t.nasravi
t.nasravi
خواندن ۵ دقیقه·۵ سال پیش

ما از قرن گذشته آمدیم

ما از قرن گذشته آمدیم!

واپسین ماه‌های یک سده گویا زمین هم به خودش می‌آید؛ مانند آدمی که هرسال روز تولدش به هر چه که منَش را تعریف می‌کند، چنگ می‌اندازد تا بیابد این سالِ افزوده به سنش، چه ارزش افزوده‌ای برایش داشته است. زمین هزارساله‌ای که قصه‌اش تنها از زبان خودش شنیدن دارد، هر چه پیرتر و آبدیده‌تر می‌شود، از ما انسان‌های ساکنش زخمی و دلزده‌تر می‌گردد و در پایان صدمین سال دور خورشید گردیدن این بار به خودش می‌آید.

ما نسل آدمیزاد هرچند از تمام مخلوقات جوان‌تر و بی‌تجربه‌تر بوده‌ایم اما غروری بی‌انتها ما را به تسخیر و تصرف بیش از حد و مرزمان واداشته و زمین سخاوتمندانه هرچه در چنته داشته، به ما بخشیده است. اما زمین برای متکبران ساخته نشده است؛ خاک زیرپایمان در اوج تواضع لیکن آنقدر لطیف است که طاقت به آغوش کشیدن قدم‌هایی که از سر خودبینی بر سینه‌اش فرود می‌آیند، ندارد. ما از نظم تنها ساعت معین را می‌دانستیم و نظمی که زمین و آسمان پرمهرمان می‌خواستند، نادیده گرفتیم.

نوادگان آدم با تکیه به عقلی که حتی آنقدرها که فکر می‌کنند، خارق العاده نیست؛ همه‌ی روح و جان طبیعت را دستخوش تغییر کردند. با توسعه‌ی قلمروی خودخواهانه‌ی خود، خانه‌های امن جانوران را ناامن کردند. بر دل زمین داغ زدند تا جاده‌های عبورشان هموارتر شود و هوایی که جان خودشان هم به آن بسته بود، به دودی خاکستری آلاییدند. اما زمین میان فرزندانش فرقی نمی گذارد و چه بسا گوش فرزند ناخلف را هم بپیچاند.

آفریدگار، والدین این نسل را از مشتی خاک آفرید و روحی پر رافت و عطوفت به آنان هدیه کرد تا چون خاک از هر بذر بی‌ارزشی درختی پربار برویانند و آیینشان تنها مهر و مروت باشد. انسان‌ها بر صدای زمین مهر خاموشی زدند و در شهرهای بناشده بر غرورشان؛ آغاز به جولان دادن کردند؛ اما گویی غرورِ نسل بشر برادری سهمگین‌تر و هولناک‌تر هم دارد. برادر طمع آرام و بی‌صدا معنای حیات آدمی را دگرگون نمود و پس از زمین نوبت به گرفتن نفس‌های همنوع او رسید...

ما از حقیقت خویش دوری جستیم و دیگری را فرش زیر پایمان کردیم. ما دیگر معنایی فراگیر و جهان شمول نبود و تنها به تعداد محدودی که کمابیش دوستشان داشتیم، منحصر می‌شد. ما از پس خلافت این زمین بی‌صاحب برنیامدیم و تنها بیشتر و بهتر را برای خودمان خواستیم. ما به هر بهایی غرور و طمع را سیراب کردیم و نظاره‌گر عطش مضاعفشان شدیم. ما خیال می‌کردیم که خدا هم دیگر حریف ما نخواهد بود...


سده‌ی هزار و سیصدم خورشیدی به مرگ خوش‌آمد می‌گوید و راه را برای چهارصدمینشان باز می‌کند. امانتی که بر دوش آدمیان بوده اما با گذشت هزاران سال به مقصد نمی‌رسد و خشمی از سوی کائنات، انسان‌های خودبین را محاصره می‌کند. زمین برای انتقام تنگی نفس‌هایش برنامه می‌چیند و موجودات دست به دست هم می دهند تا بر غرور آدمیان مهر تحقیر بکوبند. دادگاه هستی به جرم انسان حکم می‌دهد و انبوه مجرمان در سلول‌هایی انفرادی محبوس می‌شوند و بشر ضعیف‌تر از آن است که جز خود و خودبینی‌اش اندوخته‌ای برای روزهای تنهاییش داشته باشد.

زمان زیادی نمی‌گذرد تا آدم‌ها از ترس جانشان به تعطیلات اجباری بروند. بیماری بی‌تفاوت به نژاد و مقام و جنس نفس‌های مردم شهر را می‌گیرد و هر چقدر پاکی آیین تازه‌ی آن‌ها باشد تا روحشان را از ناپاکی‌ها نتکانند، نجات نمی‌یابند.

انسان که خود را شکست‌ناپذیر و قدرتمند می‌دانست اکنون همه‌ی آنچه که از آن خود می‌پنداشت از دست داده است. انسان حسرت قدم زدن آسوده در خیابان‌ها را به دیوارهای خانه می‌گوید و هیچ آغوشی پذیرای بغض و دلتنگی او نیست. انسان که به اعتبار خودش اختیار جهان را در دست داشت، این روزها تنها با ممنوعه‌ها دست و پنجه نرم می‌کند و انتظار می‌کشد.

ما گویا برای انتظار زاده شدیم، انتظار روزی که همه چیز به کمال خود رسیده باشد، انتظار روزی که محبت تنها حاکم میان آدمیان باشد، انتظار روزی که "ما" تمام جهان را در بگیرد! اما هیچگاه حتی فکرش را نمی‌کردیم انتظار یک لبخند بدون پوشش از ترس جان را بکشیم یا انتظار دیدار بی‌واهمه‌ی عزیزانمان یا انتظار یک بار دیگر به آغوش‌کشیدن و دست‌های یکدیگر را به سلام فشردن... ما سرشار از حسرت زندگی شده‌ایم و انتظار می‌کشیم تا مثل گذشته همان چیزهای ساده را با عشق قدر بدانیم!

ما به دل‌های خود وعده داده‌ایم این‌بار قدر زندگی را بدانیم و ساده‌ترین داشته‌هایمان را پاس بداریم. ما به دل‌های خود وعده دادیم این‌بار با هم مهربان‌تر باشیم و تا می‌توانیم عشق نثار یکدیگر کنیم، از جنگ و مرگ دوری بجوییم و تنها برای هر که همنوع ماست آرزوی عافیت داشته‌باشیم. ما به دل‌های خود وعده داده‌ایم دست یکدیگر را بگیریم و تا می‌توانیم هوای هم را داشته باشیم. ما از قرن گذشته آمدیم!

#ط_نصراوی


اگر دوست دارید یه قسمت از کتاب باشید، اگر فک میکنید قصه ی قرنطینه تون ارزش کتاب شدن داره؛ به این لینک یه سر بزنید:

https://survey.porsline.ir/s/OVNHLYq

انسانکروناقرنطینه
فانی، دست به قلم، درس گرفته از شریف...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید