آدم آدم است ،در مضمون جنگ و هویت بشری نگارش یافته است. برشت در این نمایشنامه به وضعیت موجود زندگی بشر پرداخته و بلاهایی که بر سر بشر میآید را عنوان میکند. آدم آدم است سرگذشت زندگی فردی است که توسط عوامل و بلایای بیرونی قطعه قطعه میشود و حتی خودزنی نیز میکند. او در میان این همه مصیبت اما اعتراض نمیکند. در پایان برشت چنین عقاید خود را منعکس میکند که مردمان بایستی به اندازهای پیشرفت کنند که در مقابل ضربههای روزگار مقاوم باشند.
برشت نخستین طرح های حماسی خود را با نگارش نمایشنامه « آدم آدم است » در سال ۱۹۲۵ عرضه داشت . او به جز سه نمایشنامه نخستینش « بعل » ، « آوای طبل ها در دل شب » و « در جنگل شهرها » در تمامی آثار خود بر استفاده از این شیوه تأکید و اهتمام ورزید . بیگانه سازی ، مفهومی که در نمایشنامه های برشت نقش اساسی دارد با طرح جنبه های تازه و غافلگیر کننده از زندگی روزمره، تماشاگر را به چالشی جهت تغییر طرز فکر فرا میخواند . اساساً برشت به دنبال تئاتری لذت بخش و سرگرم کننده نبود ، بلکه او تئاتری می خواست که تماشاگر را به فعالیت و جدل وا دارد .
تئاتری که جهان را همچون پدیده ای نیازمند به تغییر و نیز قابل تغییر به نمایش می کشد. هدف تئاتر حماسی این نیست که تماشاگر را با داستانی مهیج منفعل ساخته و به دنبال خود بکشاند بلکه جریان نمایش را به طور مرتب قطع می کند و درباره آنچه گذشت ، بحث می کند . همان گونه که در نمایشنامه « آدم آدم است » نخستین اثر حماسی برشت این اتفاق افتاده است.
داستان نمایش در هند نزدیک مرز تبت می گذرد . « گالی گی » دلال مسالمت جوی شهر « کیل کوآ » یک روز صبح از خانه بیرون می آید تا برای زنش ماهی بخرد . صبح روز بعد ( پایان نمایشنامه ) جامه ارتش کبیر بریتانیا را به تن کرده و روح و جانش را به شیطان فروخته است . موضوع نمایشنامه ، این استحاله عجیب و ناگزیر است که خود قهرمان هم در وقوعش مسئولیت و همکاری دارد ، بی آنکه در این باره بیندیشد و یا قصد قبلی داشته باشد . گالی گی در سراسر یازده صحنه نمایشنامه ، تنها و بی کس راه مسخ خویش را می پیماید .
نمایشنامه از این جا آغاز می شود که چهار سرباز ارتش کبیر بریتانیا در شهر کیل کوآ در ساعت مرخصی خویش برای دزدی به معبد« خدای زرد »پا گذاشته اند . یکی از آن ها در دام های ناپیدای کاهنان گرفتار می شود و تلاش دوستانش به کنده شدن موهای وی می انجامد . این نشانه ای است که آنها را رسوا خواهد کرد و عقوبت سختی را از سوی گروهبان « فیر چیلر» یا ببرخون آشام پیش رویشان قرار خواهد داد. پس چاره ای جز انداختن این دوست سیاه مست در صندوق زباله نمی یابند . حال باید کسی را بجویند که حاضر شود به جای دوست نگون بخت با آنها راهی پادگان گردد .
گالی گی دلال ساده دل شهر کیل کوآ ، از کلبه اش بیرون آمده تا برای زنش ماهی بخرد . در راه به « بگ بیک » فروشنده دوره گردی که با نظامیان همراه است بر میخورد . سبد بگ بیک سنگین است و گالی گی در خواست کمک او را با نیک دلی می پذیرد ، چرا که او اساساً «نه» گفتن را یاد نگرفته است . بگ بیک به او پیشنهاد می کند به جای ماهی خیار بخرد و گالی گی پس از درنگی رضایت می دهد چون « نه » گفتن نمی داند . سربازان ناظر بر رفتار گالی گی ، گمشده خود را می یابند. ۳ جعبه سیگار و ۵ بطری نوشیدنی تمام آن چیزی است که گالی گی به خاطرش به پوشیدن لباس نظامی و یک شب خوابیدن در پادگان رضایت می دهد.
گالی گی آدمی معمولی ، ساده دل ، مهربان و خوش باور است که تنها به دلیل روحیه کاسب کارانه در پی کسب منفعت است. مسخ گالی گی از همین جا آغاز می شود که هر کاری ، به چشمش معامله ای است . از دیدگاه او دنیای آدمیان چیزی جز دنیای سوداگران نیست. او سوداگری کوچک است ونمی داند که سوداگری بزرگ، دستگاهی غول پیکر دارد و آدم هایی چون او اگر هوشیار نباشند به آسانی به پیچ و مهره این دستگاه بدل خواهند شد . جنگ ارتش بریتانیا در مستعمرات خود نوعی سوداگری است. اما گالی گی این چیز ها را نمی داند. چشمی سودجو دارد و دلی ساده و میخواهد تا آنجایی که ممکن است یاری خود را دریغ نکند. اما در جامعه ای که بر بدی بنیان دارد ایستادن روی پای خویش و یاری رساندن به دیگران معنایی نمی یابد.
این اندیشه که در جامعه بد ، خوبی جایی ندارد و غیر عاقلانه است بارها در آثار برشت تکرار می شود که از آن جمله می توان به « آدم آدم است » ، « عظمت و انحطاط شهر ماهاگونی » ، « دایره گچی قفقازی » و از همه مهمتر به « زن نیکدل شهر سچوان » اشاره کرد . گالی گی پس از ورود به پادگان و ایستادن در صف ، رو به تماشاگران شروع به حرف زدن می کند. این حربه ای است که برشت برای جلوگیری از همذات پنداری صرف تماشاچی در آثار خود از آن سود می جوید. قطع دائم بازی و گفت و گوی مستقیم با تماشاگر . برشت می خواست تا تماشاگران به جای احساس کردن، بیندیشند.
او به منظور بیگانه ساختن تماشاگر و ایجاد فاصله بین تماشاگر و صحنه ، نمایش را در هر صحنه قبل از رسیدن به اوج به پایان می رساند. اما گالی گی چند ساعت بعد متوجه می شود که پیمودن راهی که در آن گام نهاده است چندان ساده نیست . سربازان برای بیشتر غوطه ور ساختن گالی گی مرداب را فریبنده تر می کنند . آن ها می خواهند تا گالی گی را به دوستشان «جیب » مبدل کنند زیرا دیگر امیدی به بازگشتش ندارند . سفره رنگینی که پیش چشم گالی گی میگسترد ممکن است بازیچه به نظر برسد اما فریبی است کهن و تاریخی که همیشه آدم ها وزندگی نسل ها را به کام خود کشیده است . در این فریب کهن سربازها حقایقی را نیز بیان می کنند . این که جنگ سوداگری است و اینکه چه کسانی از این سوداگری سود می برند.
برتولد برشت استاد دیالکتیک بود. در کنار نظریه وحدت تضادها، دگرگونی مداوم در تفکر دیالکتیکی بیش از همه به نظر او ثمر بخش میرسید، تا بدان درجه که اصطلاح تئاتر حماسی را که در گذشته انتخاب کرده بود، در سالهای آخر عمر چنانکه از یادداشتی که بر دیالکتیک در تئاتر نوشته است بر میآید زیاده از حد متوجه شکل ظاهری تئاتر میدانست
تئاتر حماسی … شرط لازم است، ولی به تنهایی … دگرگونی پذیری اجتماع را بدست نمیدهد … از اینرو این اصطلاح را نباید کافی دانست. بی آنکه بتوان جانشینی برایش پیشنهاد کرد.
در ابتدا به مخالفت با زیبایی شناسی بورژوازی ( که معتقد بود طبقه ای مسخ شده است ) بیش از هر چیزی تکیه میکرد. ضدیت با ارسطو در این نظریه جای بزرگی داشت. ولی مناسبات برشت با پدیده دگرگونی با گذشت زمان سخت دگرگون میشود.
به هنگام جوانی نابودی و مرگ در طبیعت و تاریخ برایش نوعی جاذبه داشت و او را مفتون خود کرده بود. وانمودن دوام در بناهای شهرهای بزرگ و رویاهای شاعران را از ابدیت محکوم میکرد.
این چهار پاره را به سال ۱۹۲۷ سروده است:
شهرها
زیر آنها گندابروست
درونشان هیچ و بر فرازشان دود
ما درون آنها بودیم و از آنها لذت بردیم
ما به سرعت نابود شدیم آنها هم به کندی نابود میشوند
برشت بر این حالت فایق میآید. شعر ” زمانی ” بعد ها نظری به گذشته میاندازد
زمانی
زمانی در سردی زندگی کردن برایم عالی بود
و نسیم سرد، جانبخش
و تلخی گوارا
و چنین بود که گوئی عاشقم بر هرچه دست نیافتنی است
حتی تاریکی مرا بر سر سفره اش میخواند
خوشی را از چشمه سرد مینوشیدم
و نیستی این فضای را میداد
بندرت روشنی با لذت بخشی، خود مینمایاند
بدیهی است از درون تاریکی
زمان درازی؟ نه چندان
اما من پدرخوانده، سریع تر بودم
نزدیک به پایان عمرش دگرگونی را دگرگون ساختن میدانست