ویرگول
ورودثبت نام
رسول والی سیچانی
رسول والی سیچانی
خواندن ۳ دقیقه·۱۰ ماه پیش

نمی فهمم

دنیا دنیای عجیبیه. نمی فهممش. میگن خود خدا هم گفته ما انسان را در رنج آفریدیم. ببخشید ولی خب که چی؟ الان خوشحالی؟

دوست ندارم توی این دنیای پر از رنج باشم. نمیدونم شاید هم افسرده م. ولی به نظرم بعد از اینهمه رئیس جمهور خوشحال و خرم و با اعتماد بنفس، ایران یه رئیس جمهور افسرده هم داشته باشه بدک نیست.

رئیس جمهوری که چشیده باشه بچه ت گشنه س و پول‌ نداری شیرخشک بخری‌ ینی چی. بچه ت کثیف کرده و پول‌ نداری پوشک بخری ینی چی. حس کرده باشه برای خرج خونه قرض کنی چه حسی داره. فهمیده باشه بچه ت خوراکی میخواد نتونی بخری ینی چی. لمس کرده باشه چه حسی داره وقتی میری خرید مجبوری تنها بری چون اگه بچه باهات بیاد کلی چیز میخواد و دیگه توان نداری بگی نمیتونی بخری. یا مجبوری سرشو گرم کنی به یه چیزی که دیگه نگه اینو بخر اونو بخر.

رئیس جمهوری که تجربه کرده باشه بچه ت تنهاس و نمیتونی براش خواهر برادر بیاری چون تو خرج همین یکی موندی. بعد میری تو خیابون کلی تبلیغ میبینی که بچه بیارین جمعیت داره پیر میشه. به درک که داریم پیر میشیم. ما قبل از پیر شدن داریم تموم میشیم. پول‌ اگه بود هر خانواده ایرانی ده تا بچه داشت انقد که خانمای ایرانی عاشق بچه ن. خانم من عاشق بچه س هر وقت نوزاد میبینه اشک تو چشمش جمع میشه اما نمیتونیم بیاریم. حکومت اینو می فهمه؟ یا به هر قیمتی فقط بچه میخواد؟

دیشب یه مقدار غذا داشتیم که اضافه بود و دور ریز میشد اگه نگه می‌داشتیم. خانمم گفت اینا رو بریز توی یه ظرف ببر دم امامزاده دوطفلان بده به یکی‌. خیلی آدم های نیازمند اونجا میان. خانمم میگفت شب جمعه س یکی رو سیر کنیم خیلی ثواب داره‌. تو راه داشتم میگفتم خدایا اگه وجود داری یه نشونه بهم نشون بده‌. من دوست دارم باور کنم وجود داری خواهش میکنم یه چیزی نشونم بده. رفتم دم امامزاده ولی بسته بود‌. خیابونا هم خلوت. گفتم برم یه دوری بزنم ببینم کسی پیدا میشه. چشمم دنبال یه پیرزن فقیر بود. یهو دیدم دم سقاخونه یه جوون هم سن و سال خودم از اینا که بازیافت جمع میکنن داشت دنبال لیوانی چیزی می گشت که آب بخوره. سقاخونه لیوان نداشت. موتور رو زدم کنار پیاده شدم رفتم پیشش گفتم بفرمایید غذای نذریه. تو چشمام نگاه کرد غذا رو گرفت گفت دستت درد نکنه.

از خدا خواسته بودم برام یه نشونه بفرسته که باور کنم هست. مرده که تو چشمام نگاه کرد باور کردم هست. خدا همون جوون زباله گرد بود با همون موهای آشفته و ریش زده نزده و لباسای کثیف. خدا گونی چرک روی کولش بود که از تمام غصه های من سنگین تر بود. برگشتنی روی موتور تو دل شب تو جاده ی خلوت به این فکر میکردم فاصله ی من و اون جوون چقدر کمه. چقدر نزدیک بود من میشدم اون. اصلا اون چقدر من بود و من چقدر اون بودم. شاید خدا یعنی یه جایی که یه جوون که اتفاقا معتاد هم نبود و خیلی صدای مظلوم و معصوم و صافی داشت، با یه گونی بازیافتی روی دوشش، دنبال یه لیوان نباشه برای آب خوردن. آخه توی اون سقاخونه ی لعنتی یه لیوان نبود...

رئیس جمهورخانواده ایرانی
آقای ریس جمهور!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید