وارد شهر که میشوی فضا کمی برایت غریب است. این اولین شهر مسقفی است که دیدهام. میدانستم این همان شهری است که سالها قبل به آن سفر کردم اما نمیدانستم چرا مسقف است؟ به دنبال نشانهای میگشتم که یادآور خاطراتم باشد اما همه چیز ناآشناست. هیچ خانهای در این شهر در کار نیست، هیچ خیابانی، هیچ کوچهای، هیچ میدانی. همه چیز عوض شده و این شهر هیچ شباهتی به آنچه از آن در یادم بود ندارد. تنها از روی اسمش بود که مطمئن شدم این همان شهر است.
در شهر خبری از خانه و پنجره های رو به کوچه نبود، حتی خبری از درختها هم نبود، آسمان نیز از چهره شهر رخت بر بسته بود. خالی از صدای کودکان مشغول بازی و آواز پرندگان. عطر گل و بوی غذا از جایی به مشام نمی رسید. این شهر تمام خاطرات را در خودش دفن کرده بود و پیکر جدیدی بر هم زده بود و این پیکر جدید شبیه هیچکدام از شهرهایی که تا به آن روز دیده بودم نبود. بلکه مجتمع تجاری غولپیکری بود که سقف شیشهای گنبدیاش جای آسمان، راهروهایش جای کوچه و خیابانها، ماشینهای تکنفره و آسانسورها جای وسایل نقلیه، مغازههایش جای خانهها و نیمکتهای خالی و لختش جای فضاهای سبز را پرکردهاند تا ساعتی بر آنها بنشینی و استراحت کنی. فضا پر بود از تکرار مداوم موسیقی های پاپ و عطر خوشبو کننده های محیطی، تهویه مطبوع جای باد ملایم را گرفته و هالوژن ها پرتوهای تابان خورشید را نمایندگی می کردند. مردمان شهر با صورتی رنگ و رو پریده با قامتی خمیده دائما در حال تجارت اند، تجارت فضاهای تجاری. شهروندان (یا بهتربگویم بازاروندان) در غرفه های محقر مینشینند و سایر غرفه هارا میفرشند و اجاره می دهند. بعضی به خدمت رسانی به مجتمع مشغولند و تمام مدت در راهروها مشغول نظافتند. برخی نیز در موتورخانه ی بزرگ آن سعی در بازسازی شرایط طبیعی را دارند. شهر و مردمان آن یکسره در خدمت به ابر مجتمع زیستی شان گذشته را از یادبرده بودند.
***
شاید گمان کنید این هم یکی از داستانهای کوتاه ایتالو کالوینو در شهرهای ناپیداست. با همان فضای سرد و بهتزده، با تصویری سورئال، به رنگ خاکستری مایل به آبی کبود.
اما درواقع آنچه خواندید نه داستان است، نه سورئال و نه ارتباطی با کتاب شهرهای ناپیدا دارد. بلکه تنها گوشهای از واقعیتی است که بهزودی کل زندگی ما را در بر خواهد گرفت و روزمرگیهای ما را در خود حل خواهد کرد. این واقعیت چیزی نیست جز شهری که توسط مجتمعهای تجاری غولپیکر بلعیده خواهد شد؛ مشهد! دومین شهر بزرگ ایران.
شهری که می تواند و می باید حافظ هویت فرهنگی و اجتماعی ساکنین خود باشد، امروز نوکری نظامی سراسر سرمایه دار را می کند. سر تعظیم در مقابل مجتمع های تجاری قد برافراشته فرو می آورد و گاهی نیز با نگاه ملتمسانه رعیتی به اربابش تمنای نیم نگاهی هرچند با دلسوزی دارد تا گوشه و کنار تن خویش را با مرهمی موقتی آرام سازد. اگر هجوم و حضور گسترده مهاجران و زائران و گردشگران تن شهر را ندریده بود، اگر ارزش زمین گوی سبقت را از سایر مفاهیم سرمایه داری نربوده بود، اگر سبزی اسکناسها برق طلایی گنبد طلایی حرم امام رضا را مخدوش نکرده بود، شهر امروز وضع دیگری داشت. تن این شهر پر است از دمل های چرکین وارداتی که هرکدام به مثابه ویروسی است که از جای جای جهان بر پوسته این شهر جای خوش کرده اند. بازارها و مجتمع ها و پاساژها و مال ها. حتی سیر انحطاط معنا در اسامی نیز رخ می نماید.
حقا که دمل استعاره ای مناسب برای این بناهای عظیم و سترگ است. دمل هایی که هرچقدر بزرگتر باشند سریعتر میترکند و جای آنها را دمل های دیگری پر می کند. با گذشت چنددهه عمر مفید این بازارها به شدت کاهش یافته است. بازار زیست خاور به عنوان قدیمی ترین عضو این خانواده و بی شک محترم ترین آنها، برای چند دهه احترام خود را حفظ کرد و در دل شهروندان حضور داشت و خاطرات جمعی را با خود درگیر کرده بود اما با گذر زمان و رشد این پدیده ، فانی و گذرا بودن تازگی و طراوت آنها شدیدا به چشم می آید. ویلاژ توریست فقط چندسال حافظ هویت خویش بود و در نهایت به دام تغییر کاربری گرفتار شد و بازار اطلس که با ارفاق دوسال تازگی خود را حفظ کرد و حال در وضعیتی نامساعد به سر می برد فقط نوک کوه یخ بحران شهری هستند که سر از آب برآورده اند و هشداری برای شهرند. متاخرترین نمونه نیز که از قضا به لحاظ معماری شاید بتوان گفت بهترین آنهاست بعد از اتمام مراحل ساخت، هنوز منتظر شروع زندگی شهری خود است که البته ممکن است انتظاری طولانی و نافرجام باشد. بازار چشم و چراغ که توسط یکی از معماران خوشنام شهر جواد خدایی طراحی شده است، مانند خبر به دنیا آمدن طفلی است که شادی و سرخوشی را مژده می دهد و اطرافیان را غرق در شور و نشاط میکند ولی در اوج ناباوری مرده به دنیا می آید و امیدها را ناامید می نماید. بنایی که جوایز معماری بسیاری برده است و در محافل معمارانه مورد تقدیر واقع شده است اما در حوزه اثرگذاری خود هنوز دچار رکود و فساد است و پس از افتتاح مغفول مانده و زیست شهری خود را آغاز نکرده است.
صدالبته که این نقد متوجه این بنا و معمار آن نیست (که البته باید باشد) بلکه متوجه رابطه معماری و شهر است. چه بسا بهترین مثال نیز برای این منظور همین بازار چشم و چراغ باشد که علی رغم معماری خوب و هدفمندانه اش نیازهای شهر را مدنظر قرار نداده است. نکته شایان توجه اهتمام معمار به زمینه گرایی بوده است که اتفاقا مهمترین زمینه، یعنی زمینه اجتماعی و فرهنگی مغفول مانده است. واضح است که حلقه گمشده را در ارتباط بین معماران و برنامه ریزان و مدیران شهری می توان یافت. مثال اخیر نشان داد که معماری به تنهایی نمی تواند راه حل مناسب را بیابد و پاسخگوی نیازهای شهری باشد. اینجاست که مدیران و برنامه ریزان باید حضور مناسب و فعال در حوزه تصمیم سازی داشته باشند و تن شهر را از لمس بی رویه این قبیل بناها نجات دهند. هرچند معماران نیز بایستی درک خودآگاهانه ای از جایگاه و میزان اثرگذاری خود داشته باشند تا نه در چاه خودباوری آلوده به غرور افتند و نه انتظار جامعه از قدرت معماری را بی دلیل بالا ببرند.
وجود این مراکز تجاری که تعدادشان در مشهد حداقل 127 مرکز ذکر شده است (چیزی حدودا دو برابر کلانشهر تهران) تلویحا بیانگر نوعی انباشت سرمایه خارج از عرف است که خبر از وجود فسادهای کلان می دهد و غالبا در میانه راه روند شکل گیری پروژه ها را تغییر می دهند و ماهیتشان را زیر سوال میبرند. به عنوان مثال شهر پدیده شاندیز با مقیاسی فراتر از حد قابل پذیرش شهر و اتفاقات ناخوشایند آن به خوبی پرده ها را کنار زده و چهره حقیقی دیو مراکز تجاری را نمایان کرده است. حال به وضوح می توان به موضع سیاستمداران و سرمایه داران و نقش آنها در وضعیت شهر پی برد، اما موضع معماران و شهرسازان در قبال مسئولیت های اجتماعی در هاله ای از ابهام است. در تمامی سخنرانی ها و محافل معماری و بیانیه های طراحی اهمیت مسئولیت اجتماعی و کنشگری قابل ردیابی است. پس چگونه است که هیچگاه هیچ معماری علی رغم علم به اشتباه بودن طرح یک مساله در مقابل پذیرفتن پروژه تعلل نمی کند و با روی باز به استقبال آن می رود؟ چگونه است که پاسخ معماران به این سوال همیشه در مواردی این چنین میگنجد:
- من با نگاهی انتقادی با این مساله برخورد کرده ام
- من نسبت به سایرین توجه بیشتری معطوف به حل معضلات اجتماعی داشته ام
- رویکرد ما در جهت توسعه های آتی بوده است
و یا در سخیف ترین حالت:
- پروژه از طرف سرمایه گذار تعریف شده و عدم انجام از طرف ما، به معنی لغو پروژه نیست و دیگران قادر به طراحی هستند.
بنابراین می بینیم که برای معماران همیشه حل مساله طراحی با پاسخ مناسب و دستیابی به یک محصول همراه است، غافل از اینکه برخی از مسائل اساسا نیازی به محصول ندارند و بهترین پاسخ حذف صورت مساله است. آیا واقعا شهر مشهد به 127 مجتمع تجاری نیاز دارد؟ آیا بهتر نبود بسیاری از این پروژه ها که در ابتدا فقط مسائلی برای طراحی بودند با رویکردی مناسب حذف می شدند؟ کلام آخر اینکه معماری به زعم غالب معماران امری فرارشته ای و کنشی اجتماعی است. معماران هر آنچه در چنته دارند حاصل تخصص است، به دنبال این تخصص آگاهی می آید و به دنبال آن مسئولیت. به نظر باید در ذات و مفهوم مسئولیت اجتماعی معماران بیشتر تامل و تعمق نمود.
در وضعیت کنونی، بهترین معمار، معماریست که حضور در چنین پروژه هایی را منوط به بررسی پیشینی و اطمینان یافتن از مطالعات بالادستی دقیق و آینده نگرانه کرده و خود را ازمنجلاب افتادن در دستگاه بی سر و ته سرمایه حفظ کند. با ادامه این روند دیری نخواهد پایید که بر فراز آسمان شهر، گنبد عظیمی بسازند و کل شهر را تبدیل به بازاری بی پایان کنند و ما مردمان این پارکینگ های طبقاتی و دالان های شیشه ای و سقف های اکسپوز، خاطره ای جز کف های سرد و انتظار بر روی پله های برقی و حسرت پشت ویترین های نورانی نخواهیم داشت.