روزگار ما آبستن درد است. جواهر صبر که ارثیهی نیاکانمان بود، گم شده است. مشغلههای درنده ثانیههای عمرمان را به دندان کشیدهاند و کسی هم نمیداند در پایان سودشان بر زیانشان غالب است یا نه!
جسممان فرسودهتر از آن است که از سرمشق استقامت بنویسد و بنویسد و بنویسد. جانمان بین مرگ و زندهای پاس دادهمیشود و هیچ کدام انگار نمیخواهند مسئولیتش را بپذیرند.
چشمانمان محو دوردستها تنها سراب درمان میبیند و زخم پاهایمان ملتهبتر میشود. حالمان خوب نیست، آیندهمان بدتر! امیدمان را وحشیانه غارت کردهاند. فرجامِ نافرجاممان پیدا و ناپیداست.
ملتمسانه انتظار میکشیم. ما اینجا بدون ناجیمان هوای مسمومی را سبب زنده ماندن کردهایم و فریادهایمان رنگ سیاهی گرفتهاست. بغضمان محکوم به حبس ابد شدهاست.
بیهوده یاری میطلبیم! زمانه دسترنج اعمال ماست. منجی در غیبت خواهد ماند...
.
#ط_نصراوی
#منم_ای_نگار_و_چشمی_که_در_انتظار_رویت