سرپرست: سینا سراجیان
مربیان: آیدا احمدی؛ حسن سلیمانخانی
اسم گروه: آرنیکا اکوتور
تعداد اعضا: 27 نفر
تاریخ: 3 تیرماه 1401
طبق برنامهریزی که داشتیم قرار شد 6 صبح انتهای خیابون آبرسانی(منطقه حصارک) به مختصات [“41’18°51, "06'47°35] همدیگرو ملاقات کنیم؛ ساعت 6:15 حدود 100 متر در راستای خیابون به سمت غرب پیمایش کردیم و به اول مسیر پاکوب رسیدیم و صبر کردیم ( برای اینکه مزاحمتی برای اهالی نداشته باشیم ). توضیحاتی در مورد تعاریف عوارض از سینا شنیدیم. بعد از حرکات کششی حدود ساعت 7 پیمایش اصلی از شیرخشتی و از کنار دره حصارک شروع شد.
بعد از حدود 500متر پیمایش، به شیب تندی رسیدیم گذر از اون بخش کمی دشوار بود ولی با وارد شدن به یک باغ گردو، کمی خستگیش در رفت؛ ارتفاع درختها در حد 2 متر بودن و بعد،با گذر از کنار یک خیابون آسفالت که مربوط به دانشگاه آزاد بود، ادامه مسیر پاکوب قله رو دیدیم.
این پیمایش شاید به خاطر خنکتر بودن هوا و اینکه کنار مسیر رودخونه (طبیعتا خشک بود) راه میرفتیم حال متفاوتتر و انرژی بیشتری نسبت به قبلی داشت.
بعد از رد شدن از «دره واسگارو» در راستای همون رودخونه، ساعت 8:30 در مختصات [“27’18°51, "16'49°35]، صبر کردیم و صبحونه میل فرمودیم!
« توی مسیر قبل از رسیدن به «چپدره» هر سمتی رو که نگاه میکردیم، درخت دیده میشد. علاوهبر درختی مثل بید
درختای گردو، گیلاس، زرشک زیاد بودن(اونجا باغ زیاد هست) تعدادی آلبالو و توت هم وجود داشت، در جایی از مسیر به خاطر اینکه فصل برداشت محصول بود، عطر شیرین گیلاس زیاد به مشام میرسید. سرسبزی مسیر، انرژی خاصی باخودش داشت.
--- درختهای گردو که صلابت خاصی دارن؛ همیشه منو یاد «باباکاظم» میندازن که با دستهای پتوپهنش، گردو میچید و بهشون رسیدگی میکرد و همیشه میگفت "میوههارو نکنید! هنوز نرسیدن!" گاهی هم که شیطنت میکردیم و میوه میچیدیم به ترکی غرولند میکرد ولی چیزی نمیگفت! مهربون بود! ---
در همین فکروخیالها بودم که در صخرهای لونهی گِلی یک پرنده رو دیدیم و بعداز پرسش از آیدا، با «شور و شوقی» که نسبت به طبیعت و حیات طبیعت داره، اشاره کرد که «کمرکُلی»ست. داخل لونه خیلی دیده نمیشد ولی
میتونستیم ببینیم که پرندهای داخل لونه، سریع سرک میکشه و میره داخل و از دور حواسش هست! »
بعد وارد «چپدره» شدیم و مسیر یال رو به سمت خط الراس شرقِ قله طی کردیم، مسیر شیب نسبتاً تندی داشت. در مختصات [“17’18°51, "07'50°35] سینا باتوضیحاتی درمورد افت فشارخون، قند خون و... کمی بهمون استراحت داد و موارد بااهمیتی مثل تغذیه مناسب، خواب کافی و... رو گوشزد کرد.
و بعد ساعت 11:45 به قله «بندِعیش» رسیدیم، که به صورت خالص حدودا 4 ساعت پیمایش طول کشید.
مختصات قله هم، [“45’17°51, "12'50°35] هست!
« وارد «چپدره» که شدیم سمت راست مسیر، خونهای بود که روی سقفش سینیهای پر از توت برای خشککردن پهن کردهبود و زیر درختهای توت، توریهای بزرگی با کمی فاصله از زمین پهن شدهبود تا راحتتر میوهها جمع بشن. بعداز گذر از رسیدن به خط الراس، پوشش گیاهی بیشتر «گَوَن» شده بود. پیمایش رو به سمت غرب و قله ادامه دادیم. بعد از نزدیک شدن به قله، آسمون میزبان تعداد زیادی «بادخورک» شده بود (آیدا اسمشونو گفت) که به سرعت پرواز میکردن و در دید من، شبیه این بود که انگار دارن قله رو طواف میکنن.
دیدن اون طواف سریع و زیبای بادخورکها؛ اون توریهای زیر درختهای توت؛ باغهای توی مسیر و آب حیاتبخش اونجا، این حس رو میداد که قله برای سکنه اونجا «مقدس» بود و شکرگذار این همه بودن! ماهیتی از امنیتِحضور قله براشون »
ساعت 12:30 بعد از گرفتن عکس های تکی و گروهی، از همون مسیر رفت برگشتیم. اوایل به خاطر همون شیب تند که وجود داشت، سینا نکاتی درمورد استفاده از باتوم، قدم برداشتن در فرود گفت.
توی راه بعضی از باغدارها ترازوهای دوکفهای قرار داده بودن تا اگر کسی خواست بتونه گیلاس، آلبالوهای تازه چیده شده رو بخره.
ساعت 2:50 در همون محل صبحونه، ناهار خوردیم و ساعت 3:30 پیمایش خودمون رو ادامه دادیم و با گذر از باغهای پرپشت گردو و گیلاس و... ساعت حدودا 4:50 رسیده بودیم و پیمایش تموم شد.