایی خود را به رخ همه بکشد، احتمالاً برونگرا است.
از نظر روابط دوستانه یا وظایف کاری، افراد برونگرا کمیت را به کیفیت ترجیح میدهند، درحالیکه افراد درونگرا کاملاً خلاف آنها فکر میکنند. این موضوع ممکن است همزیستی این دو گروه را مشکل کند.
تصور کنید که یک فرد برونگرا و یک فرد درونگرا با هم همکار هستند و مسئولیتی یکسان مثل نوشتن یک گزارش به آنها محول شده است. انتظار میرود که فرد برونگرا گزارش خود را سریعتر تمام کند، نتیجه کارش قابل قبول باشد و کمترین خطا را داشته باشد. در مقابل، فرد درونگرا احتمالاً آهستهتر کار میکند، ولی گزارش کاملتری ارائه میدهد.
همانطور که دیدیم، کاملاً مشخص است که نمره افراد در هر یک از این طیفهای شخصیتی بر جنبههای اصلی زندگی آنها، یعنی سلامت، شادی و موفقیت فردی، تأثیر میگذارد. علاوهبراین، تحقیقات علمی بهروشنی نشان میدهد که هر یک از این عوامل پنجگانه یک جنبه ژنتیکی دارد و حدود 50 درصد از تفاوتهای افراد در این پنج ویژگی اصلی، ناشی از همین مسئله است.
ویژگیهای آزاد به ما اجازه میدهند تا خود را از پنج عامل بزرگ جدا کنیم
پنج عامل بزرگی که در بوکلایت قبل با آنها آشنا شدید، در طول زندگی یک فرد کمابیش ثابت باقی میمانند. در مقابل، ویژگیهایی وجود دارند که آزاد بوده و با کسب تجربههای جدید تغییر میکنند. قبل از اینکه بخواهیم مفهوم ویژگیهای آزاد را درک کنیم، باید به سه منبع اصلی شخصیت انسان توجه کنیم که دو مورد از آنها ثابت و یک مورد دیگر تغییرپذیر است.
اولین منبع شخصیت، زیستی است؛ یعنی در نتیجه فعالیتهای زیستی انسان تولید میشود. این منبع به عواملی مربوط میشود که ریشه در ویژگیهای ژنتیکی و ساختار مغز ما دارد. ما با این صفتها به دنیا میآییم و به همین دلیل است که حتی نوزادان هم با ویژگیهای شخصیتی خاص خود متولد میشوند.
بعد از تولد نوزادان در اتاق زایمان، صداهای بلندْ توجه بعضی از آنها را جلب میکند، درحالیکه برخی دیگر در این مواقع، روی خود را برمیگردانند. این یکی از اولین مؤلفههایی است که نشان میدهد احتمالاً یک نوزاد به فردی برونگرا تبدیل میشود یا درونگرا.
منبع بعدی شخصیت، جامعهشناختی است؛ همان ویژگیهایی که بر اساس محیطی که در آن بزرگ شدهاید، به شما آموزش داده شده است. برای مثال، در آسیای شرقی، به کودکان یاد میدهند به اعضای گروه اجتماعی خود شبیه شوند، درحالیکه کودکان آمریکایی یاد گرفتهاند که متفاوت باشند.
منبع سوم به انگیزههای شخصی و منحصربهفرد ما مربوط میشود؛ اینکه چه اهداف شخصیای در رفتارهای ما نهفته است. شخصیت انسان هم یک واقعیت درونی دارد و هم یک واقعیت بیرونی. واقعیت درونی کاری است که میخواهیم انجام دهیم و واقعیت بیرونی، تصویرهایی هستند که به طور آگاهانه یا غیر آگاهانه برای دیگران ایجاد میکنیم. پیوند بین این دو واقعیت است که شخصیت ما را میسازد، به چالش میکشد و دوباره از نو میسازد. وقتی ما این پیوند را بررسی کنیم، رفتارهای عجیب زیادی را میتوانیم مشاهده کنیم.
برای مثال، وقتی به کلاس یک استاد دانشگاه وارد شده و میبینید که بحث خود را با شور و هیجان زیادی آغاز کرده و در طول کلاسْ همه را مجذوب خود کرده است، بهطور حتم او را فردی برونگرا تصور میکنید. اما بعد از پایان کلاس، همان استاد را در گوشهای از دانشگاه میبینید که وقت خود را به تنهایی و به دور از دیگر استادان و دانشجویان میگذراند. احتمالاً در مورد قضاوت اول خود تردید میکنید و از خود میپرسید: چطور ممکن است فردی درونگرا در یک موقعیت خاص درست مانند یک فرد برونگرا رفتار کند؟
منبع سوم شخصیت، همان ویژگیهای آزادی است که در ابتدای این بخش به آن اشاره کردیم، یعنی جنبههایی از شخصیت ما که تغییرپذیر است. این ویژگیها تعیین میکنند که روز خود را چطور بگذرانیم، از تصمیمهای سادهای مثل رفتن به فروشگاه گرفته تا انجام کارهای بزرگ، مثل کمک به محیط زیست.
وقتی ما برای رسیدن به اهداف خود تلاش میکنیم خود را از ویژگیهای ثابت جدا کرده و ویژگیهای ازاد را به کار میبریم.
ویژگیهای آزاد، ما را به کارهایی تشویق میکنند که خارج از تواناییهای شخصیمان هستند. به همین دلیل است که یک فرد درونگرا وقتی به رشته تحصیلیاش علاقه زیادی داشته باشد، میتواند بر حس خجالتش غلبه کرده و برای جمعیت زیادی از دانشجویان سخنرانی کند.
ویژگیهای آزاد کمک میکنند تا برنامههای مهم زندگی خود را دنبال کرده و به سرانجام برسانیم، اما اگر این ویژگیها باعث شوند که دیگر ویژگیهای مهم خود را سرکوب کنیم، قطعاً میتوانند به ما آسیب برسانند. روانشناسان دریافتهاند، کسانی که جنبههایی از شخصیتهای خود را سرکوب میکنند بیشتر به بیماری دچار میشوند. در مقابل، افرادی که با خودشان روراست هستند معمولاً سیستم دفاعی قویتری دارند.
رفتار اجتماعی یک فرد به میزان نظارت او بر خودش بستگی دارد
این طور به نظر میرسد که برخی افراد همیشه شخصیت یکسانی دارند، درحالیکه بعضی دیگر بر اساس اینکه با چه کسانی یا در چه موقعیتی هستند، تا حد زیادی تغییر میکنند. برای مثال، آیا در مراسم ختمْ آرام و متین رفتار میکنید؟ در مراسم عروسی شاد و پرانرژی هستید یا اینکه در نظر دیگران بیشازحد کسل و بیروح به نظر میرسید؟ اگر این طور است، دلیل این مسئله چیست؟ این به میزان نظارت افراد بر رفتارشان بستگی دارد؛ مهارتی که در اصطلاح روانشناسی «خودپایی» (self-monitoring) نامیده میشود.
کسانی که خودپایی بالایی دارند به شدت از بافت اجتماعی خود تاثیر میگیرند.
آنها نگران این هستند که دیگران در مورد آنها چطور فکر میکنند، پس در هر موقعیت تلاش میکنند رفتار خود را با انتظارات دیگران تطبیق دهند. شما احتمالاً با کسانی مواجه شدهاید که در یک روز پرجنبوجوش و صمیمی هستند، اما روزی دیگر آرام و جدی. درواقع، این نوع افراد را بهسختی میتوان درک کرد.
در مقابل، افرادی که خودپایی کمتری دارند، از محیط اطراف خود کمتر تأثیر میپذیرند و اساساً بر اساس ویژگیهای شخصی خود رفتار میکنند. ممکن است دوستی داشته باشید که در همه مواقع یکسان رفتار میکند. این نوع افراد حتی ممکن است سرسخت و انعطافناپذیر به نظر برسند.
اینکه خودپایی بالا یا پایینی داشته باشید بر روابط عاشقانه شما تأثیر میگذارد. تحقیقات نشان داده است که در مواجهه با یک شریک زندگی احتمالی، افراد دارای خودپایی بالا بیشتر به ظاهر و ویژگیهای فیزیکی طرف مقابل توجه میکنند، درحالیکه افراد دارای خودپایی پایین، بیشتر به ویژگیهای شخصیتی و باورهای آن فرد علاقهمند هستند.
به همین دلیل، افرادی که نظارت کمتری بر خودشان دارند در روابط عاشقانه تعهد بیشتری دارند، چون تأثیر کمتری از محیط اطراف خود میگیرند و از ثبات شخصیتی بیشتری برخوردارند. در مقابل، کسانی که خودپایی بالایی دارند احتمال بیشتری دارد که در روابط خود دست به خیانت بزنند. ممکن است بپرسید که چطور تشخیص دهیم که به کدام از این دو گروه تعلق داریم؟ اینکه قبل یا بعد از مزه کردن غذایتان به آن نمک بزنید، جواب این سؤال را مشخص میکند.
یک روانشناس آمریکایی در دانشگاه استفورد ایالات متحده به نام مارک اسنایدر (Mark Snyder) دریافت که معمولاً افرادِ دارای خودپایی بالا ابتدا استیک خود را امتحان میکنند، چون میخواهند وضعیت واقعی آن را ارزیابی کنند؛ ولی افرادِ دارای خودپایی پایین به سلیقه شخصیشان تکیه میکنند و به همان اندازه که همیشه دوست دارند، به استیک خود نمک میزنند. این افراد در تصمیمگیریهای خود به جای آنکه به دیگران و موقعیتهای بیرونی توجه کنند، بیشتر به تمایلات درونی خود رجوع کرده و به همین دلیل، همیشه رفتارهای مشخصی را از خود بروز میدهند.
نویسنده معتقد است که افراد دارای خودپایی بالا احتمالاً علاقه بسیار زیادی به گوگل دارند. ابزار جستجوی گوگل به آنها اجازه میدهد پیش از آنکه در موقعیتی مهم قرار بگیرند، در مورد آن تحقیق کنند تا با وضعیتی مبهم روبرو نشوند.
یک مصاحبه کاری را در نظر بگیرید. اغلب شرکتکنندگان به دنبال یافتن اطلاعاتی در مورد ماهیت شرکت مورد نظر خود هستند. اما افراد دارای خودپایی بالا از این هم فراتر میروند. آنها نهتنها در مورد زمینههای فعالیت شرکت جستجو میکنند، بلکه تلاش میکنند تا در مورد جزئیات زندگی مصاحبهکنندههای احتمالی، مانند محل تحصیل، شبکههای اجتماعی و سرگرمیهای آنها اطلاعاتی به دست بیاورند. آنها امیدوارند به کمک این اطلاعات، گفتگو را به سمتی هدایت کنند که مصاحبهکنندهها با آنها احساس نزدیکی کنند.
اگر توهمات خود را به درستی مدیریت کنید، میتوانید سلامت خود را بهبود ببخشید
همانطور که گفتیم تعامل بین شخصیت درونی ما و موقعیتهای بیرونی، شخصیت و زندگی ما را شکل میدهد، اما دو سؤال مهم وجود دارد: آیا درنهایت، سرنوشت ما توسط اعمال شخصیمان مشخص میشود یا توسط نیروهایی فراتر از کنترل ما؟ و اگر تصور کنیم که بر اتفاقات زندگی خود تسلط داریم، آیا این باور فایدهای برای ما خواهد داشت؟
با سؤال اول شروع میکنیم: فکر کنید تا چه اندازه سرنوشت ما تحت کنترل خودمان است؟
این یکی از سؤالاتی است که پاسخهای ضد و نقیضی در مورد آن وجود دارد و همچنان مورد بحث است. روانشناسان اطلاعات مهمی در مورد جنبههای فنی و فلسفی این مسئله به دست آوردهاند، اما متخصصان حوزه شخصیت، نگاه متفاوتی به این مسئله دارند. چیزی که برای آنها اهمیت دارد تأثیر باورهای شخصی فرد بر روی سلامت اوست. آنها معتقدند که افراد دو دیدگاه اصلی نسبت به این مسئله دارند.
برخی افراد بر این باورند که کنترل زیادی بر زندگیشان دارند و شانس و سرنوشتْ نقش کمی در زندگی آنها بازی میکند. اما برخی دیگر فکر میکنند که زندگیشان تا حد زیادی تحت کنترل نیروهای بیرونی است.
باور به این مسئله که زندگیتان تحت کنترل خودتان است مزیتهای فیزیکی و روانی مشخصی دارد.
تحقیقات نشان داده است کسانی که در خانههای سالمندان زندگی میکنند وقتی خودشان فعالیتهای روزانه خود را برنامهریزی میکنند خوشحالتر بوده و بیشتر عمر میکنند. یکی از تحقیقات معروف روانشناسی اجتماعی به خوبی نشان داده است افرادی که با نوعی توهم کنترل زندگی میکنند، قدرت تصمیمگیری بهتری دارند. تصور کنید که در یک آزمایش شرکت کردهاید و قرار است تشخیص دهید آیا دو خطی که به شما نشان میدهند هماندازه هستند یا نه. در کنار شما پنج شرکتکننده دیگر قرار دارد و شما باید بعد از شنیدن قضاوت آنها نظر خود را بیان کنید. چیزی که شما نمیدانید این است که آنها شرکتکننده واقعی نیستند و به آنها گفته شده است که باید پاسخ اشتباه بدهند. فکر میکنید اگر دو خط هماندازه نباشند و شما ببینید که دیگر شرکتکنندهها آن دو خط را هماندازه میدانند، پاسخ شما چه خواهد بود؟افراد بیشتر تمایل دارند که با نظر جمع موافقت کنند، حتی اگر آنها به طور واضح متفاوت باشند. این همان چیزی بود که در آن آزمایش اتفاق افتاد.
اما آزمایشهای بیشتر نشان داد که گروهی از افراد وجود دارند که بهسختی از نظر گروه تأثیر میپذیرند. این افراد همان کسانی بودند که باور داشتند زندگی آنها تحت کنترل خودشان است. آنها از قضاوت اطرافیان متعجب شدند، اما بدون هیچ تردیدی نظر شخصی خود را در مورد آن تصاویر بیان کردند.
به نظر شما آیا داشتن این تصور که بر اتفاقات زندگی خود تسلط داریم، میتواند به سلامت ما کمک کند؟
هر کسی در مورد خودش تصورات مثبتی دارد. برای مثال، اغلب مردم فکر میکنند که حس شوخطبعی بیشتری در مقایسه با دیگران دارند یا از همسالان خود فعالتر هستند؛ اما از نظر آماری ممکن نیست که بیشتر افراد یک جامعه عملکردی بالاتر از سطح متوسط داشته باشند. حتی اگر آنها اشتباه فکر کنند، برخی از این توهمات برای سلامتذهنی آنها خوب است. افراد افسرده را در نظر بگیرید: یکی از عوامل افسردگی این است که فرد کاملاً آگاه است که توانایی کنترل زندگیاش را ندارد. این باور که او تا حدی میتواند اوضاع را کنترل کند به کاهش افسردگیاش کمک میکند.
اما، این به این معنی نیست که باید کورکورانه تسلیم باورهای خیالی خود شویم. در عوض، باید در زمان مناسب از آنها استفاده کنیم. وقتی میخواهیم در مورد چیزهای مهمی مثل شغل یا همسر تصمیمگیری کنیم، توهمات میتواند به تصمیمهای نادرست منتهی شود. پس بهترین کار این است که در این مواقع، واقعبین و منطقی باشیم. سپس، زمانی که وارد کار ثابتی شدید یا رابطهای را شروع کردید، داشتن نگاهی مثبت کمک میکند که افکار منفی را از ذهن خود دور کنید. باور به اینکه کارها خوب پیش میرود در عمل میتواند به بهتر شدن اوضاع کمک کند.
شخصیت شما تعیین میکند که چطور با استرس مقابله میکنید
روانشناسان میگویند افراد به این خاطر دچار استرس میشوند که برنامههای روزانه آنها متوقف میشود. به دلیل داشتن ویژگیهای شخصیتی متفاوت، واکنش افراد به این وقفهها نیز متفاوت است.
مقاومت یک فرد در برابر استرس به میزان سرسختی او بستگی دارد. سرسختی خود از سه بخش تشکیل میشود: تعهد، کنترل و چالش.
در دهه 1970، محققان بر روی گروهی از کارکنان یک شرکت که در حال تغییرات ناگهانی و شدید بود مطالعهای انجام دادند، تا ببینند که آنها در برابر استرس چه واکنشی از خود نشان میدهند. نتایج این مطالعه شگفتانگیز بود. دو سوم کارکنان شرکت علائمی داشتند که نشان میداد وضعیت سلامت و عملکردشان رو به افول است، اما به نظر میرسید که یکسوم باقیمانده با چالشهای جدید کنار آمده و هیچ آسیبی از آنها ندیدهاند. به عقیده شما این دو گروه چه تفاوتی با هم داشتند؟
کسانی که عملکرد مثبتی داشتند در تعهد، کنترل و چالش نمره بالایی گرفته بودند. آنها به مسئولیتهای روزانه خود متعهد ماندند، حتی زمانی که آن مسئولیتها در حال تغییر بود. آن افراد به جای آنکه خود را در برابر تغییرات جاری منفعل و ناتوان ببینند حس میکردند که کنترل زیادی بر روی آنها دارند. و درنهایت، آنها نگاه مثبتی به چالشی که با آن مواجه بودند داشتند؛ به جای ترسیدن از تغییرات شرکت، توجه خود را به فرصتهای جدیدی که این تغییرات در اختیار آنها گذاشته بود معطوف کردند.
باوجود این، ممکن است این ویژگیها در افرادْ بیشازحد قوی باشد.
کسانی که بیش از اندازه متعهد هستند یا از هر نوع چالشی استقبال میکنند، بیشتر دچار بیماری میشوند.
به عنوان نمونه، بر اساس نظریه مِیِر فریدمن (Meyer Friedman) و رِی روزمن (Ray Roseman)، افراد به دو تیپ شخصیتی A یا B تعلق دارند. افراد تیپ شخصیتی A بسیار پرانرژی، رقابتی، بلندپرواز و عملگرا هستند؛ اما افراد تیپ B آرام، صبور، متعادل و ثابتقدم هستند. نویسنده معتقد است از بین این دو گروه، افراد تیپ A تعلقخاطر زیادی به سه ویژگی تعهد، کنترل و چالش دارند و این ممکن است به آنها آسیب برساند.
وقتی کنترل اوضاع از دست افراد تیپ A خارج میشود، به عزتنفس آنها لطمه وارد میشود. آنها ممکن است بیشازاندازه به برنامههای خود تعهد داشته و مسائل مهم زندگی خود را فراموش کنند یا در رقابت با دیگران به خودشان آسیب برسانند. همه این ویژگیها میتواند به افزایش فشار خون یا دیگر مشکلات فیزیکی و روانی منجر شود.
در مجموع، سرسختی، یعنی سه ویژگی تعهد، کنترل و پذیرش چالش برای فرد، هم فواید زیادی دارد و هم میتواند مشکلات جسمی و روانی به بار بیاورد. بااینحال، وقتی بتوانید این ویژگیها را در وجود خود به تعادل برسانید، بهترین نتیجه را خواهید گرفت.
شخصیت ما انسانها بسیار پویا است. ویژگیهای مشخصی وجود دارند که در طول زندگی ما ثابت باقی میمانند. برای مثال، وظیفهشناسی، توافقپذیری، روانرنجوری، تجربهپذیری و برونگرایی. این جنبههای پایدار شخصیت بر سلامت، شادی و موفقیت ما در زندگی تأثیر میگذارند. آنها غالباً جنبه ژنتیکی و اجتماعی دارند؛ یعنی برای مثال، ما با میزان مشخصی از حس وظیفهشناسی به دنیا میآییم و در طول زندگی نیز این ویژگی به ما آموزش داده میشود. اما شخصیت انسان پیچیدهتر از آن است که به همین عوامل ژنتیکی و اجتماعی ختم شود.
ویژگیهای دیگری نیز هستند که ریشه در باورها و اهداف ما دارند. این ویژگیها یک تفاوت اساسی با عوامل پنجگانه نامبرده دارند. آنها آزاد هستند و به ما کمک میکنند تا ویژگیهای ثابت خود را تغییر دهیم؛ درست مانند یک شخص درونگرا که در برابر گروهی از افراد، یک سخنرانی مهیج ارائه میکند.
روانشناسان شخصیت معتقدند برای کنترل استرس، ضروری است که ویژگیهایی مثل تعهد، کنترل و پذیرش چالشها را تا حد مشخصی در خود تقویت کنید تا به شما آسیبی وارد نشود. همچنین، در زمان مناسب، مثبتاندیش بوده و نسبت به اتفاقات اطراف خود خوشبین باشید. با این کار، درعینحال که سلامت جسمی و روانی خود را حفظ میکنید عملکرد بهتری نیز خواهید داشت.
توصیه نهایی ما این است که علایق خود را دنبال کنید؛ خود را به کارهایی مشغول کنید که واقعاً به آنها علاقه داشته و احتمال بیشتری برای موفقیتتان وجود دارد. به این ترتیب، میتوانید به زندگی خود معنا ببخشید و این خود، بخش مهمی از خوشبختی ایدئالی است که به دنبالش هستید.
#کتاب
#کتابخوانی
#سوبژه