تو را میخوانم!
تو را که امیدِ نیک و خیر تنها ز تو میرود، تو را که در سیاهیها تنها از خشم و قهر تو واهمه در دل دارم و امان از تو میخواهم...
تو را میخوانم!
تو را که حسابت در منطق آدمیان نگنجد و هر چه کم بیندوزم، تو بسیارت را بر من ارزانی میداری!
تو را میخوانم، چرا که هر که تو را بخواند، بر سر خوان عطایت میهمان میکنی و بخششت را لباس تن خواهانت مینمایی...
تو را میخوانم، تو را که مهر بیمثالت چون آغوش مادرانهای برای شیرخوارهی ناتوانی گشودهاست و هر چند نخوانمت، هر چند ندانمت، تو باز هم عطا میکنی!
تو را میخوانم!
خواستهام چیست؟ برایت باز میگویم.
تمام نیکی دنیای فانی و تمام خیر آن دنیای باقی را از تو میخواهم آنچنان که لحظه لحظه تو را میخوانم.
به تو پناه میآورم و ایمنی از هر سیاهی و شر دنیا و شر عقبا را از تو میخواهم، مباد آنکه مرا با این همه تلخی به خود بازگردانی که من هر دم تو را میخوانم!
ببخش بر من، هر چه از احسان و از فضل میتوانی!
عطا کن کریما!
من به تو محتاجم و تو را میخوانم!
تو را که هر چه میبخشی از عطایت هیچ نمیکاهد و اما حُسن تو بر من بیفزاید.
ای صاحب شوکت و بزرگمنشی!
ای دارندهی بخششها و کرامت بیانتها!
ای دارای عطا و کرم!
این تن رنجور و ناتوان را بر آتش دوزخت روا مدار...
.
.
.
"ترجمهی آزاد"
یا من ارجوه لکل خیر...
#ط_نصراوی
#این_الرجبیون
#منم_ای_نگار_و_چشمی_که_در_انتظار_رویت