چگونه بر رفتارهای آزاردهنده والدین خود غلبه کرده و زندگی خود را از آنها پس بگیریم!
اثر سوزان فوروارد (Susan Forward)
چگونه والدین بذر الگوهای فکری و احساسی را در وجودمان میکارند؟
احتمالا نام سوزان فوروارد به گوشتان خورده است، او نویسنده کتاب والدین سمی و رواندرمانگری آمریکایی است. یکی از بیماران او مردی 38ساله به نام گوردون بود که همسرش او را بعد از شش سال زندگی مشترک ترک کرده بود. گوردون میدانست که بسیار تندمزاج و ایرادگیر است، اما باز هم از جدایی همسرش بسیار شوکه شده بود. سوزان معتقد بود که این جدایی به مشکلات دوران کودکی او مربوط میشود. زمانیکه گوردون خردسال بود، پدرش او را کتک میزد و تصور میکرد که آن کتکها برای تربیت پسرش لازم است. گوردون از زمان کودکی تا آن روز، نسبت به پدرش بسیار خشمگین بود، و هر وقت که این خشم شدت میگرفت، آن را معمولاً بر سر همسرش یا هر کسی که موجب عصبانیتش میشد خالی میکرد. گوردون متوجه این موضوع نبود که تنبیههای فیزیکی دوران کودکیاش، ارتباطی نزدیک با جدایی همسرش از او دارد.
داستان گوردون خیلی غیرعادی نیست. سوزان فوروارد در طول هجده سال کار در زمینه رواندرمانی، با بیماران بسیار زیادی مواجه شده بود که همین مشکل را داشتند. بیشتر آنها از نوعی احساس خودکمپنداری رنج میبردند چون والدینشان با کارهایی مثل تنبیه بدنی، توهین، تحقیر، سوءاستفاده جنسی، یا محول کردن مسئولیتهای بیشاز حد، زندگی را به کام آنها تلخ کرده بودند. همانند گوردون، عده کمی از این افراد میتوانستند روشهای تربیتی مسموم والدین خود را به مشکلات کنونی زندگیشان ربط دهند. در واقع بیشتر افراد از این موضوع مهم غافل هستند که تربیت والدین تأثیر مهمی بر زندگی آنها دارد.
در بعضی از خانوادهها، والدین بذر عشق، احترام و استقلال را در فرزندانشان میکارند اما برخی دیگر تنها ترس، اجبار و گناه را پرورش میدهند. همچنان که بزرگ میشوید، این بذرها جوانه زده و به روشهایی که فکر آن را هم نمیکنید، بر زندگی شما تأثیر میگذارد. برای مثال اتفاقات دوران کودکی ممکن است به روابط شغلی یا تعاملات خانوادگیتان آسیب برساند یا اینکه احساس اعتمادبهنفس و عزتنفستان را کم کند.
پدر و مادرهای زیادی وجود دارند که همواره رفتارهای منفی و نادرستی با فرزندان خود دارند. این دسته از والدین تشخیص نمیدهند که چگونه رفتارهای منفی آنها، بخش بزرگی از زندگی فرزندانشان را پایهریزی میکند. وقتی آنها با کودکان خود بدرفتاری میکنند، پیامدهای احساسی آن مانند یک سم شیمیایی به تمام جنبههای زندگی یک کودک سرایت میکند؛ و همچنان که آن کودک رشد میکند، دردهای او نیز بزرگتر میشوند. به همین خاطر، نویسنده از واژه «سمی» برای توصیف این نوع والدین استفاده میکند. واقعیت این است که والدین سمی نسلی را به جامعه عرضه میکنند که سرشار از مشکلات عمیق روحی و احساسی است.
پدرها و مادرها باید نسبت به رفتارهای بدی که با فرزندانشان دارند، پاسخگو باشند.
هرچند تنها خود شما مسئول رفتارهای دوران بزرگسالیتان هستید، بااینوجود بیشتر شخصیت انسان را تجربههایی شکل داده که کنترلی روی آنها نداشته است. درحقیقت شما نسبت به برخوردهایی که در زمان کودکی با شما شده، گناهی ندارید، اما به عنوان یک فرد بزرگسال باید قدمهای مثبتی برای تغییر وضعیت خود بردارید.
خواندن این خلاصه کتاب به شما کمک خواهد کرد تا تشخیص دهید که پدر و مادرتان در گذشته از چه راههایی به شما آسیب رساندهاند یا هنوز هم در حال آزار شما هستند.
همچنین، در این کتاب تکنیکهای رفتاری خاصی را یاد میگیرید تا بتوانید روابط خود را با والدین سمیتان به تعادل رسانده و از قدرت آنها کم کنید. از بین بردن قدرت منفی والدین یک فرایند تدریجی است. این کار قدرت درونیتان را آزاد کرده و شما را به فرد دوستداشتنی و منحصربهفردی که باید باشید، تبدیل خواهد کرد.
والدین سمی را میتوان بر اساس الگوهای رفتاری آنها به چند گروه تقسیم کرد
والدین سمی انواع مختلفی دارند. عجیب است که فارغ از نوع آنها، کودکان این خانوادهها علائم مشابهی را از خود نشان میدهند. برای مثال این دسته از کودکان عزت نفس پائینی دارند و اغلب به رفتارهای خودتخریبی روی میآورند؛ در حالت دیگر تقریباً همه این کودکان احساس میکنند که بیارزش و بیکفایت بوده، و شایسته دوست داشتن نیستند. در ادامه با انواع والدین سمی آشنا خواهید شد.
1. والدین خداگونه:
آنها در نظر کودکانشان کامل و بینقص هستند، پس ضرورتی نمیبینند که با فرزندانشان مهربان باشند یا عادلانه رفتار کنند. فرزندان این دسته از والدین، دو باور کلی نسبت به پدر و مادرشان دارند. باور اول: «من بد هستم و پدر و مادر من خوب هستند؛» و باور دوم: «من ضعیف هستم و آنها قوی.»
این باورها مانع رویارویی شما با این حقیقت میشود که رفتارهای والدینتان آزاردهنده است. انکار این مسئله سازوکار دفاعی ذهن شماست که باعث میشود رفتارهای نامناسب والدینتان را فراموش کنید. در این روش تظاهر میکنید که برخی رفتارهای منفی آنها هرگز اتفاق نیفتادهاند، ولی در موقعیتهایی دیگر، تلاش میکنید تا با ارائه «دلایل منطقی» برای رفتارهای بد والدینتان، احساس درد و ناراحتی خود را از بین ببرید.
2. والدین بیتوجه:
مسئولیتهای مهم در تربیت اصولی فرزندان شامل تأمین نیازهای فیزیکی و احساسی فرزندان و ارائه راهنماییهای اخلاقی برای رشد شخصیت آنها است. والدین بیتوجه نه تنها قادر به تأمین نیازهای فرزندانشان نیستند، بلکه در بسیاری از موارد، از فرزندان خود انتظار دارند که نیازهای آنها را نیز تأمین کنند.
3. والدین کنترلگر:
کودکانی که بیش از حد کنترل میشوند اغلب احساس ناتوانی و بیکفایتی کرده و هراسان هستند. بسیاری از آنها حتی در دوران بزرگسالی هم نیاز دارند از پدر و مادر خود راهنمایی بگیرند. در نتیجه، والدین آنها همچنان افکارشان را کنترل کرده و بر زندگی آنها تسلط دارند. این نوع والدین معمولاً تسلط خود را پشت نگرانیشان پنهان میکنند. اگر فرزند بزرگسال آنها تلاش کند تا کمی بیشتر در زندگی خودش استقلال داشته باشد، تاوان آن را با احساس گناهکاری و بیوفایی نسبت به پدر و مادرش خواهد پرداخت. همچنین، بسیاری از آنها از پول به عنوان ابزاری استفاده میکنند تا همچنان فرزندان خود را وابسته نگه دارند.
همچنین عدهای دیگر از ابزار قویتر و دقیقتری به نام دستکاری روانشناختی استفاده میکنند. آنها، بدون آن که خواستههای خود را به طور مستقیم بیان کنند، با توسل به روشهای فریبکارانه و نادرست سعی میکنند دیدگاه و رفتار فرزندان خود را تغییر دهند. برای مثال، مادری که احساس تنهایی میکند و دوست دارد وقت بیشتری را با دخترش بگذراند، فرزند متاهلش را قانع میکند که به انداره کافی غذا نمیخورد و ضعیف شده است. با این بهانه، او میتواند هر روز برای درست کردن یا بردن غذا، به خانه او برود.
واکنش افراد در برابر کنترل شدید والدین سمی به دو صورت است: تسلیم یا طغیان. به عنوان مثال، در مسئلهای مانند ازدواج، بچههای خانوادههای کنترلگر یا کاملاً از خواستههای پدر و مادر خود پیروی میکنند، یا برای پایان دادن به دخالت آنها، به طور کلی قید ازدواج را میزنند. متأسفانه، هر دوی این واکنشها به این معنی است که آنها هنوز هم تحت کنترل پدر و مادرشان هستند.
4. والدین الکلی:
این افراد نقش یک «خانواده طبیعی» را بازی میکنند و از فرزندان خود انتظار دارند که هرگز درباره این مشکل خانوادگی با کسی صحبت نکنند. این موضوع موجب میشود که کودکان در این خانوادهها همواره با این وحشت زندگی کنند که نکند ناخواسته این راز خانوادگی را فاش کرده و به خانواده خود خیانت کنند. والدین الکلی توجه کمی به نیازهای اساسی فرزندان خود دارند. آنها با رفتارهای رقتانگیز و غیرمنطقی خود، فرزندانشان را از حقوق طبیعیشان محروم میکنند.
تقریباً در همه خانواده های دارای والدین سمی کودکان در بزرگسالی نقش پدر یا مادر خود را بازی می کنند.
بسیاری از فرزندان والدین الکلی تحمل بالایی در پذیرش چیزهای ناخوشایند دارند. آنها بیشتر با افراد الکلی ازدواج میکنند و یا برخی از آنها خودشان هم به نوشیدنیهای الکلی معتاد میشوند. این اتفاق ناشی از یک پدیده روانشناختی به نام اجبار تکرار است. در این موقعیت، افراد تمایل دارند که الگوهای احساسی آشنا را تکرار کنند و اهمیتی به دردناک بودن تکرار آن الگوها نمیدهند. آنها چالشهای قدیمی را تکرار میکنند چون امیدوارند در نهایت در این نبرد پیروز شوند و وضعیت خود را تغییر دهند.
والدین سمی ممکن است ضربههای جسمی و روحی زیادی به کودکان خود وارد کنند
والدینی که به آزار زبانی عادت دارند روحیه کودکان خود را با توهینهای مستقیم یا صحبتهای کنایهآمیز تضعیف میکنند. از طرف دیگر، برخی از والدین نمیتوانند خشمشان را کنترل کنند و به کودکان خود آزار جسمی نیز میرسانند. آزار زبانی و آزار جسمی به یک اندازه آسیبزا هستند. آزار جسمی زخمهای بیرونی برجای گذاشته و آزار زبانی به روان فرد آسیب میرساند.
آزارگران زبانی دو سبک متفاوت دارند: آنهایی که با نسبت دادن واژههایی تحقیرآمیز مانند احمق، بیلیاقت، یا بدقیافه، به طور مستقیم به کودکانشان حمله میکنند؛ و آنهایی که آزارهای زبانی را پشت شوخطبعی خود پنهان میکنند. اگر فرزند آنها مثلاً از این که او را به دلقک تشبیه کردهاند ناراحت بشود، او را به جدی بودن متهم میکنند. گرچه شوخیهای مثبت یکی از باارزشترین ابزارهای ما برای تقویت پیوندهای خانوادگی است، اما شوخیهای تحقیرآمیز میتواند بهشدت به بنیان خانواده آسیب برساند.
تکرار شوخیهایی در مورد چهره اندام یا طرز لباس پوشیدن یا صحبت کردن یک کودک به تدريج عزت نفس او را تضعیف میکند.
کودکان گفتههای پدر و مادر خود را باور کرده و به خاطر میسپارند. اینکه والدین بارها و بارها با کودک آسیبپذیر خود شوخی کنند بسیار مخرب و نمونه یک رفتار سادیستیک یا دیگرآزارانه است.
از دیگر انگیزههای متداول برای حمله زبانی والدین، انتظارات غیرممکن آنهاست. بدین معنا که آنها انتظار یک فرزند کامل دارند. بسیاری از والدین بدزبان افراد موفقی هستند، اما بیشتر اوقات خانه آنها به محل تخیله فشارهای کاری تبدیل میشود. به نظر میرسد که پدر و مادرهای کمالگرا با این توهم زندگی میکنند که اگر کودکان خود را مجبور کنند که کامل باشند، یک خانواده کامل خواهند داشت. فرزندان بزرگسال چنین والدینی معمولاً یکی از این دو راه را انتخاب میکنند: یا بیامان تلاش میکنند تا محبت و تأیید پدر و مادر خود را به دست بیاورند، یا این که در برابر خواستههای نامعقول آنها ایستادگی کرده تا جایی که همیشه به طرز عجیبی از موفق شدن واهمه دارند.
موضوع بعدی در مورد آزار جسمی است. بحث و ابهام بسیار زیادی در مورد تعریف سوءاستفاده جسمی وجود دارد. بسیاری از افراد هنوز هم باور دارند که والدین نهتنها حق دارند بچههای خود را تنبیه بدنی کنند، بلکه در انجام این کار مسئول هستند. برای سالهای زیادی، کسی نمیتوانست اعتراضی نسبت به حقوق والدین داشته باشد. درواقع با نام ایجاد نظم در خانواده، والدین میتوانستند هر کاری با فرزندان خود انجام دهند، البته به استثنای کشتن آنها! امروزه، هنجارهای اجتماعی اختیار پدر و مادرها را محدودتر کرده است. در ایالات متحده، آگاهی از مشکلات تنبیه بدنی کودکان آن قدر گسترش پیدا کرد که در نهایت دستگاه قضایی تقریباً هر نوع تنبیه فیزیکی را ممنوع اعلام کرده است.
والدینی که به کودکان خود آزار جسمی میرسانند، هر زمان که تشخیص دهند، احساسات منفی خود را تخلیه کرده و به کودکانشان حمله میکنند. آنها بهطرز ترسناکی در کنترل انگیزههای ناگهانی خود ناتوان هستند. آزارگران جسمی خودشان اغلب در خانوادههایی بزرگ شدهاند که در آنها آزار رساندن امری طبیعی بود. بیشتر رفتارهای بزرگسالی آنها تکرار مستقیم چیزهایی است که در دوران کودکیشان تجربه کرده و یاد گرفتهاند.
هنوز هم بسیاری از پدر و مادرها باور دارند که تنبیه بدنی تنها راه مؤثر برای مدیریت مسائل اخلاقی و رفتاری در خانه است، در حالی که تحقیقات خلاف این مسئله را نشان میدهد. مطالعات روانشناختی، ثابت میکند که کتک زدن یک بازدارنده موقتی است و احساساتی مثل خشم شدید، فکر به انتقام، و تنفر از خود را در کودکان ایجاد میکند.
والدین آزارگری نیز وجود دارند که منفعل هستند، یعنی اجازه میدهند تا آزار جسمی یا زبانی در حضور آنها اتفاق بیفتد. برای مثال ممکن است مادر خانواده در مقابل آزار جسمی یا زبانی پدر به فرزندش هیچ واکنشی نشان ندهد. این ممکن است به خاطر ترسهای شخصی، وابستگی، یا نیاز آنها به حفظ خانواده باشد. فرزندانی که چنین والدینی دارند، در بزرگسالی پدر یا مادر منفعل خود را در آزارهای وارده به آنها گناهکار میدانند.
سوءاستفاده جنسی از فرزندان تمام کودکی آنها را از بین میبرد
نگاهی به واقعیتهای تلخ موجود در خانوادههای سمی انداختیم. همانطور که توضیح دادیم، برخی از والدین ضعف شدیدی در حس همدلی و مهر و محبت نسبت به فرزندان خود دارند. آنها با ابزارهای مختلف، از جمله تنبیه بدنی گرفته تا انتقادهای تند و تحقیرآمیز، به جسم و روح فرزندان خود ضربه میزنند. بااینحال آنها رفتارهای مسموم خود را اقداماتی ضروری برای تعلیم و تربیت فرزندانشان میدانند. اکنون میخواهیم در مورد رفتاری به بررسی بپردازیم که هیچ توجیه اخلاقیای برای انجام آن وجود ندارد یعنی سوء استفاده جنسی.
سوء استفاده جنسی از فرزندان شاید ظالمانهترین تجربه انسانی باشد. از نگاه روانشناختی، سوء استفاده جنسی محدوده بسیار گستردهتری از رفتارها و روابط را در بر میگیرد که عبارت است از: تماس فیزیکی با اندامهای خصوصی یا هر بخش دیگری از بدن کودک؛ و تماسهای غیرفیزیکی مانند درخواست از کودک برای گرفتن ژستهای تحریکآمیز به منظور عکاسی. اینگونه رفتار والدین، نوعی تجاوز به حریم خصوصی فرزندان تعبیر میشود. برای مثال کارهایی مثل نگاه کردن به بدن او در حال عوض کردن لباس یا بیان جملههایی اغواکننده در مورد بدنش، آسیب زیادی به فرزندان وارد میکند.
این رفتار، در نظر فرزندان نوعی خیانت محسوب میشود چراکه باعث سلب اعتماد آنها نسبت به والدینشان میگردد. سوء استفاده جنسی توسط نزدیکان از نظر احساسی بسیار مخرب است. قربانیان این عمل شیطانی وابستگی زیادی به فرد متجاوز دارند، پس امکان فرار یا پناه بردن به دیگران برای این کودکان وجود ندارد؛ کسانی که قرار بود حامی او باشند، به شکنجهگرانی تبدیل میشوند که هر روز باید با آنها در زندانی به اسم خانه زندگی کنند.
کودکانِ مورد آزار جنسی اغلب با تهدیدهایی مثل آسیب جسمی، تحقیر عمومی، یا ترک شدن مواجه شده، و از نظر روانی مجبور میشوند که به روابط جنسی تن بدهند. برخی از متجاوزان ممکن است به خشونت فیزیکی متوسل بشوند تا کودکان را وادار به تسلیم کنند.
گرچه این مسئله بر زندگی افراد سایه انداخته و آنها را منزوی میکند، بااینحال برخی از آنها هرگز درباره این مسئله صحبتی نمیکنند چون از این میترسند که هیچ کس راز وحشتناک آنها را باور نکند. آنها احساس میکنند فردی بد، کثیف، و آسیبدیده هستند؛ از خودشان خجالت میکشند و مدام خود را سرزنش میکنند.
این افراد میتوانند با ایجاد یک پوشش روانشناختی، یعنی فرستادن خاطرات سوءاستفادههای جنسی به بخشهای دستنیافتنی ذهن، خود را از ضربههای روحی اولیه این اتفاق نجات دهند. اما این خاطرات اغلب به خاطر برخی اتفاقات در زندگی به طور ناگهانی برمیگردند. قربانیان سوء استفاده جنسی، در روابط عاشقانه دچار مشکل میشوند و تنفر شدیدی نسبت به رابطه جنسی پیدا میکنند. برخی ممکن است ذهن خود را با مصرف نوشیدنیهای الکلی و مواد مخدر فریب دهند. برخی دیگر نیز سعی میکنند با روی آوردن به پرخوری و بالا بردن وزنشان، جنس مخالف را از خودشان دور کرده و قدرتی دروغین به دست بیاورند.
افراد بزرگسالی که در کودکی قربانی سوءاستفاده جنسی شدهاند، باید از یک رواندرمانگر کمک بگیرند. بهترین راه برای گذر از این تجربه دردناک عضو شدن در گروهی است که تجربهای مشابه با آنها دارند. این گروهها توسط درمانگرانی هدایت میشوند که در این کار تجربه داشته و با شنیدن این موضوعات مشکلی ندارند. وقتی در اطراف خود کسانی را ببینید که در مورد احساسات و تجربیات مشابهی صحبت میکنند، حس انزوای شما بهتدریج از بین میرود.
مطالعات و دادههای موجود، از جمله دادههای برگرفته از وزارت خدمات انسانی ایالات متحده آمریکا، نشان میدهد که از هر ده کودک، یک نفر پیش از رسیدن به هجدهسالگی توسط یک عضو قابلاعتماد خانوادهاش آزار جنسی میبیند.
زندگی خود را از والدین سمیتان پس بگیرید!
اکنون که با انواع مختلف والدین سمی آشنا شدهاید، به جای صحبت بیشتر درباره کارهایی که آنها انجام میدهند، میخواهیم به این موضوع بپردازیم که شما چه کارهایی باید انجام دهید تا قدرت آنها را در زندگیتان کم کنید.
نویسنده کتاب، روشها و راهکارهای رفتاری خاصی را به شما آموزش میدهد که از طریق آن بتوانید الگوهای مخرب زندگی خود را تغییر داده و به همان فردی که میخواهید تبدیل شوید. ممکن است برخی از شما بخواهید این کار را بهتنهایی انجام دهید، اما اگر قربانی سوءاستفاده جسمی یا جنسی هستید، حتماً از یک متخصص کمک بگیرید.
اگر با مصرف الکل و مواد مخدر احساسات خود را سرکوب میکنید، قبل از این که از پیشنهادهای این خلاصه کتاب استفاده کنید، باید وابستگی خود را به این موارد از بین ببرید. تا زمانی که تحت کنترل اعتیاد هستید، هیچ راهی وجود ندارد که کنترل زندگی خود را در دست بگیرید. بنابراین تنها زمانی از راهکارهای این کتاب برای تغییر زندگی خود استفاده کنید که حداقل ششماه از پاک بودن شما گذشته باشد. در مراحل آغازین تغییر، همیشه این خطر وجود دارد که به خاطر کشف و یادآوری تجربههای دردناک دوران کودکی، دوباره به الکل یا مواد مخدر رجوع کنید.
بااینحال به شما قول نمیدهیم که با پیروی از توصیههای این کتاب، همه مشکلاتتان یکشبه ناپدید شود، اما اطمینان داشته باشید که با انجام آنها به روشهای جدید و جالبی برای ارتباط با والدینتان دست پیدا میکنید. برای مثال میتوانید در زندگی خود مستقل عمل کرده و آن طور که دوست دارید زندگی کنید. همچنین، با قوی شدن اعتمادبهنفس و عزتنفستان، حس متفاوتی نسبت به خودتان پیدا میکنید.
اغلب افراد بر این باور هستند که بخشیدن کسانی که به شما آسیب رساندهاند، بهخصوص والدین، اولین مرحله روند درمانتان است. اما بیشتر اوقات، وضعیت روحی بسیاری از افراد آسیبدیده، با بخشش پدر و مادرشان بهتر نمیشود. آنها هنوز هم در مورد خودشان احساس بدی دارند و زخمهای درونیشان درمان نشده است؛ بنابراین، بخشیدن هیچ تغییر مهم یا ماندگاری در آنها ایجاد نمیکند.
یکی از جنبه های خطرناک بخشیدن این است که توانایی شما را در رهایی از احساسات فروخورده کم میکند.
شاید والدین خود را بخشیده باشید اما در ازای این بخشش، در نهایت بیشتر از خودتان متنفر میشوید. البته گذشت به شما کمک میکند تا از حس انتقام رهایی پیدا کنید، و این خود یک قدم درست به سمت سلامتی است. اما لازم نیست تظاهر کنید که هیچ اتفاقی نیفتاده و آسیب وارده را کمتر از میزان واقعی آن تصور کنید. شما میتوانید والدین سمی خود را ببخشید، اما این کار باید در آخرین مرحله درمانتان انجام شود نه در شروع پاکسازی احساسیتان.
در واقع آرامش احساسی و ذهنی با خلاص کردن خودتان از کنترل والدین سمی به دست میآید. برای رسیدن به این آرامش حتماً لازم نیست آنها را ببخشید. این رهایی تنها زمانی به دست میآید که احساسات شدید خشم و اندوه خود را کنترل کنید، و مسئولیت آسیبهای وارده را بر روی دوش والدینتان بگذارید، یعنی همان جایی که به آن تعلق دارد.
کشف احساسات، باورها و رفتارهایی نسبت به والدین که زندگی شما را محدود میکند
کودکان والدین سمی آن قدر به تأیید پدر و مادر خود نیاز دارند که نمیتوانند آن طور که دوست دارند، زندگی کنند.
حقیقت است که بیشتر بزرگسالان حداقل در چند زمینه به والدین خود وابسته هستند. اگر از آنها بپرسید که آیا میتوانند طرزفکر، رفتار، یا احساسی را در خودشان پیدا کنند که هیچ ارتباطی با آرزوها یا انتظارات پدر و مادرشان نداشته باشد، تعداد کمی از آنها پاسخی مثبت به این سؤال میدهند. البته در یک خانواده سالم، وجود کمی وابستگی ضروری است و به ایجاد حس تعلق و اتحاد در بین افراد کمک میکند. این وابستگی در خانوادههای سالم ممکن است گاهی زیاد شود، اما در خانوادههای سمی از حد طبیعی خود فراتر رفته و زندگی افراد را مختل میکند.
برای شناسایی اینکه تا چه اندازهای، درگیر والدین خود هستید، باید احساسات، باورها و رفتارهایی که موجب محدویتتان میشوند را پیدا کنید. قبل از آن که بتوانید روند رشد و تغییر زندگیتان را شروع کنید، ضروری است که رابطه میان باورهای غلط، احساسات منفی، و رفتارهای مخرب خود را درک کنید.
در حقیقت با بررسی احساساتتان میتوانید به باورهای زمینهساز این احساسات و رفتارهای حاصل از آن پی ببرید.
درک ارتباط بین باورها و احساسات یک قدم ضروری در جهت پایان دادن به رفتارهای خود تخریب گر است.
باورها قانونها را میسازند و به دنبال آن احساساتتان را تحریک میکند که از این قانونها پیروی کند. این همان چیزی است که یک رفتار جدید را در شما ایجاد میکند. اگر میخواهید رفتار خود را تغییر دهید، باید کار خود را از ابتدای این معادله شروع کنید، یعنی برای تغییر قانونها (یا رفتارها) باید باورها و احساسات خود را تغییر دهید.
برخی از باورهای اشتباه افراد در مورد والدین اینها هستند:
من باید والدین خود را خوشحال کنم؛ باید باعث افتخار آنها شوم؛ من تمام زندگی آنها هستم؛ آنها نمیتوانند بدون من زندگی کنند؛ من هم نمیتوانم بدون آنها زندگی کنم؛ اگر با پدر و مادرم مخالفت کنم، آنها را برای همیشه از دست خواهم داد؛ اگر به آنها بگویم که موجب ناراحتی من شدهاند، مرا طرد خواهند کرد؛ نباید کاری انجام دهم یا چیزی بگویم که احساسات آنها را جریحهدار کند؛ احساسات آنها از احساسات من مهمتر است.
اگر حداقل چهار مورد از این باورها را دارید، هنوز وابستگی زیادی به والدین خود دارید. گرچه ممکن است قبول آن سخت باشد، اما همه این باورها مخرب بوده و به ما آسیب میرسانند. آنها مانع از این میشوند که به فردی مستقل تبدیل شوید. چنین باورهایی وابستگیتان را بیشتر کرده و قدرتتان را از شما میگیرند.
پذیرندگی و پرخاشگری از جمله رفتارهایی هستند که ممکن است به خاطر باورها و احساسات محدودکننده در فرد ایجاد شوند؛ این دو رفتار دقیقاً مانند دو روی یک سکه هستند. پذیرندگی، یا تن دادن به خواست دیگران، شما را به آنها وابسته میکند؛ درمقابل رفتارهای پرخاشگرانه نیز وابستگی شما را نشان میدهند، چون در این حالت احساسات شما بسیار شدید، و واکنشهایتان تکراری و قابلپیشبینی هستند. هر چقدر هم که رفتارهای شما مخرب باشند، نمیتوانید الگوهای قدیمی خود را یکشبه تغییر دهید. بااینوجود میتوانید با تغییر باورهای محدودکننده و رفتارهای مخرب خود، تغییر را شروع کرده، و با از بین بردن آنها شخصیت واقعیتان را آشکار کنید.
وقتی کسی شما را ناراحت میکند، این شما هستید که باید به دنبال راهی برای آرام کردن خودتان باشید. به همین صورت، والدین هم باید خودشان راهی پیدا کنند تا با ناراحتی حاصل از مخالفت شما کنار بیایند. پس اگر تصمیمی منطقی برای زندگی خود گرفتید ولی پدر و مادرتان از این تصمیم ناراحت هستند – مانند ازدواج با فردی مخالف نظر آنها یا مهاجرت به شهری دیگر برای تحصیل یا کار – شما مسئول احساس بد آنها نیستید. لازم نیست که هدف خود را تنها به خاطر احساس پدر و مادرتان تغییر دهید.
استقلال فردی ارتباط بین شما و والدینتان را تغییر خواهد داد
داشتن استقلال فکری به این معنی نیست که ارتباط خود را با پدر و مادرتان قطع کنید. شما میتوانید با آنها ارتباط داشته باشید اما در عین حال به عنوان فردی مستقل زندگی کنید. وقتی باورها، احساسات و رفتارهای شخصی خودتان را داشته باشید، از استقلال فردی برخوردارید. اگر والدین شما از طرز فکر یا رفتار شما ناراضی باشند، از شما ناراحت خواهند شد. اگر تصمیم ندارید که بهسرعت طرزفکر یا رفتار منطقیتان را تغییر دهید، ناچار میشوید که ناراحتی آنها را تحمل کنید.
اما هیچ کس نمیتواند در همه حال از نظر فکری یا احساسی مستقل باشد. ما انسانها موجوداتی اجتماعی هستیم، و برای داشتن ارتباط با دیگران به میزان مشخصی از وابستگی احساسی نیاز داریم. به همین دلیل، باید در استقلال فردی خود تا حدی انعطاف داشته باشید. هیچ اشکالی ندارد اگر برای جلب رضایت والدینتان تغییری در زندگی خود ایجاد کنید، البته تا زمانی که به انتخاب خودتان و آزادانه این کار را انجام داده باشید.
بسیاری از افراد بر روی خواسته های خود پافشاری نمیکنند چرا که استقلال فردی را با خودخواهی اشتباه میگیرند.
برای مثال، یکی دیگر از بیماران نویسنده به نام سندی وقتی تنها 15 سال داشت باردار شد ولی تصمیم گرفت که سقط جنین کند. اما پدر و مادرش با این کار مخالف بودند و او را به خودخواهی متهم میکردند. آنها تا دوران بزرگسالی سندی، او را آزار دادند و دست از سرش برنداشتند. سندی احساس میکرد که باید در تمام تصمیمهای زندگیاش رضایت پدر و مادرش را جلب کند تا خودخواه نبودن خود را به آنها ثابت کند. او باور داشت که نیازهای والدینش اهمیت بیشتری دارند. سندی بهندرت با اراده خودش کاری انجام میداد، و این موجب شده بود که برای سالها با خشمی سرکوبشده و افسردگی حاصل از آن زندگی کند.
وقتی از نظر احساسی مورد تهدید یا تعرض دیگران قرار میگیریم، معمولاً واکنشی رفتار میکنیم. واکنش ما تقریباً همیشه در ارتباط با والدین بیشترین شدت را دارد. وقتی به طور غیرارادی واکنش نشان میدهیم، بدون فکر عمل کردهایم. رفتارهای واکنشی باعث میشود که کنترل اوضاع را از دست داده و احساسات خود را دودستی تقدیم دیگران کنیم.
متضاد واکنشی بودن پاسخگو بودن است. وقتی پاسخگو هستید، میتوانید از قدرت تفکر و احساسات خود استفاده کنید. در این حالت، شما از احساسات خود آگاه هستید اما به آنها اجازه نمیدهید که شما را تحریک کنند. پاسخگو بودن کمک میکند تا بر خلاف هر چیزی که والدینتان ممکن است در مورد شما بگویند، عزتنفس خود را حفظ کنید.
شما دو راه برای پاسخگو بودن در اختیار دارید. اولین راه این است که یاد بگیرید از پاسخهای غیردفاعی استفاده کنید، بهخصوص در برخورد با والدین سمیتان. درست در لحظهای که با آنها بحث میکنید یا تلاش میکنید نظر آنها را تغییر دهید، بیشتر قدرت خود را از دست میدهید. بنابراین، بر ای جلوگیری از بحث و جدل با والدین، در گفتگوهای خود از پاسخهایی مانند این استفاده کنید: «بهتره وقتی آرامتر شدید، صحبت کنیم»، «به پیشنهاد شما فکر میکنم»، «متأسفانه با نظر شما موافق نیستم»، «متاسفم که نظر من را تأیید نمیکنید» و مانند اینها.
تکنیک دوم گفتن جملههای مثبت است. این جملهها کمک میکنند که کمتر واکنشی باشید و در مسیر داشتن استقلال فردی به جلو حرکت کنید. جملههای مثبت افکار و باورهای شما را تعریف میکنند. آنها مشخص میکنند چه چیزهایی برای شما مهم است، دوست دارید چه کارهایی انجام دهید، و به انجام چه کارهایی علاقه ندارید.
مثلاً به جای آن که به خودتان بگویید «من نمیتوانم با والدینم مخالفت کنم»، بهتر است جمله خود را با عبارت «هنوز نتوانستهام ...» شروع کنید. با گفتن این عبارت نشان میدهید که هنوز قدرت انتخاب دارید و تسلیم خواستههای آنها نشدهاید. نداشتن انتخاب پیوند مستقیمی با وابستگی دارد. با گفتن عبارت «هنوز نتواستهام ...» در جدیدی را به روی خود باز میکنید و همچنان نسبت به آینده امیدوار میمانید.
بار مسئولیت اتفاقات دردناک کودکی خود را رها کنید
افراد بزرگسالی که در کودکی بهشدت مورد آزار قرار گرفتهاند معمولاً خود را مقصر میدانند. شاید وقتی آنها به این فکر میکنند که والدینشان در گذشته مشکلات شخصی خودشان را داشتند، یا در برخی اوقات فداکاری میکردند، در مقصر جلوه دادن آنها تردید کنند. احتمالا در این موقعیتها با خودتان خواهید گفت که مهم نیت آنها بوده است. اما نیت اهمیتی ندارد بلکه آن چه که اهمیت دارد نتیجه کارهای آنها است.
وقتی بار مسئولیت را در جای درست خود قرار بدهید، نسبت به چیزهایی که برایتان اتفاق افتاده و کسانی که مسئول آنها هستند، خشم شدیدی احساس میکنید. خشم احساسی ناراحتکننده است. شاید فکر کنید که انسانهای خوب و دوستداشتنی خشمگین نمیشوند، یا این که حق ندارید از کسانی که شما را به دنیا آوردهاند خشمگین شوید.
بنابراین، ممکن است خشم خود را همیشه سرکوب کرده یا آن را با الکل، مواد مخدر، پرخوری، یا ارتباط جنسی ساکت کنید؛ شاید هم در هر موقعیتی بهشدت عصبانی بشوید، و اجازه دهید که خشم، شما را به فردی خشک، مأیوس، بدبین، و عصبانی تبدیل کند. هیچ کدام از این روشها در برخورد با خشم مؤثر نیستند و شما را از سلطه والدینتان خلاص نمیکنند.
اگر به دنبال بیشترین تأثیر هستید، خشم خود را به روشهایی تخلیه کنیدکه به رشد و سلامت شما کمک کند.
نویسنده کتاب پنج راه موثر و کارآمد برای مدیریت خشم را به شما توصیه میکند:
1. بدون آنکه درمورد احساسات خود قضاوت کنید، به خودتان اجازه خشمگین شدن بدهید.
2. لازم نیست که برای نشان دادن خشمتان، به کسی آزار فیزیکی یا زبانی برسانید. به دنبال راهی بیخطر برای بیرون ریختن خشم خود باشید. به بالش مشت بزنید؛ بر سر عکس کسانی که از آنها عصبانی هستید، فریاد بزنید؛ یا با کسانی که به آنها اعتماد دارید در مورد احساس خشم خود صحبت کنید.
3. فعالیتهای جسمی خود را افزایش دهید. این کار کمک میکند تا تنش موجود در بدنتان تا حد زیادی تخلیه شود.
4. از خشم خود برای تقویت تصویر منفی خودتان استفاده نکنید. عصبانیت نشانه بد بودن شما نیست.
5. از خشم به عنوان منبعی از انرژی برای افزایش استقلال فردی خود استفاده کنید. از این که در هر موقعیتی به دیگران وابسته هستید یا زندگیتان تحت کنترل آنهاست خشمگین باشید. از این احساس استفاده کنید و هر چه سریعتر برای تغییر وضعیتتان دستبهکار شوید.
برای آن که غم و اندوه خود را بیرون بریزید، به این نیاز دارید که درک کنید چه چیزهایی را در دوران کودکی از دست دادهاید. کمبودهای دوران کودکی میتواند نبود اعتماد، لذت، عشق، و امنیت باشد.
کودکان والدین سمی تقریباً هر روز این کمبودها را تجربه میکنند ولی بیشتر اوقات آنها را نادیده گرفته یا سرکوب میکنند. این کمبودها تأثیرات منفی شدیدی بر عزتنفس فرد میگذارند، اما چون غم و اندوه ناشی از آنها بسیار دردناک است، بیشتر افراد از هر روشی استفاده میکنند تا همه چیز فراموش کنند. این کار شاید ناراحتی فرد را برای مدتی کم کند، اما دیر یا زود برای کمبودهای دوران کودکی غصه خواهیم خورد. غصه خوردن یک شروع، یک مرحله میانی، و یک پایان دارد؛ همه ما ناچار هستیم که این سه مرحله را پشت سر بگذاریم.
اگرچه مواجهه با احساس غم برای تغییر کردن ضروری است، بااینحال نمیتوانید زندگی خود را در این مرحله به حالت تعلیق دربیاورید. شما هنوز مسئولیتهایی نسبت به خودتان و دیگران دارید، و نیاز دارید که به زندگی طبیعی خود ادامه دهید. خشم و غم میتوانند تعادل شما را به هم بزنند، پس مهم است که در این مرحله از خودتان بهخوبی مراقبت کنید. تا جایی که ممکن است در فعالیتهایی شرکت کنید که برایتان لذتبخش و جالب هستند. از همه کسانی که به شما اهمیت میدهند درخواست کمک کنید. صحبت با دیگران در مورد احساستان به شما کمک خواهد کرد.
اگر سعی کنید غم خود را نادیده بگیرید، همیشه با شما خواهد ماند، و جای احساسات خوب شما را خواهد گرفت. اگر با احساس کردن و نشان دادن خشم و اندوه خود مقابله کنید، همچنان به مجازات خود ادامه خواهید داد. بخشیدن آن کودکی که هرگز نتوانستید باشید، در نهایت شما را از بار سنگین مسئولیتهایتان خلاص کرده و دیگر خودتان را به خاطر اشتباهات دیگران سرزنش نخواهید کرد.
راه رسیدن به استقلال روبرو شدن با والدین سمیتان است
روند به دست آوردن استقلال فردی ساده است، اما آسان نیست. وقتی آمادگیاش را پیدا کردید، با آرامش ولی با لحنی قاطعانه به پدر و مادرتان بگویید که اتفاقات بدی را از دوران کودکی خود به یاد دارید؛ و این که چطور آن اتفاقات بر زندگی شما و روابطتان با آنها تأثیر گذاشته است.
قبل از این که با والدین خود روبرو شوید، باید به این چهار شرط توجه کنید:
1. باید احساس کنید که به اندازه کافی قوی هستید و میتوانید مخالفت، انکار، سرزنش، خشم، یا هر پیامد منفی دیگر مواجهه با آنها را مدیریت کنید.
2. باید از حمایت کافی دیگران برخوردار باشید تا به شما در مرحله آمادهسازی، مواجهه، و پیامدهای بعد از آن کمک کنند.
3. باید گفتههای خود را در قالب یک نامه نوشته یا آنها را بارها تمرین کرده باشید، و با پاسخهای غیردفاعی آشنا باشید.
4. هرگز خودتان را در مورد اتفاقات بد کودکی مسئول ندانید.
مواجهه با والدین هم میتواند به صورت رو در رو باشد و هم از طریق نامه. نامه فرصتی فوقالعاده برای شما ایجاد میکند تا به گفتههای خود شکل درستی داده و آن قدر روی آن کار کنید تا رضایت شما را جلب کند. این به دریافتکننده نامه نیز فرصت میدهد نوشته شما را چند بار خوانده و در مورد محتوای آن بیشتر فکر کند.
نامه شما باید این نکات مهم را پوشش بدهد. برای مثال در نامهتان بنویسید: این موارد رفتارهایی هستند که شما با من داشتید؛ این احساسی است که من در آن زمان داشتم؛ آن اتفاقات این طور بر زندگی من تأثیر گذاشت؛ و اکنون، من این انتظارات را از شما دارم.
فارغ از این که تصمیم دارید در چه مکانی با والدین خود روبرو شوید، یا این که با آنها همزمان یا به طور مجزا ملاقات کنید، باید با دقت تمام صحبتهای خود را از قبل آماده کنید. در بیشتر مواقع، واکنش والدین سمی به صحبتهای شما تهاجمی است. اما به خاطر داشته باشید چیزی که در این جا اهمیت دارد واکنش آنها نیست، بلکه پاسخ شماست.
اگر بتوانید در برابر خشم اتهامها، تهدیدها، و فرافکنی های آنها ایستادگی کنید بهترین نتیجه را خواهید گرفت.
هر چقدر هم سخت تلاش کنید، برخی از افراد هستند که نمیتوانید با آن ارتباط برقرار کنید. بنابراین، مهم است که بدانید چه زمانی انجام این کار غیرممکن است. برخی از رویاروییها آرام و برخی دیگر پرسروصدا هستند، اما یک چیز به طور حتم مشخص است: دیگر هیچ چیزی مثل قبل نخواهد بود. صرفنظر از کاری که پدر و مادر شما انجام میدهند، تکلیف شما این است که به شخصیت حقیقیتان متعهد بمانید و به رفتارهای واکنشی و دفاعی گذشته خود رجوع نکنید.
تصمیم بگیرید که بعد از این روبرو شدن، چه نوع ارتباطی با والدینتان میخواهید داشته باشید. تصور کنید پدر و مادر شما تا حدی ظرفیت این را دارند که درد شما را درک کنند، و تمایل دارند که این بحث را ادامه دهند تا بتوانید احساسات و نگرانیهایتان را با آنها بیشتر به اشتراک بگذارید. در این حالت، شانس بالایی وجود دارد که بتوانید در آینده یک رابطه غیرسمی با آنها ایجاد کنید. با این حال، اگر فکر میکنید که ظرفیت کمی برای تغییر نوع ارتباطشان با شما دارند، شاید بهترین کار این باشد که تماس خود را حفظ کنید، اما انتظارات آنها را تا حد زیادی محدود کنید. آخرین گزینه قطع کامل ارتباط با والدین به منظور حفظ سلامت جسمی و روحیتان است.
به یاد داده باشید که روبرو شدن با والدین سمی در ذات خود بد نیست. مهم نیست که در طول گفتگو یا بعد از آن چه اتفاقی میافتد. برنده نهایی شما هستید چون جسارت انجام این کار را داشتهاید.
چرخه تکراری رفتارهای سمی را بشکنید
چرخه تکراری رفتار سمی تا چندین نسل ادامه پیدا میکند، چون ممکن است بازیگران قدیمی جای خود را به بازیگران جدید بدهند. شاید مشکلات خانوداهها از نسلی به نسلی دیگر متفاوت به نظر برسد، اما الگوهای رفتاری سمی تأثیر مشابهی بر افراد میگذارند؛ این تأثیر مشابه همان درد و رنجی است که قربانیان آن را تجربه میکنند.
اصطلاح «شکستن چرخه» اولین بار برای اشاره به کودکآزاری ابداع شد – یعنی برای جلوگیری از تبدیل شدن یک کودک آسیبدیده به پدر یا مادری که به فرزندش آسیب جسمی میرساند. نویسنده این اصطلاح را به همه انواع کودکآزاری تعمیم میدهد. از نظر او، شکستن چرخه به این معنی است که از این که نقش یک قربانی را بازی کرده، یا مانند والدین بیکفایت و سمیتان رفتار کنید، دست بردارید. با شکستن این چرخه، از کودکان خود در برابر باورها، قانونها و تجربههای سمی که دوران کودکی شما را تیره و تار کرده بود، محافظت میکنید. با این کار، شاید بتوانید ماهیت روابط درون خانواده خود و نسلهای آینده آن را برای همیشه تغییر دهید.
یکی از نشانههای برجسته پدر و مادرهای سمی این است که آنها بهندرت، شاید هم هرگز، برای رفتارهای تخریبگر خود عذرخواهی نمیکنند. به همین دلیل، یک بخش مهم از شکستن چرخه این است که از کسانی که ممکن است به آنها آسیب رسانده باشید، بهخصوص از فرزندانتان، عذرخواهی کنید.
وقتی از فرزندان خود عذرخواهی میکنید، به آنها میآموزید که به احساسات و باورهایشان اعتماد کنند. همچنین، به آنها نشان میدهید که حتی شما هم ممکن است اشتباهی مرتکب بشوید اما مسئولیت آن را میپذیرید؛ پیام دیگر این کار این است که کودکان هم میتوانند اشتباه کنند ولی باید مسئولیت اشتباهات خود را بپذیرند. با عذرخواهی کردن، نمونه واقعی رفتار محبتآمیز را در عمل به فرزندان خود نشان میدهید.
ما این خلاصه کتاب را با داستان گوردون شروع کردیم، مردی که پدرش او را در دوران کودکی کتک میزد. او، بعد از شش ماه رواندرمانی، دیگر کاملاً پذیرفته بود که در دوران کودکی آسیب دیده است. گوردون نامه خود را نوشته، نقش خود را بازی کرده، و با والدینش مواجه شده بود. همان طور که بهتدریج از درد و ناراحتی گذشته خود رها میشد، بهتر درک میکرد که چگونه چرخه رفتار سمی پدرش را در زندگی زناشوییاش ادامه داده بود.
اگر نتوانید چرخه تکراری رفتارهای سمی را ببینید قدرت شکستن آن را نخواهید داشت.
تا زمانی که گوردون درک نمیکرد که در حال تکرار رفتارهای پدرش است، توان تغییر شرایطش را نداشت. جدایی همسرش تاوانی بود که او برای درک این حقیقت پرداخت کرد. اما گوردون خوششانس بود که تلاشهایش نتیجه داد. همسر او که در رفتار گوردون تغییر زیادی حس کرده بود، به او یک فرصت دوباره داد و قبول کرد که به طور آزمایشی دوباره با او زندگی کند. گوردون از تهدید و تحقیر همسرش دست برداشته بود؛ دیگر خشم خود را بر روی شریکش خالی نمیکرد، و بهراحتی در مورد ترسها و اتفاقات تلخ دوران کودکیاش با او صحبت میکرد. او توانست خشمش را به جای درست خود هدایت کرده و به چرخه تکراری رفتار سمی پایان دهد.
سخن پایانی
فرزندانی که تحت کنترل والدین سمی هستند، یک رؤیای مشترک دارند. آنها امیدوار هستند که روزی پدر و مادرشان به ارزش آنها پی برده و به فرزندان خود عشق بورزند. بااینحال اگر اجازه بدهید پدر و مادرتان همان طور که هستند، باقی بمانند، هرگز به این رؤیا دست نخواهید یافت.
همچنین، مهم است که عشق را از نو برای خود تعریف کنید. بیشتر کودکان والدین سمی در شرایطی رشد میکنند که نسبت به معنای عشق و احساسات مرتبط با آن بهشدت گیج و سردرگم هستند. باید بدانید که یک رابطه عاشقانه، شما را خرد نمیکند، تعادلتان را برهم نمیزند، یا شما را از خودتان متنفر نمیکند.
عشق واقعی احساساتی مثل گرمی، لذت، امنیت، ثبات، و آرامش درونی در فرد ایجاد میکند. زمانی که معنای عشق را درک کنید، تشخیص میدهید که والدین شما نمیتوانستند یا نمیدانستند چطور به شما محبت کنند. با درک محدودیتهای آنها، در زندگی خود دری را به روی کسانی باز میکنید که به شما طوری عشق میورزند که سزاوار آن هستید.
توصیه نهایی ما به شما این است که تصمیم بگیرید در روابط خود حضور احساسی بیشتری داشته باشید. به خودتان قول دهید که چرخه معیوب سمی بودن را متوقف کرده، و از کسانی که به آنها آسیب رساندهاید عذرخواهی کنید. در نهایت، اگر به کمک یک متخصص احتیاج دارید، از مراجعه به رواندرمانگرها خجالت نکشید.
#کتاب
#کتابخوانی
#سوبژه