ویرگول
ورودثبت نام
سعیدرضا
سعیدرضا
خواندن ۵ دقیقه·۲ سال پیش

گزارش صعود قله «کُلون بَستَک»

تابلو قله! سه چهار تا اسم وجود داره براش! ولی بیشتر «کلون بستک» میگن.
تابلو قله! سه چهار تا اسم وجود داره براش! ولی بیشتر «کلون بستک» میگن.

تیم اجرایی:

  • سینا سراجیان (سرپرست و مربی)
  • آیدا احمدی (راهنما طبیعت‌گردی و میان‌دار گروه)
  • حسن سلیمان‌خانی (عقب‌دار گروه)


گروه: آرنیکا اکوتور
تعداد اعضا: 23 نفر
تاریخ: 9 و 10 تیر 1401

  • میتونید گزارش قبلی صعودمون که به «بندِعیش» بود رو از اینجا بخونید!

روز اول

صعود

قرار شد ساعت 10 صبح پنجشنبه توی امیرآباد همدیگر رو ملاقات کنیم، بین ماشین‌ها تقسیم شدیم تا در نهایت به سمت اول محدوده پیمایش یعنی «شمشک» حرکت کنیم.
بعداز هماهنگی های اولیه ساعت 10:30 راه افتادیم و ساعت 12:50 به محل پارک کردن ماشین رسیدیم.
سینا توضیحاتی در مورد ارتفاع‌زدگی، علتش و علائمش بهمون گفت و بعداز خوردن ناهار و مقداری حرکت آروم برای گرم کردن، ساعت 1:45 در ارتفاع حدود 3400 متری پیمایشمون رو آغاز کردیم.

صبح که دیدم بچه‌ها رو، همه توی نگاهشون انرژی زیادی داشتن، از لبخندهاشون هیجان خاصی رو میشد حس کرد. توی مسیر رسیدن به «شمشک» جاده‌های زیبایی رو (یکی از زیبایی‌هاش درخت‌های سپیدار توی طبیعتش بود) طی کردیم و با گوش دادن به آهنگ‌های مناسب(احتمالا البته) و حرفهایی که میزدیم، انرژی صبح رو باخودمون میاوردیم به ارتفاع. خوب بود! خیلی خوب بود! ممنونم ازشون!
شروع صعودمون اولین نکته‌ای که به چشمم اومد، نرمی بیش‌از حد خاک مسیر پاکوب در مقایسه با برنامه‌های قبلی بود و باد شدیدی که از سمت جنوب‌شرقی می‌وزید و غبار زیادی باخودش داشت.
قله از محل کمپ کامل دیده میشد! بافت نسبتا صخره-سنگ هم مشخص هست!
قله از محل کمپ کامل دیده میشد! بافت نسبتا صخره-سنگ هم مشخص هست!

کمپ

حدود ساعت 3:00 رسیدیم به محدوده‌ای که شیب هموارتر میشد که حدودا 3800 متر ارتفاعمون بود. توی مسیر یک الی دو باری توقف کردیم؛ آیدا و سینا ازمون علائم‌هامون رو میپرسیدن تا وضع مشخص باشه برای تغییر ارتفاع.
تا ساعت 5:00 سینا یکبار دیگه علائم رو بررسی کرد و توضیحاتی در مورد ارتفاع زدگی داد و بعد خیلی کامل؛ انواع چادر، مدل‌ها و ویژگی‌هاشون، کارکردهاشون و نحوه برپا کردنش رو با کمک آیدا بهمون یاد داد. (به صورت نمونه چادر برپا کرد).
بعد از این توضیحات چادرها بین بچه‌ها تقسیم و همه مشغول به برپا کردن چادر به صورت اصولی بودن.
مدتی که گذشت، سوالات من هم از آیدا در مورد محیط اونجا، گیاهاش و... شروع شد! که با «حوصله و دقت» بهم توضیحاتی داد.

سمت راست تصویر رو دقت بفرمایید! سمت چپ هم قله دیده میشه کمی! این عکس رو ریحانه ثبت فرموده!
سمت راست تصویر رو دقت بفرمایید! سمت چپ هم قله دیده میشه کمی! این عکس رو ریحانه ثبت فرموده!
وقتی وارد سطح هموار شدیم، سمت راست روی شیب کوه، گیاهای زرد و سبزی وجود داشتن که برای من انگار طبیعت قلمش رو به این رنگ‌ها زده‌بود و با حرکت‌های منظم، کوه رو رنگ کرده بود. و زاویه‌ی مناسب نور خورشید زیباترش هم می‌کرد. گیاه‌های سبز تلفیقی از: گَوَن، اِسپَرِس کوهی بودن. و گیاه‌های زرد: تعدادی بومادران و بیشتر جاشیر دیده میشدن.
آیدا در مورد «زاغ نوک سرخ» هم اشاره فرمود که دیده میشن و صداشون میاد کامل؛ که صد البته دیدیمشون و صداشون هم شنیدیم.
سمت شمالمون قله کامل مشخص بود، آیدا در مورد اسم قله گفت که به دلیل شرایط سخت کوهستانی اون محل، دشمن به چالش میخورده و به همین دلیل اسمش شده «کُلون بَستَک» که یعنی «درِ بسته» هست.
در سمت جنوب‌شرقی شمشک دیده میشد و در سمت غرب دشت بزرگی که یواش یواش داشت خورشید رو در آغوش میگرفت. زیبا بود! خیلی!
گَوَن که خیلی زیاد دیده میشد. این عکس هم آیدا تهیه فرموده!
گَوَن که خیلی زیاد دیده میشد. این عکس هم آیدا تهیه فرموده!

ساعت 6:30 دوباره دور هم جمع شده بودیم تا سینا در مورد «طنابچه انفرادی»، اهمیتش و چندتا گره پرکاربرد برامون توضیحاتی بگه. بعد از مقداری عکس گرفتن با خورشید در حال غروب و محیط اطراف؛ برنامه صعود فردا مشخص شد و آماده شدن برای شام و خواب.

غروبی که دیدیم و سعی کردم ثبتش کنم!
غروبی که دیدیم و سعی کردم ثبتش کنم!
فکر میکنم سر غروب خورشید بود که احساس تنهایی عجیب و ادامه‌داری اومد سراغم؛ غمی از جنس علائم ارتفاع‌زدگی! موند باهام!
شام رو داخل چادر سینا دورهم نشستیم (7 نفر بودیم) معاشرت دلنشینی داشتیم. برای آوردن وسایلی از چادر خارج شدم که دیدم دو تا از بچه‌ها در تاریکی آسمون پر ستاره کوه رو نگاه میکنن. دلم میخواست میشستم کنارشون و من هم غرق در اون زیبایی میشدم، ولی متاسفانه سرد و باد شدید بود، رفتن که استراحت کنن برای صعود فردا. وقتی توی کسیه خواب دراز کشیده بودم، جابجا شدن چادر طوری بود که انگار غولِ بادها با دو انگشت، آروم چادرمون رو فشار میده! در تلاش ناموفق خوابیدنم(خیلی سبک شاید تونستم کمی بخوابم) فقط به یک چیز فکر میکردم:
«کوهستان، به طور وهم آمیزی زنده‌ست! و استوار بودن خودش رو آروم(از نظر خودش البته) با صدای باد گوشزد میکنه!»
نور خونه‌ها و خیابون‌های شمشک که از بالا دیده میشد!
نور خونه‌ها و خیابون‌های شمشک که از بالا دیده میشد!

روز دوم

بالای قله! منظره ای که مرتضی ثبت کرد!
بالای قله! منظره ای که مرتضی ثبت کرد!

صعود - فرود

ساعت 6:40 آماده بودیم و مسیر صعود قله رو آروم شروع کردیم. بالای تیغه‌های مسیر، باد و سرما خیلی شدید میشد. در 2 جا مسیر به صورت صخره-سنگ میشد و چالش جدیدی باخودش داشت. ساعت 8:25 بود که از یال جنوبی وارد قله شدیم!
روی قله دید بسیار وسیعی وجود داشت به صورت 360 درجه، سایه «گنبدِ گیتی-دماوند» پشت هوای غبارگرفته به سختی دیده میشد. قله «سرکچال» هم کامل مشخص بود.
تا ساعت 9:30 از مناظر بالای قله لذت می‌بردیم و بعد آماده فرود شدیم و بعد از گذر از همون مسیر رفت ساعت 10:50 رسیدیم به محل کمپ.
تا ساعت 12 زمان استراحت و ناهار داشتیم و بعد 12:30 با جمع کردن کامل چادرها و «تمیز کردن محل کمپ» مسیر فرود رو به سمت ماشین‌ها ادامه دادیم و ساعت 13:25 رسیده بودیم و پیمایش تموم شد.

در مجموع تمام زمان‌های پیمایش به صورت خالص، 235 دقیقه طول کشیده! (3 ساعت 55 دقیقه)

نوک قله این منظره دیده میشد! یاد «فرّاش باد صبا را گفته تا فرش زمردین بگسترد!» افتادم. مرتضی ثبت فرمود!
نوک قله این منظره دیده میشد! یاد «فرّاش باد صبا را گفته تا فرش زمردین بگسترد!» افتادم. مرتضی ثبت فرمود!


وقتی پا روی قله گذاشتم، بدون اینکه دلیلشو بدونم، بسیار احساس خوشحال و سرزندگی میکردم. لبخند تمام اعضای گروه هم بسیار خوب بود. حال بسیار عجیبی بود شاید تا 50 متر پایین‌تر حتی این فکر رو داشتم که واقعا میتونم؟! ولی در نهایت خوشحالی عجیبی نصیبم شد!
راه برگشت بسیار بسیار شلوغ بود، شاید حدودا 100 نفر یا حتی بیشتر تیم‌های مختلف دیدیم! که گواهی بر اون نرمی بیش‌از خاک در اول مسیر بود! «فرسایش»! که کمی به فکر رفتم...
خلاصه که درنهایت بعد از فرود، مسیر رو به سمت تهران از همون جاده رفت ادامه دادیم؛ گفتگو و خنده‌های دلچسب دیگه‌ای، همراه با لبخندی بزرگ داشتیم!
میخوام بگم که: می‌ارزید! خیلی می‌ارزید!
گروه قشنگی هستیم!
گروه قشنگی هستیم!



کلون بستککوهنوردیطبیعت گردیقلهکوه پیمایی
جستجوگر مهربون !
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید