ویرگول
ورودثبت نام
الهه
الهه
خواندن ۲ دقیقه·۴ سال پیش

برنامه زندگی سیاست‌های سرمایه‌گذاری یا سرگرمی؟(۱)

(به نامش...)

نزدیک ظهر یک روز فروردینی است. یحتمل بعد از سیزده. هوا مطبوع و ملایم است. زیر درخت توت نشسته ای.

پیراهن گل گلی بلند که نه ولی مانتو شلوار تنت کرده ای. نه مثل دخترک متن های عاشقانه و ادبی با موهای موجدار و بازِ خرماییِ روشن هستی و نه در دستت شاملو و هملت است.
ساده و بی شیله پیله معمولی ترین شال دنیا را سرت کرده ای و در زیر آن شال، باقی موهای محکم بسته شده ات که بخاطر کوتاهی به کش نمیرسند را پشت گوشت انداخته ای!

نه گیاهی در خانه داری که از آن بنویسی و نه اهل کتاب و شاعری هستی ، نه حرف های حقوق زنان و کودکان و برابری و نه این قرتی بازی هایی که بهش روشنفکری می‌گویند به گمانم.
حقوق انسانی سرت می‌شود ها، ولی لا اقل فمنیست دو آتیشه نیستی.

به چهار تا حساب در چهار تا شبکه اجتماعی ات سر می‌زنی.
همه بطور شگفت آوری از همه جهات کامل و بی نقص هستند!!
در دنیای واقعی هم دیده‌ای شان. مثل تو معمولی اند. شاید کمی زیبا تر یا مهربانتر، ولی دیگر به اندازه عکس های اینستاگرامی‌شان برق نمی‌زنند بخدا!
جالب ترین قسمتش هم این هست که همه با اینکه قبول دارند بیشتر این تصاویر پشتش جور دیگریست ولی باز اصرار به حسرت خوردن و مقابله به مثل دارند!
تو هم برای اینکه از قافله جا نمانی یک عکس میگیری و در هزار تا برنامه ادیت می‌کنی ، چون طبیعی بودن در اینستاگرام بد است. بعد آن را پست می‌کنی و منتظر لایک و کامنت می‌نشینی.
بعد اعتماد به نفس و حس خوبت را مشروط به تعداد پسندیدن ها و نظر های "بوجی موجی" "وای چقد قشنگ" می‌کنی.
این قافله قرار نیست حالا حالا ها به جایی برسد. جادو است به وللّه. خدا هم خودش هشدارمان داده بود توی قرآنش ، جوری سحر میکنند که افسارمان را دستش می‌گیرد. فکر، سلیقه، استاندارد، ایده؟!
آت و آشغال تحویلت می‌دهند.
دیگر به مانتو و شلوار و شال معمولی ات رضا نمی‌دهی. از ان لباس های قشنگ آن دختری که عکسش ده هزار و خورده ای لایک خورده بود می‌خواهی. از آرایش و حرکات و پرُتز لبش گرفته تا ژست عکس گرفتنش تو را محسور خودش می‌کند. می‌گویی سحر نیست پس چیست؟؟
خوشگل ها توی ویترین سرچ اینستاگرام و تو به خودت توی آینه نگاه می‌کنی.
یک چیزی اینجا برای تو اتفاق می‌افتد و دیگر شال معمولی ات ، قیافه معمولی ات را دوست نداری، چون لایک نمیخورد.
کتاب می‌خوانی، آهنگ کلاسیک و بیکلام گوش می‌دهی، عکاسی میکنی، مانتوی معمولی ات جایش را به یک هودی می‌دهد، چون پرستیژش بالا است.
بعد به گمان خودت دیگر حالا خیلی حالیت است و روشنفکر های دنیا جلویت سر تعظیم فرود می‌اورند.
ولی یادت رفته که تو محصولی،محسوری، این سحر و جادو است.
اینکه تمام فکر و ذکرت پست کردن تفریح و غذای جدیدت شود تو را به فکر وا نداشته که یک جای کار می‌لنگد؟؟
خب فکر می‌کنم جواب را بدانم چون تو محسور شده ای.
.
.
.
.
.
نزدیک غروب یک روز مِهری است. باران و باد مخلوط شده‌اند و البته برگ های زرد.
و دختری که قبلتر ها معمولی بود اما خودش، حالا مقبول تر شده اما بازیچه و دستمایه. دلش برای خودش تنگ شده...

شبکه اجتماعیسوشال مدیااینستاگرامfomo
آسمان بار امانت نتوانست کشید/***/قرعه‌ی کار به نام من دیوانه زدند
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید