اگر نباشی، اگر دور باشی و خیلی دور باشی. نه این که یک شهر دیگه باشی. نه حتی یک کشور دیگه . انقدر ها که از روی نقشه هم باید کلی دور بشی تا چشمت فاصله رو پیدا کنه. راجع به قاره ای دیگه حرف می زنم. اونوره یکی از اون اقیانوس های عظیم که حتی پرواز کردن از روش هم ترسناکه. اگه به همین اندازه دور باشی، خیلی طبیعیه که از همه چیز و همه کس هم دور بشی. ذهن ها مون رو می گم.
هرچقدر هم اصرار کنی که در ارتباط باشی و همه رو از هم اتفاق ها با خبر کنی، لحظه به لحظه عزیزانت رو سهیم زندگی جدیدت بکنی. بگی من اجازه نمی دم دوری روابطم رو خدشه دار کنه. خیلی رک بهت بگم که فقط داری خودت رو گول می زنی.
چند ماهی که بگذره تویی که اون حرف هارو میزدی و اصرار به کیفیت رابطه می کردی، خود به خود دست می کشی. دیگه همه چیز کم رنگ می شه، مکالمات کوتاه و تبدیل به حال و احوال های خشک و الکی. اون ها که هنوز همون آدم های چند ماه پیش هستن. ظاهرشون، صداشون، خصوصیات اخلاقیشون تغییری نکرده. فکر می کنی پس چرا وقتی نزدیک بودیم این جمله ها مثل خنجر تو تنم نمی رفتن؟ چند بار جرات کردی تا حالا راستش رو بگی ؟ رک حرف دلت رو بزنی؟ "دوستان عزیز من از دور به شما می گم که حالم خوبه و همه چیز عالیه فقط لطف کنید دیگه حال من رو نپرسید چون من از دروغ گفتن خسته شدم. اگر از همون قدر دور دست دارید زندگی من رو تماشا می کنید به همون اندازه هم از واقعیت این زندگی خبر ندارید".
میبینی که چطور فاصله بین تو و آدم ها هر روز یک قدم دور تر از روز قبل و مسافت ذهن هاتون بیشتر از دیروز شد. حالا دیگه برای رسیدن به هم باید از جاده ای پر پیچ و خم و طولانی بگذرید که شاید بتونید دو کلام حرف بزنید. این فاصله ها کاملا برات قابل پیش بینی بودن، می ترسیدی و می دونستی تو هم روزی دچار این حباب تنهایی میشی. خیلی جنگیدی که این مهاجرت فقط ایجاد فاصله فیزیکی بکنه، اما شکست خوردی و همون روح و ذهنی که ازشون مطمئن بودی، دچار این فاصله شدن.
سکوت تو نه به خاطر سرمای هواست. سرما تو رو خشک و بی حس نکرده، این موج دریای بین تو و آدم هاست که اجازه نمیده حرف بزنی. همون اقیانوس بزرگ حرف های تو رو با خودش جا به جا می کنه و تمام جمله ها رو با خودش پایین می کشه. تمام این حرف ها توی این راه بین بادو بارون از بین می رن و اصلا به گوش کسی نمی رسن. پس شنیدن سکوت خیلی وقت ها بهتره. ساحلی که تو کنارش ایستادی اگه از شن و ماسه باشه، ساحل آدم های اون طرف از سنگ و گله. چطور انتظار داری که این دریا حرف هات رو به اون ور آب ببره وقتی حتی رنگ آب هم تغییر می کنه؟ عدد این فاصله ی ذهنی خیلی بیشتر از اون اقیانوسیه که روی نقشه میبینی.