سرپرست گروه: سینا سراجیان
راهنمای طبیعتگردی: آیدا احمدی
همنوردان: احسان هاشمینژاد؛ مارال محمدیفر؛ فاطمه فراهانی واشقانی و مریم بیغرض
گروه: آرنیکا اکوتور
تعداد اعضا: 6 نفر
تاریخ: 26 تا 31 مرداد 1401
این گزارش، حاصل تلفیق صحبتهای مفصل آیدا در مورد صعود + تخیلات خودم از تمام برنامه هست! و لحن گزارش رو طوری نوشتم که انگار منم اونجا بودم!
طبق هماهنگیها قرار شد ساعت 11 شب سهشنبه 25 مرداد از تهران به سمت «مرز بازرگان» حرکت کنیم و در نهایت با یک قدم وارد «ترکیه» بشیم! مسیر رو به سمت آذربایجان غربی شروع کردیم و ساعت 8 صبح چهارشنبه بعداز گذر از شهر «مَرَند» وایسادیم تا صبحونه بخوریم. مسیر رو به سمت شمال-غرب ادامه دادیم و ساعت 10:30 «مرز بازرگان» بودیم.
برای صعود به قلهها باید راهبلد داشت و صد البته اگر اولین بار هست اون قله داره صعود میشه، نباید تنها رفت.
با گروهی همراه لیدری که مسیر آرارات رو میشناخت هماهنگ کرده بودیم. این گروه متشکل از چند گروه کوچیک بود (از شهرهای مختلف و لیدرهاشون هم بودن) که در مجموع 50 نفر میشدیم.
پس تا ساعت 12:30 منتظر کل گروه بزرگتر شدیم تا همه باهم اون قدم نهایی گذر از مرز رو برداریم! و بعد با ون های هماهنگ شده به سمت هتل حرکت کردیم.
- سخن سعیدرضا -
[ فکر میکنم، حرکت به سمت یک کشور دیگه باهدف صعود بلندترین قله اونجا، هیجان عجیبی داره! اینکه همش با خودت میگی، واقعاا؟ ترکیه؟ آرارات؟ شاید حس قدرت همراه با کنجکاوی زیاد! و این سوال که {برم ببینم اونجا چه خبره!؟} توی فکر بچهها بوده!
من در اینور با تصاویری که اشتراک گذاشته میشد میفهمیدم که کجای سفرشون هستن! و خوشحال بودم که دارن میرن! دروغ چرا کمی حسودی هم میفرمودم! که نتونستم برم! ]
وقتی رسیدیم به مرز بازرگان، از دور هیبت نامتقارن آرارات دیده میشه که برای هر کوهنورد، دیدن قله از دور احتمال زیادی میزانی هورمونهای شادیآور بهمراه داره! خودمون رو تا رسیدن گروه اصلی، به آخرین محصول ایرانی قابل خرید در مرز، بستنی زعفرونی، مهمون کردیم که توی گرما دلچسب بود!
بعداز گذر از مرز و ورود به ترکیه سوار ونهای نسبتا تمیزی شدیم تا به سمت شهر «دوگوبایزید» بریم. این شهر حدودا نیم ساعت با مزر بازرگان فاصله داره و کمی به سمت شمال-غرب باید حرکت کرد. از نکات دیگه این شهر، میشه به این اشاره کرد که، شهری کوچیک که میزبان کوهنورد های قله آراراته و امکانات خفن توریستی نداره ولی نیازهای اولیه یک کوهنورد رو مرتفع میکنه.
از هتل همچنان قله آرارات دیده میشد. بعداز کمی استراحت رفتیم برای صرف ناهار و خریدهای صعود و کمی گشتن شهر! و خودمون رو آماده میکردیم برای دو سه روز زندگی در کوه! برای صعود! برای ساختن لحظات!
در کل شهر نمادهای کشتی نوح پیدا میشد، اعتقاد به اینکه کشتی نوح در آرارات به گل نشسته و به همین دلیل آرارات ماهیت مقدسگونه داره. عظمت طبیعت، همیشه با خودش افسانهها و داستانهایی مقدس میاره، درست مثل «دماوند»، «علمکوه» و «سبلان» خودمون! همه ما شبیه به هم هستیم! مستقل از ملیت!
رنگهای شهر، نقاشیهای روی دیوار، نمادها و مجسمهها(مثلا آتاتورک) حال خوبی داشت. توی بعضی از مغازهها مخلوط عطر میوه با گل و گیاه، انرژیبخش بود. و حرفهایی که به زبان دیگه میشنیدیم جالبانگیزناک بود. با اومدن شب آرامش و سکوت بیشتر میشد و ما هم برای صعودمون آماده میشدیم.
صبح بعداز میل فرمودن صبحونه در هتل آرارات، وسایل رو جمع و جور کردیم و تحویل دادیم به ونها تا بریم به سمت پای کوه! برای صعود به آرارات باید از دو تا کمپ عبور کرد که بهش میگفتیم کمپ 1 و کمپ 2! (اسم ترکیشون اگر وجود داشت رو نفهمیدیم!). به صورت کلی دو تا برنامه برای صعود میشه داشت، یکی روز اول صعود کنیم کمپ 1 بخوابیم و روز دوم بریم کمپ 2 و صعود به قله! و یا در یک روز صعود به کمپ 1 و کمپ 2 بخوابیم و روز دوم بریم قله! طبق نظر لیدر تمام گروههای همراهمون قرار شد؛ روش دوم رو استفاده کنیم. بعداز گذر از دشت پهناور که اسمش آرارات بود، ساعت حدود 8 پای کوه بودیم. بعداز رسیدن به پای کوه، کولهها رو تو گونی قرار دادیم تا قاطرها و اسبها (اونجا از اسب هم استفاده میشد) بدیم تا به کمپ 2 ببرن! هزینه حمل کوله نصف دماوند بود! لیدر گروه بزرگه نکاتی رو اشاره کرد که حتما آشغالهارو جمع کنیم و با خودمون بیاریم و اسم ایرانیا بد در رفته!!! مسیر رو به سمت کمپ 1 شروع کردیم ساعت 12 بود که رسیدیم کمپ 1 بعداز تقویت فرمودن خودمون با ناهار و مقداری استراحت ساعت 1:20 به سمت کمپ 2 حرکت کردیم و ساعت 4 کمپ 2 بودیم.
برخلاف دماوند، امکانات که توی کمپ ها داشتیم بسیااار محدود بود. جانپناه یا پناهگاهی وجود نداشت، سرویس بهداشتی غیرقابل استفاده بود، تیم امداد نجاتی اونجا نمیبینید! و خلاصه بسیاار محدود بود!
بعداز چادر زدن در کمپ 2 و صرف شام! به تماشا آسمون و فضای کوهستان نشستیم و خودمون رو برای صعود فردا آماده کردیم! خوابیدیم!
گذر از دشت پهناور آرارات، جالب بود. دشتی که از خون قله آرارات ساخته شده و الان مامن گیاهای مختلف شده بود. قله آرارات در قدیم آتشفشانی بوده و پراز فعالیت که از روی کوه توی دشت خطوط سفت شده ماگما قابل دیدن هست! شاید بعداز لنگر انداختن کشتی نوح، قله آروم گرفته و برای همیشه نظارهگر زیبایی دامنه خودش شده! پوشش زرد و سبز دشت و حضور قله آرارات کامل دیده میشد.
توی مسیر از خانواده گنجشکسانان زیاد دیده میشد. زاغ هم وجود داشت. و پوشش گیاهی غالب «کَنگر کوهی» بود! شاید به خاطر همین کنگر هاست که کشتی اونجا لنگر انداخته! :دی
قله کوچیک دیگهای سمت شرق وجود داره به اسم «آرارات کوچیک» به ارتفاع 3900 که با یک خط الراس به «آرارات بزرگ» به ارتفاع 5100 وصل میشد.
بعداز رسیدن به کمپ 2 آرارات کوچیک هم بهتر دیده میشد و نزدیک محل کمپ 2 دره ای وجود داره به اسم «دره جهنم» که شاید سنگها و بافت قرمز و نارنجی و زرشکی باعث میشد این اسم براش گذاشته بشه! دره به نظر زنده بود! با اینکه فاصله داشت از مسیر کوهنوردی ولی دیدنش خوفناک بود!
توی مسیر به خاطر وجود یخچالهای بالاتر، رود جریان داره و هر دو کمپ آب داشتن و در مخزن بود.
پیمایش رو ساعت 3:30 بامداد شروع کردیم. صعود رو با شیب تند صدا درآری شروع کردیم و یواش یواش با هدلایت مسیر رو طی میکردیم. بعداز طلوع آفتاب گروه 6 نفره جذابمون رو کمی جدا کردیم و با سرعت اصلی خودمون و توانایی اعضامون ادامه دادیم. میدونستیم که حدودا 6 ساعت از کمپ 2 پیمایش لازم هست.
قبل از قله یخچال بسیار بزرگی وجود داره و قبل از ورود بهش باید کرامپون (یخ شکن) وصل کنیم. صعودهای قبلیمون تجربه گذر از یخ رو نداشتیم و رسیدن به این بخش بعداز خوابالودگیهای پیمایش بامداد و اینا، باعث شده بود که تمرکز کنیم و بادقت و هوشیارتر پیمایش خودمون رو ادامه بدیم.
پیمایش گروهمون بدون چالش بود و آمادگی کافی رو داشتیم. با ارتفاع گرفتن ساعت 9 بود که دیگه رسیده بودیم به قله! «آرارات» - ارتفاع 5137!
یواش یواش که خورشید از سمت شرق طلوع کرده بود، روی سطح کوه که بودیم، سایه آرارات روی زمین خود نمایی میکرد! و زیبا بود!
گذر از یخچال حس خاصی داشت، صدای خش خش فرو رفتن پاهامون توی خورده برف و یخ ها، حرکت خطوط اشعههای زندگیبخش خورشید روشون باعث میشد هیجان زده باشیم و همش دنبال کنیم نور رو. هوا چندان سرد نبود البته مقداری باد میوزید که با پوشوندن صورت هامون ردیف میشد!
بعداز رسیدن به قله از مناظر اونجا لذت بردیم، قله آرارات تقریبا تک قله اطراف خودش هست مثل دماوند ولی برعکس برنامه دماوند که قله مه بود، اینجا میتونستیم تمام مناظر اطراف رو ببینیم حتی شهر دوگوبایزید هم دیده میشد! {دو روز پیش اونجا بودیماا!}. سمت غرب هم کوچیک بودن به اسم «آرارات کوچیک» میومد! دشت زیبا بود و پهناور!
بعداز اینکه حدودا نیم ساعت روی قله بودیم و یاد گروه آرنیکایی صعود دماوندمون بودیم، ساعت 9:30 مسیر رو به سمت پایین شروع کردیم. پیمایش فرودمون بسیار سبک بود و چالشی نداشت. حدود ساعت 3 بود که رسیدیم کمپ 2 و یک استراحت کوتاه و صرف ناهار سریع چادر هارو جمع کردیم و به سمت کمپ 1 حرکت کردیم. ساعت 5:50 بود که رسیدیم که کمپ 1 و یک بار دیگه چادرهامون رو برپا کردیم تا شب استراحت کنیم و خستگی در کنیم و بخوابیم.
به صورت کلی توی مسیری که طی میکردیم، از ملیتهای مختلف زیاد میدیدم. ایرانی، ترک، آرژانتینی، شیلی، سوئدی، اسپانیایی و تعدا افراد انگلیسی زبان هم بودن که در گروه های کوچیک اومده بودن. اینکه توی محیط بینالمللی صعود داشته باشی حس جالبی داشت!
قرار بود مسیر فرود و رسیدن به ماشینها از مسیر متفاوت از صعود برگردیم که عشایر رو هم ببینیم. از عشایر اونجا میشه کالاهایی مثل دوغ محلی، چایی و... خریداری کرد و حس و حال خاصی داره.
ولی متاسفانه عشایر نبودن و از اون منطقه کوچ کرده بودن!
صبح بعداز جمع و جور کردن وسایل ساعت 8:25 بود که به سمت ونها و پای کوه حرکت کردیم. ساعت 11:45 بود که رسیدیم به ماشین ها و میدونستیم که پیمایش ما تموم شده. به صورت کلی تمام زمان پیمایش ما با احتساب استراحت ها، 22 ساعت طول کشید.
پای کوه، یکی از ترکها، نمیدونیم به چه دلیلی ولی دمشگرم هندونه داد بهمون و بسیار چسبید!!
بعداز سوار شدن به ونها دوباره دشت آرارات رو طی کردیم و بعداز رسیدن به شهر و هتل خستگی در کردیم و از امکانات لذتبخش هتل استفاده کردیم و رفتیم داخل شهر. با گروه بزرگی که باهاشون اومده بودیم جشن صعود داشتیم و حکم صعود بهمون داده شد. البته خودمون آرنیکاییها هم یک جشن کوچولو داشتیم که به صرف چایی و باقلوا ترکی ختم شد! لذیذ بود! بعدش دیگه مقداری دوباره شهر رو گشتیم و فردا صبح بعداز تحویل هتل به سمت مرز بازرگان حرکت کردیم و دوباره قدم برداشتیم و وارد ایران شدیم! خوش گذشت! و جای سعیدرضا حسااابیی خالی بود!!!!
-سخن سعیدرضا-
[ با اینکه نتونستم برم، ولی حالا بعداز نوشتن تمام این خطوط و گزارش، میتونم راحت تصور کنم که لحظهلحظه این برنامه کنارشون بودم و همین کافیه! خوشحال از اینکه صعود کردن! چون ما صعود کردیم!
و میدونم و میتونم بگم که :
چیزایی در زندگی هست که شما براشون، تلاش میکنید تا بقا پیدا کنید! و ادامه بدید!
اما!
{زیباتر از اونها، چیزایی در زندگی هست که توجیه میکنه «چرا» باید بقا پیدا کنید! و ادامه بدید! }
که یقینا حضور دوستان یکی از همین هاست! ]