خیلی دور، خیلی نزدیک
معرفی کتاب نظریههای آگاهی در فلسفهی ذهن و مغزپژوهی امروز. آندره اوجنیو کاوانا و آندره نانی، ترجمهی سعید صباغیپور و عبدالرحمن نجل رحیم. نشر ارجمند، 1396، چاپ دوم: 1399. 264ص.
[منتشر شده در شماره 392 مجلهی جهان کتاب]
سالها است که مسئلهی آگاهی مورد توجه بسیاری از عالمان علوم تجربی و فلاسفه بوده است و با نگاهی به تاریخ فلسفه و علم در مییابیم که تا به امروز، با رویکردها و روشهای گوناگونی به آن نگریستهاند. مسئلهای که در نظر موجودات آگاه آنچنان بدیهی مینماید که گویی چیزی بدیهیتر و نزدیکتر از آن نزد ما نیست، زمانی که بخواهیم تبیین و توصیفی برای آن ارائه دهیم، با مسائل بسیاری مواجه میشویم. در دهههای اخیر، در مقایسه با برخی از موضوعات علمی و فلسفی دیگر، ترجمهی کتابهایی با موضوع آگاهی، کمتر به انجام رسیده است. این در حالی است که در جهان نظری و دانشگاهی، شاهد پژوهشهای بسیاری در این حوزه هستیم. در این میان ترجمهی کتابی مقدماتی دربارهی آگاهی، آن هم با ترجمهای مناسب، باعث خرسندی است.
نویسندگان که هر دو در زمینهی عصبپژوهی فعالیت میکنند، پس از طرح مقدمه، به توضیح مفاهیم و نظریات هر یک از آگاهیپژوهان در دو بخش "نظریههای فلسفی آگاهی" و "نظریههای علمی آگاهی"، پرداختهاند. در انتهای کتاب نیز، در فصلی با عنوان "پیگفتار: خلاصهای از آثار مقدماتی دربارهی آگاهی"، منابع گوناگونی را دربارهی آگاهیپژوهی، معرفی کردهاند. در حوزهی آگاهیپژوهی با سؤالات و ابهامات بسیاری مواجهایم، مسئلهی شکاف تبیینی، یکی از مهمترین آنها است.
هنگاهی که موجودی آگاه، در حین مواجه با اتفاقی غمانگیز، غمگین و یا در مواجه با اتفاقی فرحانگیز، خوشحال میشود، این حالات ذهنی او، دارای ویژگیای هستند که آگاهیپژوهان آن را "کیفیات ذهنی[1]" مینامند و از آن با عنوان خصیصهی پدیداری آگاهی هم، یاد میکنند. در بیان توماس نیگل[2]، این غم یا خوشحالی شبیه به چیزی است که همان کیفیت ذهنی غمگینبودن و یا شادبودن است: "بنا بر اندیشهی او، آگاهبودن به معنای داشتن دیدگاه ذهنیتی یا سوبژکتیو نسبت به جهان است." (ص. 91). بسیاری از آگاهیپژوهان معتقدند که همین که بخواهیم نظریهای یکسره عینی[3] برای آگاهی ارائه دهیم، از سویهی سوبژکتیو و پدیداری[4] آن غفلت میشود. مفهوم "شکاف تبیینی[5]" نیز، ناظر به همین مسئله است. به همین خاطر، برخی بر این باورند که ناگزیر باید سطح توصیفی جداگانهای برای توصیف این وجهِ پدیداری آگاهی در نظر بگیریم. در عصر حاضر، به نظر میرسد که با انجام پژوهشهای میانرشتهای، بیش از پیش به ارائهی یک تبیین و توصیف پذیرفتنی برای مسئلهی آگاهی نزدیک شدهایم. در دهههای اخیر، پژوهشها دربارهی ذهن و به طور خاص آگاهی، نشان میدهد که بسیاری به پژوهشهای میانرشتهای روی آوردهاند:
"علم نمیتواند تحلیلهای مفهومی را نشنیده بگیرد و فلسفه هم به همین نسبت نباید در برابر یافتههای علمی کور باشد. شایان ذکر اینکه، بهترین شیوه برای مطالعهی ذهن اتخاذ یک رویکرد چندرشتهای و یکپارچه است؛ روشی که بتواند یافتههای حوزههای مختلف پژوهش دربارهی ذهن انسان را با یکدیگر ترکیب کند" (صص. 13-12).
بسیاری از فلاسفه معتقدند که استفاده از نتایج پژوهشهای عصبپژوهی به پیشبرد مطالعات آگاهی یاری میرساند. برای مثال جان سرل[1] بر این باور است که از لحاظ متافیزیکی، آگاهی هم مانند گوارش، پدیدهای زیستشناختی است: "از منظر بیولوژیک، آگاهی با دیگر کارکردها از جمله گوارش، فتوسنتز و ترشح صفرا تفاوتی چندان ندارد و بنابراین خاستگاه آگاهی همان مغز است" (ص. 119). او فهم فرآیند ظهور آگاهی را بر عهدهی عصبپژوهان میداند و مانند بسیاری از فلاسفهی دیگر معتقد است که برای فهم مسئلهی آگاهی و تبیین آن علاوه بر پژوهشهای مفهومی و فلسفی به پژوهشهای علمی و به خصوص عصبپژوهی، نیاز داریم. چگونگی تعریف حالات آگاهانه و موجود آگاه و همچنین تعیین جایگاه آگاهی در جهان، باعث شده است که رویکردها و روشهای گوناگونی برای تبیین و توصیف مسئلهی آگاهی اتخاذ شود.
رنه دکارت[1] با صورتبندی مفهوم دوگانهانگاری جوهری در فلسفهی ذهن، تا به امروز مخالفت بسیاری را برانگیخته است. با این وجود، چارچوب نظریای که او در اختیار اندیشمندان بعد از خود قرار داده است، به توسعهی مفاهیم و نظریههای گوناگونی منجر شده است:
"رنه دکارت را معمولاً به عنوان پدر فلسفهی ذهن مدرن میشناسند. او اولین فیلسوفی بود که نظریهی دوگانهانگاری –که بر طبق آن ذهن و ماده دو جوهر کاملاً متمایز هستند- را به شکلی نظاممند درآورد. دوگانهانگاری کلاسیک دکارت یک منبع فکری و بیپایان در بحثهای فلسفی ذهن به شمار میرود." (ص. 14).
یکی از بزرگترین معایب دوگانهانگاری دکارتی یا جوهری، آن است که تا به امروز در ارائه توضیح قانعکنندهای برای چگونگی ارتباط جوهر مادی و ذهنی، ناتوان بوده است. بسیاری از آگاهیپژوهان، به دلیل معایب این مفهوم، در پی مفهومی جایگزین برای تبیین و توصیف آگاهی بودهاند. در میان فلاسفه، کالین مکگین[2]، بر این باور است که حل مسئلهی آگاهی ورای درک انسان است:
"از منظر مکگین، تبیین سازوکار و یا شناسایی علل تجربهی آگاه، نه از طریق بررسی مفهومی و مستقیم (توسط تحلیلهای دروننگرانه و موشکافانهی مفهومی) و نه از طریق مطالعهی علمی مغز (از طریق آزمایش و پژوهش از طریق تصویربرداری مغزی) امکانپذیر نیست." (صص. 86-85).
امروزه آگاهیپژوهی به حوزهای جذاب وچالشبرانگیز بدل شده است و بسیاری از فلاسفه، عصبپژوهان و متخصصان علوم شناختی، مشغول پژوهش در این حوزه هستند و هنوز سؤالات بسیاری حول مسئلهی آگاهی بیپاسخ مانده است:
" آگاهی چونان قلعهای تحت محاصره، تاکنون در برابر هرگونه تلاش جهت ارائهی راهحلی قانعکننده برای مسائلی که پیش میکشد، مقاومت کرده است." (ص. 231).
این کتاب دست کم از چهار ویژگی برخوردار است که به واسطهی آنها میتوان آن را به عنوان یک منبع مقدماتی در زمینهی آگاهیپژوهی، به علاقهمندان توصیه کرد: یک) در هر فصل، کلیاتی از مهمترین مواضع افراد در قبال مسئلهی آگاهی ارائه شده است و نویسندگان سعی کردهاند که این توضیح مواضع، به زبانی ساده، مقدماتی و قابل فهم باشد. دو) در پایان هر فصل چند اثر مهم فرد، توسط نویسندگان انتخاب شده است و چند خطی دربارهی آن توضیح دادهاند. سه) قبل از بیان مفاهیم و نظریات افراد در هر فصل، پیشینهای کوتاه از آنها را آوردهاند. چهار) هر فصل از کتاب دارای یک یا چند تصویر (عمدتاً نقاشی) است که هم از لحاظ زیباییشناختی، جلوهای به برخی از فصلهای کتاب داده است و هم در برخی از موارد نیز، ارتباط تصویر با مطالب آن فصل، ممکن است به فهم بهتر کمک کند. بدیهی است که کتابی با این تعداد صفحات، جامع تمام آگاهیپژوهان، مفاهیم و نظریات نیست؛ با این حال، شامل مقدماتی درباره برخی از مهمترین آنها است.
[1] René Descartes
[2] Colin McGinn
[1] John Searle
[1] qualia
[2] Thomas Nagel
[3] objective
[4] phenomenal
[5] explanatory gap