ایمان یارمحمدی
ایمان یارمحمدی
خواندن ۸ دقیقه·۳ سال پیش

ملاحظاتی مقدّماتی درباره‌ی سوبژکتیویته

Philosopher in Meditation, by Rembrandt
Philosopher in Meditation, by Rembrandt

سوبژکتیویته (subjectivity) انسان -و شاید سایر موجودات- در چیست؟ چه موقع می‌توان موجودی را سوژه به حساب آورد؟ اساساً سوبژکتیویته چگونه شکل می‌گیرد؟ نقش دیگری (other) در شکل‌گیری سوژه (subject) کدام است؟ چگونه موجودی را به عنوان سوژه شناسایی می‌کنیم؟ این‌ها از جمله سؤالاتی است که تاکنون بسیاری از افراد، از نظرگاه‌های گوناگون، همچون فلسفه، علوم اعصاب شناختی، روان‌شناسی شناختی، جامعه‌شناسی و سیاست، سعی در فهم و تبیین آن داشته‌اند؛ هرکدام سعی می‌کنند تا با روش و پیش‌فرض‌های خاص خودشان، به موضوع سوبژکتیویته بپردارند. من در اینجا نشان خواهم داد که فهم و تبیین سوژه، اساساً فعالیتی چندرشته‌ای (multidisciplinary) و بین رشته‌ای (interdisciplinary) است. علاوه بر این، سعی خواهم کرد تا با اندکی توضیحات کلی، زمینه و حوزه‌ی مطالعاتی سوبژکتیویته را تاحدی مشخص کنم.

در یک بیان، سوژه همان موجود ذهن‌مند است؛ اما در ادبیات فلسفی و علمی معاصر، معمولاً ذهن، مفهومی کلی‌تر از سوبژکتیویته است -یعنی پژوهشگران ویژگی‌هایی برای حالات ذهنی قائل‌اند که در مطالعات سوبژکتیویته، از آن‌ها یاد نمی‌شود. می‌توان مبنای سوبژکتیویته را لااقل در دو ویژگی دانست -یعنی این دو، ذاتیِ هر سوبژکتیویته‌ای است: ویژگی اولْ خودآگاهی است؛ یعنی فرد، به بودن خود در یک حالت (state) و همچنین معطوف بودن آن حالت به محتوایی (content) خاصْ آگاه باشد و بداند که خودش به مثابه‌ی یک موجود، دارای فلان حالت ذهنی (mental state) است؛ و دیگری اینکه موجودی که آن را سوژه می‌نامیم، دارای توانایی عاملیت (agency) و انجام کنش ارادی در جهان باشد و بنا بر این بتواند فعلی (an action) را به خودش نسبت دهد و خود را عامل انجام آن فعل بداند. این دو، ابتدایی‌ترین ویژگی‌هایی هستند که مادامی که موجودی از آن‌ها برخوردار باشد، می‌توان آن موجود را سوژه دانست. در این نوشته نیز، منظور از سوژه، موجودی است که دست کم از این دو ویژگی برخوردار باشد. بنا بر این اشاره‌ی ابتدایی، مفهومِ خود (self)، محور هرگونه تلقی از سوبژکتیویته است -در اینجا، خود یعنی موجودی آگاه و عامل؛ مترادف با سوژه. از جمله دلایل اهمیت تعریف سوبژکتیویته آن است که انسان‌ها، بنابر دلایلی، معمولاً با سوژه‌ها برخورد خاصی دارند و از این رو نظام ارزشی و به تبع آن نظام قانونی خاصی را برای آن وضع کرده‌اند. برای مثال اگر سوژه‌ای گلدان را بر سر فرد دیگری بیندازد و باعث مرگ او شود، جامعه با او برخورد متفاوتی خواهد داشت، تا موقعی که صرفاً باد به گلدان بخورد و گلدان هم به فرد. واضح است که در اینجا در پی ارائه تعریفی از سوبژکتیویته نیستم.

 Wanderer above the Sea of Fog, by Casper David Friedrich
Wanderer above the Sea of Fog, by Casper David Friedrich

سوبژکتیویته مفهومی بسیار گسترده و برای کسانی که در پی فهم و تبیین آن هستند، به دلایل گوناگون، پدیده‌ای غامض و چالش‌برانگیز است؛ در اینجا به دو دلیل این مسئله، اشاره خواهم کرد. یکی از مهم‌ترین دلایل، اول شخص (first-person) بودن و خاصیت پدیداری (phenomenal) آن است. این همان مشکلی است که جوزف لوین (Joseph Levine) از آن با عنوان شکاف تبیینی (explanatory gap) یاد می‌کند. یعنی هنگاهی که می‌خواهیم از نگاه سوم شخص - یعنی حفظ عینیّت (objectivity) و علمی (scientific) بودن- به آن بنگریم، همواره این جنبه اصلی سوبژکتیویته که همان اول‌شخص‌بودگی آن است را تبیین‌نشده باقی می‌گذاریم. این یکی از دلایل اصلی‌ای است که پدیدارشناسانی همچون وارلا (Varela) و ذهاوی (Zahavi)، وجود رویکرد پدیدارشناسانه را برای فهم و تبیین سوبژکتیویته، لازم می‌دانند.

از این ویژگی که بگذریم، ویژگی دوم، محتوای حالات ذهنی است که سویه‌ای مهم در سوبژکتیویته است. انسان‌های آگاه، علاوه بر اینکه فلان حالت ذهنی، مانند درد، را دارند، این حالت آن‌ها نیز معطوف به چیزی است که می‌توان آن را محتوای آن حالت ذهنی دانست -مثلاً دردِ دندان-؛ این همان ویژگی روی آورندگی (intentionality) آگاهی است که همواره آگاهی را "آگاهی از" تعریف می‌کند و در بیان پدیدارشناسانی همچون فرانتس برنتانو (Franz Brentano)، ویژگی اصلی حالات ذهنی است.

مواضع مفهوم سوژه، در فلسفه‌ی کسانی همچون کانت (Kant) و هوسرل (Husserl)، نقشی محوری ایفا می‌کند. آن‌ها با طرح مفهوم سوژه استعلایی (transcendental subject)، می‌خواهند بنیان‌گذاری خاصّ واقعیت جهان را توسط سوژه، توضیح دهند. در اینجا لازم است به تمایز بین مفهوم سوژه استعلایی و مفهوم پدیداری و تجربی (experiential) سوژه، توجه کنیم؛ اگر همچون سنت ایدئالیستی کانتی، نقش سوژه را در تقویم (constitution) واقعیت بپذیریم، آنگاه این ویژگی که آن را ویژگی استعلایی سوژه می‌نامد، از ویژگی پدیداری آن، که به کیفیت ذهنی و تجربی خودْ (self) اشاره دارد، متمایز است. کانت و هوسرل از جمله کسانی‌اند که بر تقدّم سوژه تأکید می‌کنند، برخلاف کسانی همچون مارکس (Marx) و فوکو (Foucault) که اساساً سوژه را موجودیتی برساخته اجتماع (social construct) می‌دانند. کسانی همچون هیوم (Hume)، پاول چرچلند (Paul Churchland) و دنیل دنت (Daniel Dennett) نیز، -هریک به نحوی- مفهوم خود به مثابه هسته‌ی سوبژکتیویته را توهّم می‌دانند و واقعیت آن را نفی می‌کنند. این سه موضع را می توان به مثابه پاسخی درباره‌ی مسئله هستی‌شناسی سوبژکتیویته هم در نظر گرفت. در دسته اول، واقعیت سوژه نفی نمی‌شود، بلکه به مثابه توانایی‌ای برای تقویم واقعیت جهان، در نظر گرفته می‌شود. بنیان دسته دوم بر آن است که اساساً سوژه‌ای قبل از قرارگرفتن در محیط اجتماعی و تأثیرپذیرفتن از آن وجود ندارد. در نهایت، بنا بر استدلال دسته سوم؛ سوژه، وجودی توهّم‌گونه دارد و از واقعیتی اصیل برخوردار نیست -در نظر پاول چرچلند و دنیل دنت، سوبژکتیویته، توهّمی القاءشده (induced illusion) توسط ساختار عصبی است.

Rain, Steam and Speed – The Great Western Railway, by J. M. W. Turner
Rain, Steam and Speed – The Great Western Railway, by J. M. W. Turner

در میان رویکردهایی که به مسئله سوبژکتیویته پرداخته‌اند، دست کم سه رویکرد کلی قابل شناسایی است. بسیاری از جامعه‌شناسان، همچون فوکو، سوبژکتیویته را برساخته اجتماع می‌دانند، از این رو او معتقد است که اساساً قدرت (power) است که به خود (self)، شکل می‌دهد. این گروه به تأثیر سرشت و ذات انسانی به مثابه ویژگی‌های فردی -مثلاً ویژگی‌های زیستی و روانی-، به طور جدّی توجهی ندارند و در تبیین‌شان، جایگاه مهمی ندارد. در مقابل بسیاری از روان‌شناسان و دانشمندان علوم اعصاب شناختی، سوبژکتیویته را محصول ویژگی‌های زیستی و روانی موجود می‌دانند و محیط اجتماعی در تبیین آن‌ها، جایگاه آن چنانی ندارد. دسته سوم-که من هم از آن حمایت می‌کنم-، هم ویژگی‌های فردی -زیستی و روانی- و هم محیط اجتماعی را برای شکل‌گیری سوژه مهم می‌دانند و سعی می‌کنند در چارچوبی که برای بررسی سوبژکتیویته ارائه می‌دهند، هر دو را جای دهند. جان سرل (John Searle) از جمله کسانی است که در رویکرد سوم جای می‌گیرد؛ او در تببین خود در سه ساحت ذهن، زبان، و جامعه، سعی می‌کند تا جایگاه سوبژکتیویته و نسبت آن با این سه ساحت را مشخص کند.

هنگامی که انسان پا به جهان می‌گذارد، از قبل دارای ویژگی‌هایی زیستی و به تبع آن ویژگی‌هایی ذهنی است -این خود موضعی در قبال مسئله ذهن-بدن (mind-body problem) است که نوخاسته‌گرایی (emergentism) یا رویکرد طبیعت‌گرایی زیست‌شناختی (biological naturalism)، در آن جای می‌گیرد، از طرفی قبل از او نیز جهانْ تاریخی دارد و به قول هایدگر (Heidegger)، با پرتاب‌شدگی (thrownness)اش، در معرض این تاریخ، قرار می‌گیرد. اگر این موقعیت تاریخی را فرهنگ و آن ویژگی‌های ذهنی و زیستی اولیه را سرشت انسانی بنامیم، این تعامل بین فرهنگ و سرشت است که به سوژه شکل می‌دهد؛ یعنی هم تاریخ بر سوبژکتیویته تاثیر می‌گذارد و هم سوبژکتیویته بر تاریخ. هر نظریه‌ای درباره‌ی این مسئله، باید بتواند از طرفی سیر تکوینی شکل‌گیری آن از تولد تا مرگ را، و از طرفی دیگر، تاریخ زیستی، روان‌شناختی و جامعه‌شناختی آن در جهان را فهم و تبیین کند -یعنی توضیح دهد که برای مثال در گونه انسان به عنوان موجودی زیستی، روان‌شناختی و جامعه‌شناختی، چگونه خودآگاهی و عاملیت، به مثابه بنیان‌های سوبژکتیویته، در جهان پدیدار شده است. بنا بر این توضیحات، هرگونه تلاش برای صورت‌بندی سوبژکتیویته، و همچنین فهم و تبیین آن، تلاشی چندرشته‌ای و بین رشته‌ای است؛ برای فهمی همه‌جانبه و یکپارچه از سوبژکتیویته، لازم است که این نگاه را حفظ کنیم. به نظر می‌رسد که بنیان چنین نگاهی این است که علی‌رغم تقدّم سوژه، به معنای استعلایی آن، باید این نکته را نیز بپذیریم که سوژه همواره در معرض تأثیر جامعه، در بیان کسانی همچون ماکس هورکهایمر (Max Horkheimer) و فوکو، همواره تحت قدرت و استیلا (domination)، قرار دارد؛ پس سوبژکتیویته علاوه بر اینکه در ابتدا به عنوان یک ویژگی ذاتی، در موجودی همچون انسان قرار دارد، برساخته‌ای اجتماعی هم است.

نوشتن کلیاتی درباره‌ی سوبژکتیویته، کار دشواری است؛ چون در عین حال که برای انسان آگاهْ مفهومی به غایت آشنا است، اما جنبه‌های گوناگونی دارد و می‌توان تعاریف گوناگونی از آن ارائه داد؛ همچنین به دلایلی که قبلاً اشاره شد، مفهومی چالش‌برانگیز است. همواره در بررسی آن، دست کم می‌توان این سؤالات را از خود پرسید: با چه رویکردی؟، در چه زمینه‌ای؟ و کدام ویژگی؟ بر این اساس، در بررسی سوبژکتیویته به مثابه‌ی پدیده‌ای دارای وحدت در عین کثرت، هم می‌توان آن را به عنوان یک پدیده‌ی واحد بررسی کرد و هم در زمینه‌ای خاص و یا با توجه به ویژگی‌ای خاص. اینکه سوژه با مفاهیمی همچون دیگری؛ زبان؛ هویت؛ فرهنگ؛ ذهن؛ آگاهی؛ خودآگاهی؛ بین‌الاذهانیت؛ اِگو؛ خود؛ اختلالاتی همچون شیزوفرنی؛ حالت نباتی (vegetative state) و اوتیسم، دقیقاً چه نسبتی دارد، موضوعی جالب توجه و بااهمیت است.

برای مطالعه‌ی بیشتر نگاه کنید به:

(در نوشتن این جستار هم، از برخی از این منابع بهره برده‌ام:)

  • Zahavi, D. (2005). Subjectivity and selfhood: Investigating the first-person perspective. MIT press.
  • Zahavi, D. (2014). Self and other: Exploring subjectivity, empathy, and shame. Oxford University Press, USA.
  • Gallagher, S. (Ed.). (2011). The Oxford handbook of the self. Oxford University Press.


  • سرل، جان. (1995). ساخت واقعیت اجتماعی. ترجمه‌ی محمدامینی، میثم. (1395). نی.
  • سرل، جان. (2004). درآمدی کوتاه به ذهن. ترجمه‌ی یوسفی، محمد. (1393). نی.
  • ریونزکرافت، ایان. (2005). فلسفۀ ذهن، یک راهنمای مقدماتی. ترجمه‌ی شیخ‌رضایی، حسین. (1392). صراط.
  • میلر، پیتر. (1987). سوژه، استیلا و قدرت. ترجمه‌ی سرخوش، نیکو و جهاندیده، افشین. (1398). نی.
  • مدخل سوژه/سوبژکتیویته، در رشیدیان، عبدالکریم. (1394). فرهنگ پسامدرن. نی.
سوبژکتیویتهفلسفه ذهنفوکوسرلسوژه
در مسیر فهم و تبیین ذهن، زبان، و جامعه.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید