کتاب یادداشتهای یک پزشک جوان، اثر میکائیل بولگاکوف، کتابی شامل ۸ داستان کوتاه است که همگی آنها در کنار یکدیگر، خاطراتی از زندگی خود بولگاکوف -بهعنوان نویسنده و پزشک- هستند. در ادامه، تجربهی مریم شعبانی، نویسندهی وبلاگ طاقچه، از مطالعه این رمان را میخوانید.
خاطرات یک پزشک میتواند بهگونهای روایت شود که حوصلهی هر خوانندهای را سر ببرد، اما بولگاکوف از نثر جذاب و گهگاه طنزآمیز خود استفاده میکند تا هر یک از داستانهای این کتاب را با هیجان بیشتر به سرانجام برسانیم. به این موضوع میتوان دقیقا برعکس نیز نگاه کرد؛ شاید اگر کسی نداند که بولگاکوف خود یک پزشک بوده و تمامی این اتفاقها کموبیش و با اندکی تمایز برای خودش اتفاق افتاده است، باور چنین روایتهایی برایش کمی دشوار باشد و کتاب را یک کتاب داستانی به شمار آورد، اما علم به اینکه بولگاکوف خودش همین «پزشک جوان» قصه است، جذابیت داستانها را دوچندان میکند.
خاطرهنویسیها گاهی میتوانند بسیار طولانی، شخصی و از حوصله خارج شوند، به خصوص اگر از زبان یک پزشک آن هم در اوایل قرن بیستم روایت شوند! اما نکتهی مثبت کتاب یادداشتهای یک پزشک جوان -اگر آن را یک خاطرهنویسی تمامعیار به حساب آوریم- در خلاصه و جمعوجور بودن کتاب است. این جمعوجور بودن تنها در داستانهای کتاب خلاصه نمیشود؛ نسخهای از یادداشتهای یک پزشک جوان که توسط نشر ماهی به انتشار رسیده (با ترجمهی آبتین گلکار) در قطع جیبی است و میتوانیم آن را به راحتی با خود به همهجا ببریم و هر زمان که حتی برای نیم ساعتی احساس بیکاری به سراغمان آمد، آن را از جیب یا کیف خود در بیاوریم و یکی از داستانهای آن را بخوانیم.
در وهلهی اول، ممکن است تصور کنیم داستانها -و یا بهتر بگوییم، خاطرات- گنجاندهشده در این کتاب ارتباط چندانی با یکدیگر ندارند. با این همه، با کمی دقت میتوان دریافت که بولگاکوف یا همان پزشک جوان تمامی این داستانها، از ابتدا روند و ترتیب داستانها را با هوشمندی و توجه خاصی برگزیده است. بولگاکوف در داستانهای نخست کتاب، خود را بهعنوان یک پزشک اصطلاحا بیعرضه که فقط نمرات خوبی کسب کرده و در عرصهی عمل چندان چیزی برای ارائه ندارد به مخاطب خود معرفی میکند، اما مسلما همین داستانها -و داستانهای مشابه دیگری که در این کتاب ذکر نشدهاند اما بدون تردید در زندگی بولگاکوف بهعنوان یک پزشک جوان به کرات رخ دادهاند- او را تبدیل به شخصیتی میکنند که در داستانهای نهایی، خواننده از او بهعنوان یک «قهرمان» واقعی یاد کند. پزشک جوانی که پا در یک روستای دورافتاده گذاشته و روزبهروز در کمال تنهایی با بیماریها و چالشهای جدیدتر و عجیبتری مواجه میشود و در ابتدا نمیتواند به تواناییهای تئوری خود اتکا کند، در نهایت یاد میگیرد که چگونه باید با تمامی این مسائل بهخوبی در عمل کنار بیاید.
هنر بولگاکوف در کتاب یادداشتهای یک پزشک جوان در این است که کتاب اگرچه کوتاه است، با این حال شرایطی که بولگاکوف در آن به طبابت میپرداخته بهگونهای توصیف شدهاند که خواننده هر بار با تصور چنین شرایط بغرنج و عذابآوری شوکه میشود، اما در نهایت و با خواندن پایان داستانها، مجددا به این موضوع میاندیشد که چنین خاطرهی نابی از دل همین شرایط حیرتآور بیرون آمده است.
یکی دیگر از جذابترین بخشهای کتاب یادداشتهای یک پزشک جوان، داستان نهایی کتاب یعنی داستان مورفین است که راوی ماجرای اعتیاد خود بولگاکوف به مورفین است. بهنظرم گنجاندن این داستان آن هم بهعنوان داستان پایانی این کتاب، نکتهی مثبتی دارد و آن هم این است که تمام افرادی که ممکن است از آنها در ذهن خود قهرمان ساخته باشیم، نقاط سیاهی در زندگی خود دارند و زیبایی زندگی در همین است که آدمها را با تمام خوبیها و بدیهایشان یکجا ببینیم.
«مردم دانا از قدیمالایام گفتهاند که خوشبختی مانند سلامتی است: وقتی نزد کسی هست، هیچ جلب توجه نمیکند، ولی هنگامی که سالها میگذرند و میروند، آنوقت است که یاد خوشبختی در سرت زنده میشود، چهجور هم زنده میشود!»
«آن لحظه برای نخستین بار این استعداد ناخوشایند را در خودم کشف کردم که میتوانم وقتی حق با من نیست، عصبانی بشوم و مهمتر از آن، سر دیگران فریاد بکشم.»
«هنگام خماری از مردم نفرت دارم. از آنها میترسم. موقع نشئگی همهٔ آنها را دوست دارم، ولی تنهایی را ترجیح میدهم.»
این اثر با ترجمه آبتین گلکار توسط نشر ماهی منتشر شده است. برای خرید نسخه چاپی و الکترونیکی این کتاب میتوانید به سایت طاقچه مراجعه کنید.