تیم اجرایی:
گروه: آرنیکا اکوتور
تعداد اعضا: 22 نفر
تاریخ: 16 و 17 تیر 1401
مقدمه: این برنامه برای من، متفاوتتر بود. علت این اتفاق به خاطر مسائل اداری (که غصهدار شدم که نشد جابجا کنم زمانشو) مجبور شدم جدا از بچهها پیمایش کنم به سمت قله!
شب چهارشنه (15 تیر) بعداز اینکه متوجه شدم که باید صبح فرداش برم کار اداری و نمیرسم با بچهها صعود کنم. با هماهنگی با سینا (چون سرپرست تیمه) قرار شد فردا از سمت متفاوتی به کمک تلهکابین توچال برسم به قله تا همهوایی رو از دست ندم.
اول صعود خودمو میگم، بعداز اینکه ساعت 11 کار اداریم تموم شد به سرعت خودمو رسوندم بام تهران، ساعت 1:20 ایستگاه یک توچال بلیط گرفتم تا برم به ایستگاه پنج تا پیمایش رو از اونجا شروع کنم. ساعت 1:37 شروع کردم. مسیر نسبتا خشک با آفتاب شدید بود و در نهایت ساعت 3:44 رسیدم به ایستگاه هفت؛ بعداز مقداری استراحت و پوشیدن لباس بیشتر (یال غربی که از سمت تلهکابین به قله میره بادگیر ه) ادامه دادم ولی علائم ارتفاعزدگی داشتم و گفتم مقداری بشینم.
ساعت 4 شروع کردم از ایستگاه هفت و ساعت 5 به قله رسیدم! توقع داشتم بچهها رسیده باشن قله ولی هنوز نرسیدهبودن.
از روز قبل تا خود قله، کل مدت داشتم بررسی میکردم و سعی میکردم خودمو پیش گروه تصور کنم، پیشبینی کرده بودم که ساعت 5:30 حدودا شروع کنن و احتمالا ساعت 8:30 - 9 میرسن به «شیرپلا» و صبحونه میخورن و مسیرهای سرسبز و خوش آبوهوا طی میکنن و احتمالا ساعت 2 یا 3 میرسن قله!
تصور میکردم که:
- سینا با قدمهای شمرده و آروم گروهو میبره جلو و باآرامش نکات مهم رو بهمون میگه.
- آیدا در وسط گروه حواسش هست که تیم جدا نشه و همه حالشون خوب باشه و اگر نکتهای در مورد محیط طبیعت اونجا باشه باهیجان بهم میگه.
- حسن با صبوریش به عنوان عقبدار و کمی شوخطبعی و جدیت خاص خودش انرژی خوبی رو برای پیمایش انتقال میده.
و تکتک بچهها که هر کدوم ویژگیهای خاص خودشون رو دارن و میتونن پیمایش رو قشنگتر کنن!
خلاصه که در پیگیریهای فرسایشی کار اداری؛ فکرم پیش بچهها و پیمایش بود!!
مسیر صعود از ایستگاه پنج؛ پر بود از «جاشیر»، مقداری «تره کوهی» و صد البته «زاغ نوک سرخ» هم بود. سطح کوه پوشیده شده بود با رنگهای زیبای سبز و زرد. صدای منظم حرکت تلهکابین از بالای سرم ریتم منظمی داده بود.
ساعت 5 میدون کوهنورد بچهها همو دیدن و ساعت 5:25 پیمایش خودشون رو شروع کردن.
مسیر صعود توچال از سمت دربند رو میشه به 3 بخش تقسیم کرد: 1. دربند تا «پناهگاه شیرپلا»، 2. پناهگاه تا «جانپناه امیری»،. 3. جانپناه تا «قله».
بخش اول صعود تا «پناهگاه شیرپلا» مسیر سرسبزی وجود داره. حدودا ساعت 7:30 - 8 بود که «پسقلعه» رو رد کردن و بعد از گذر از کنار «بندیخچال» (که محل آموزش کوهنوردی و سنگنوردی حساب میشه) به محدودهای صخره-سنگیتر رسیدن که تاحدودی بصورت پلهای هست؛ البته با کابلهای که کنار مسیر نصب شده، پیمایش کمی راحتتر میشه.
به «آبشار دوقلو» و کمی بعدتر ساعت 9:10 به «پناهنگاه شیرپلا» رسیده بودن.
سینا مقداری در مورد تعاریف پناهگاه و جانپناه و... توضیحاتی داد.
تا اینجای مسیر، مسیر سرسبزی طی شده، درختهای گردو خیلی زیاد و تعدادی زغال اخته هم به چشم میان و «گلپر» هم زیاد دیده میشه، به خاطر جریان آب هم، درختی مثل بید هم دید.
آبوهوای خنک این بخش از مسیر و زیباییهاش (آبشار و تنوع زیستی) باعث میشه پیمایش راحتتر و غیرخستهکننده باشه. و صد البته، صبحونهای که در فضای پناهگاه میشه تهیه کرد! عدسیای مناسب! سوسیسوتخممرغ! و... باعث شد تا انرژی خوبی بدست بیاد!
بعداز صبحونه و مقداری استراحت، ساعت 10 مسیر پیمایش رو به سمت «جانپناه امیری» شروع کردن. این مسیر برخلاف تیکه قبلی، سطح کوه آفتاب مستقیمتری خورده. تفاوت پوشش گیاهی کامل دیده میشه. بیشتر «گَوَن»، «اِسپَرِس کوهی»، «تَره کوهی» و مقداری بالاتر نزدیکای جانپناه، «جاشیر» هم بیشتر دیده میشه. ساعت 1:30 بود که جانپناه امیری بودن. و برای خوردن ناهار و استراحت وایسادن.
بخش آخر و پایانی صعود، جانپناه تا «قله» ساعت 2:30 شروع شد. سختی و استقامت این بخش کمی بیشتر از بخشهای قبلیه! مسافت طولانیتر و آفتاب شدیدتر بود. گیاههای «جاشیر» و «گَوَن» همچنان وجود دارن و علاوهبر اون، «کَنگَر» و همینطور از خانواده «نعنایان» هم دیده میشن. «شِکرتیغال» و «فَرفیون» خیلی بیشتر به چشم میاد(پوشش غالب بودن)! و صد البته علاوهبر این «زاغ نوک سرخ» هم دیدن.
حدود 100 متر یال آخر رسیدن به قله از جانپناه (شبیه به سمت پیمایش ایستگاه هفت که پیشتر اشاره فرمودم) به شدت بادگیره (شاید حتی بوران داشته باشه) و بهتر هست بادگیری پوشیده بشه!
ساعت 5:40 بود که رسیدن به قله!
من که روی قله منتظر بچهها بودم، با پرسیدن از آدمهایی که کمی زودتر از مسیر دربند رسیده بودن، متوجه شدم که بزودی میرسن. بعد از رسیدن به قله سریع لباس گرم پوشیدم.
حدودا ساعت 5:20 یکی دو تا از بچهها به قله رسیدن و لبخندی زدم!
بعد برای مقداری همراهی و کمک و انرژی؛ به سمت بچهها حرکت کردم. حس خوبی داشت که انگار ازشون «استقبال» میکردم! با لبخندی گنده! و خوشحال از دیدن هرکدوم!
بعد باهم دوباره کمی صعود کردیم و رسیدیم قله!
دیدن کامل گروه برای من، که تنهایی از سمت دیگهای صعود کرده بودم بسیار دلگرم کننده بود.
بعدتر آیدا در مورد اسم قله توچال گفت که به معنی «دریاچه کوچولو»ه. چالهای که اطراف قله وجود داره، یخچال طبیعی بسیار بزرگی بود که قدیما باید مواظب میبودن خطرآفرین نشه؛ ولی الان به دلیل گرمایش بخش خیلی کوچیکی از اون یخچال باقی مونده بود.
حدود ساعت 6 روی قله، سینا حرکتهای کششی داد تا عضلاتمون نگیره. بعداز اون با اشاره به این موضوع که سریع باید چادرهامون رو برپا کنیم؛ چادرها تقسیم شد و همه مشغول برپا کردن درست چادر بودیم.
تونستیم چادرهامون رو تا حدود ساعت 7 کامل برپا کنیم (روی قله، برپا کردن چادر به دلیل بافت سنگیش کمی دشوار بود) و تا حدود ساعات غروب با بچهها به صورت پراکنده گفتگو میکردیم. دلنشین بود.
بعداز غروب آفتاب بود که همگی دورهم جمع شدیم، تا به تعدادی از خاطرات سینا گوش بدیم. خاطراتی که برای من به شخصه، عجیب، عمیق و در یک کلمه «زندگی کردن» بودن. با اینکه سینا از خاطراتی حرف میزد که پراز مخاطرات کوهنوردی و برف و یخ بود ولی در اون ساعت و سرمای شدید قله، دلگرم کننده بود.
همگی با دقت گوش میدادیم بعضی نقاط متعجب و شوکه از اتفاقات به سینا نگاه میکردیم. بعضی جاها خندیدیم از تعریفهایی که داشت از اون خاطرات... خلاصه که ساعات خوبی بود. از اون ساعتهایی که بعیده یادتون بره!
بعد در قسمت جنوبی قله، نور پرنقش و نگار تهران فضای شب رو تغییر داده بود. و «ماه» بالاسرمون، نیمرخ خودش رو با نور سفیدش بهمون نشون میداد.
حدودا ساعت 9:40 شب بود که، سینا نکاتی در مورد فرود فردا صبح گفت و همه راهی چادرها شدیم برای شام و درنهایت خواب!
جزئیات بسیار بسیار بیشتری هست از زیباییهایی که دیدم و حس کردم در اون لحظات! ممنونم بابتشون!
طبق برنامهای که سینا در شب قبل بهمون گفته بود؛ ساعت 9 صبح کامل آماده برای فرود باید آماده میبودیم.
ساعت 7:30 بود که چندتایی از بچهها کنار هم چایی خوردیم و گرم شدیم. بعد یواش یواش همگی بیدار شده بودن و شروع به جمع کردن وسایل و چادرهامون کردیم. ساعت 9:10 مسیر فرود به سمت ایستگاه هفت آغاز کردیم تا از تلهکابین برای پایین رفتن استفاده کنیم.
ساعت 9:44 به ایستگاه هفت رسیده بودیم، سینا علائم ارتفاعزدگی شب قبل رو ازمون پرسید، نکاتی در مورد همهوایی و نوع برنامهای که گذرونده بودیم گفت و نهایت از طریق تلهکابین به ایستگاه یک و پارکینگ بام تهران حرکت کردیم.
ساعت 11:40 بود که پارکینگ پایین بودیم. پیمایش و شبمانی جذابمون تموم شد!
تلهکابین سوار شدن، انرژی جالبی داره! توی تلهکابین موضوعات زیادی داشتیم تا باهم حرف بزنیم و خیلی خوب بود. منظره سبز و زردی که در بخش اول صعود خودم اشاره فرمودم؛ این دفعه از بالا خیلی خوب به چشم میومد. مقداری توی صف ایستگاه پنج هم مجبور شدیم صبر کنیم که باز خوشصحبتی همراهامون، باعث میشد به چشم نیاد. ممنون بابتش!
در نهایت بعد از رسیدن به ایستگاه یک؛ یک بار دیگه گروه کامل جمع شده بودیم و مسیر رو به سمت پارکینگ ادامه دادیم.
آیدا در مورد صعود خودشون از دربند، پوشش گیاهی بخشهای مختلف مسیر و جزئیاتی از مسیرهای صعود دیگه قله برام گفت و جزئیات بیشتری هم برای اطلاعات خودم بهم انتقال داد.
- درسته که باهاشون نتونستم صعود کنم ولی کامل حس میکردم که منم اونجا بودم! همه لحظاتش -