چقدر تا حالا عبارت معروف «نیاز مادر اختراع است» یا انگلیسی آن "Necessity is the mother of invention" را شنیدیم؟ چقدر به این عبارت و نقش عمیقی که در زندگی ما میتونه داشته باشه فکر کردیم؟
یا بیایید با خودمان وارد یک پرسش و مکالمه عمیقتری شویم؛ کلا برخورد ما با این جملات قصار یا ضربالمثلهای حکیمانه چگونه است؟ آنها را میشنویم و یک لذت کوتاه از روشن شدن چراغی باتریدار در ذهنمان با تکان دادن معنادار سرمان میبریم؟ یا به «سادهترین» راه ممکن درش عمیق شده و سعی میکنیم بفهمیم چگونه در زندگیمان از آن بهره میبریم یا بهتر؛ کجاها بهره نمیبریم؟
انگیزه از شروع این نگارش؛ غرق شدن در لذت و آگاهی ناشی از شنیدن پادکست ماورا قسمتی پس از دیگری است که با محوریت و موضوعیت تحول که توسط استاد ایمانی راد و همکارانشان تولید میشود. چرا؟
چون با خود میگویم تحول و اکتشاف درونی مساله این روزهایم است؛ از مسائل مهمی گذشته یا درونشان قرار گرفتم، در مطالعات و جلسات مشاوره نیز این روزها روی همین موضوع متمرکز هستم و چون اکنون تحول و موضوعات مرتبط با آن «نیاز و اولویت» این روزهایم است؛ این تقاطع و تقارن پیام درست در زمان درست برایم بسیار کاربردی و مفید خواهد بود!
در این نوشته قرار نیست توصیه یا فرمولی پیچیده برای بهتر زندگی کردن داشته باشیم یا به کار بردن چنین جملههایی در زندگی پر چالش و شلوغمان را موعظه کنیم. بلکه تمام تلاش این نوشته یا نوشتههای احتمالی در ستایش ساده زندگی کردن، برانگیختن پرسشهایی از خود یا اشتراک تجارب با یکدیگر درباره پیدا کردن راهی که منحصر به هر کداممان است تا بتواند زندگی شخصی و کاری شلوغ و پر از سر و صدای این روزها را برایمان ساده و معنیدار کند.
برای خیلی از ما در این دنیای پرهیاهوی دیجیتال که روزانه اقیانوسی از محتوای مفید و به ظاهر مفید تولید و به سمتمان سرازیر میشود؛ دغدغه دستهبندی و بهرهمندی در طبقهای نسبتا مهم جای میگیرد. در این پست به خصوص میخواهم به یافتهای شخصی بپردازم که بخش مهمی از زندگی خودم یعنی شور و اشتیاق یادگیری و بهرهمندی از انبوه پادکستها، کتابها، مقالات، ویدئوهای یوتوب و ... را تا حدودی راحت کرده است!
از زمان گودر(Google Reader) خدابیامرز بگیر تا به اوج رسیدن وب ۲.۰ با سرویسهای ذخیره مطالب (Bookmarking) و رشد روزافزون تولید و نشر محتوا انگاری همهی جریان به سمت غرق کردن ما پیش رفت!
تیترهای اغواگرانه، خبرنامهها، فیدها و ... ما را در مسابقهای بیانتها قرار داد تا بیشتر و بیشتر مشترک شویم، ذخیره کنیم و در زمان مصرف دچار پدیده جدیدی بشویم که ندانیم از کجا شروع کنیم یا کدام را نبینیم یا نخوانیم و ... که باعث ظهور نوع جدیدی از کلافگی ناشی از دویدن بیانتها در چرخ و فلک همستری خودمان میشود!
البته بلانسبت! نه تنها بلانسبت بلکه درود و صدها تبریک به دوستانی که درگیر این حلقه نشدند و مانند فرماندهان مصمم جنگی به راحتی میتوانند تصمیم بگیرند که کدام خط و جبهه را از کدام جهت و با چه راهبردی بشکنند و جلو بروند. و همینجا دست یاری به سمتشان دراز میکنم تا تجربیات خودشان را با ما به اشتراک بگذارند و این نوشته را به مکالمه و تلاشی جمعی تبدیل کنیم.
خب اینجا با اولین مرحله از کلافگی و نیاز مبرم به مرتب کردن و چگونگی بهرهمندی از این محتوا مواجه میشویم و اختراع اول نزدیک است! خب هر کسی نسبت به زمان آزاد، علاقه، اولویت و نیاز به بهرهمندی از انواع این محتوا برای به کار گیری در زندگی و کار در طول زمان میتواند روش مناسب خود را اختراع کند و در طول زمان آن را مدام بهتر کند.
خب از این مرحله اول گذشتیم و توانستیم میزان و متدهای مناسب خودمان برای شناور ماندن در اقیانوس محتوا را کشف کنیم به این پرسش میرسیم که این محتوای مصرفی ما چه فایده و کاربردی برایمان دارند؟ سرگرمی و کنجکاوی ما را ارضا میکنند؟ یا به دنبال یادگیری چیزی هستیم که آن را در زندگی شخصی و کاری خود به کار گیریم تا ارتقاء و تحولی حاصل شود؟
حتما جوابمان شامل هر دو دسته اینهاست! برای دستهی اول که خوراک سرگرمی و کنجکاویمان را تامین میکنیم که نوش جانمان. چه چیزی از این بهتر و لذتبخشتر؟ هر چقدر ببینیم و بشنویم و بخوانیم و بیشتر بخواهیم باز هم نوش جانمان!
اما برای رسیدن به مغز پیام این نوشته و اشتراک گذاشتن تجربهی تحولساز خودم میخواهم به دستهی دوم بپردازم. تجربهای کاملا شخصی!
مستثنی نبودن از قواعدی که تا حالا به آن پرداختم، مورد خودم را میتوانم حالا بهتر و گیراتر به عرض برسانم! با اشتیاق و اشتهایی تمام نشدنی که برای همه فرمهای محتوا خصوصا کتاب و پادکست در زمینههای مختلف کسبوکاری و مدیریتی داشتم طبیعی است که کتابهای مطرح و پادکستهای کاربردی را مانند یک محتکر بجویم و ذخیره کنم.
همینطور که بر اساس علاقه یا حتی سایر عوامل جذبکننده مانند امواج حول آن کتاب یا پادکست هر طور بود یکی را انتخاب و مصرف میکردم. حتی زیاد پیش میآمد و میآید که نوک بزنم، یک فصل بخوانم و سراغ کتاب دیگری بروم. چند اپیسود از فلان پادکست را گوش داده و چند اپیسود از بهمان. گرچه در مدیوم پادکست این کار بسیار رایج بوده اما اگر روحیات ایدهآلگرایی را کنار بگذاریم خیلی برای خواندن کتاب هم مشکلی ایجاد نمیکند! بله، معلومه که بهتر است کتاب را کامل بخوانیم ولی میتوان بر حسب محک زدن یا حتی یک موضوع خاص فصل یا فصولی از آن را انتخاب و مطالعه کرد.
اما برسیم به بحث آخر! تا الان بیشتر به علاقه و جذب توسط فاکتورهای جانبی اشاره کردم ولی صحبتی از «نیاز» یا «اولویت» نزدم؛ زدم؟ بله! «نیاز» یا «اولویت» به نظرم و نظر خیلیهای دیگر میتواند تاثیرگذارترین عامل باشد تا بتوانیم از محتوای مفیدی که دریافت کردیم بهترین بهرهبرداری را بکنیم.
مثالی بزنیم. کتاب تاثیرگذار «سختی کارهای سخت – The Hard Thing About Hard Things» از «بن هورویتز» دوست داشتنی را تا قبل از سال ۹۶ که یک بار کامل خواندم بارها نوک زدم. یک بار دیگر در سال ۹۷ که درگیر چالشهای بسیاری در زندگی کاری و شخصی شدم خواندم و دفعه دوم با خودم گفتم «اصلا الان درسته! تازه دارم میفهمم که چی داره میگه!». باز هم چند سال گذشت و دوباره در قالب کتاب صوتی مشتریاش شدم و باز هم به شکل عمیقتری با خود تکرار میکنم که الان بیشتر و بهتر میفهمم چه دارد میگوید!
در زمستان ۹۹ که روزهای تقریبا سختی را در زندگی کاری میگذارندم در کتابفروشی در حال تفریح و گذران مفید اوقات به کتاب «تاب آوری معادل Resilience» از سری کتابهای «هوش هیجانی - Emotional Intelligence» انتشارات مدرسه کسبوکار هاروارد برخوردیم. تا کمی احساس نیازش را در آن روزهای سخت حس ولی از کنارش گذشتم گرچه همراه عزیزم این لطف و محبت به من را ارزانی داشت تا همانجا برایم خریداری کرد.
بعنوان یک هدیه برایم با ارزش بود ولی روی میزم ماهها خاک خورد تا در شرایطی سختتر با کلافگی بیشتر در دنیای کاری اوایل تیر ۱۴۰۰ آن را برداشتم! هر چه که میخواندم و جلو میرفتم خدا را شکر میکردم که الان دارم این را میخوانم چون ممکن بود اگر همان زمستان بهش مراجعه میکردم از جملاتش لذت میبردم و شاید چندتا نقل قول را در ذهنم میکاشت که در مکالمه با خودم یا دیگری از آن استفاده کنم ولی چون هنوز نیاز شدید به عمل کردن راجع بهش را در خودم نمیدیدم؛ قطعا نمیتوانستم از آموزههایش بهرهمند شوم!
خارج از مثال شویم و به انگیزهی این نگارش که در ابتدا مطرح شد برگردیم تا حلقه کامل شود. این «نیاز و اولویت» این روزهای من است که گوش دادن به اپیسودهای پادکست ماورا را نه تنها لذتبخش میکند و باعث روشن شدن ?های متعدد در ذهنم میشود؛ بلکه مرا به عمل و حتی پی گرفتن سرنخهایی که دریافت میکنم سوق میدهد.
بله؛ ممکن بود اگر سه، شش، نه یا دوازده ماه پیش قلابم به این پادکست گیر میکرد لذت میبردم و میتوانستم از بخشی از آموزههایش که فیلتر آن روزهای ذهنم میتوانست تهنشین کند بهرهمند میشدم؛ اما قطعا این روزها درصد بهرهبرداری من از این مفاهیم بیشینه است.
اما بیاییم اسیر این تله نیز نشویم که این درصد بهرهبرداری ممکن است مقطوع باشد! هر چیزی ممکن است! و قطعا این احتمال وجود دارد که چه این پادکست یا هر پادکست و کتاب دیگری که امروز یا دیروز از آن بهرهمند شدیم؛ فردا حرفهای بیشتری برای گفتن به ما داشته باشد و در عمق جدیدی ما را به بکارگیری و عمل راجع به آن وا دارد.
مثال پایانی که از فضای فرهیختگی کتاب و پادکست هم بیرون بیاییم را میتوان به سریال شهیر و دوستداشتنی Sopranos تقدیم کرد! بعنوان یکی از محبوبترین سریالهایی که تا کنون دیدهام موضوع این پست را میتوانم به این هم تعمیم دهم. از سال ۸۸ تا کنون کل این سریال را چهار بار تماشا کردم و پارسال که در اوج همه چالشها و تجربههای جدیدی که در حال اندوختن و آموختنش بودم با تماشای هر اپیسود از این سریال پیش خودم میگفتم پس تا حالا در سه بار قبلی اصلا من از این سریال چه میفهمیدم؟ چقدر عجیب! چقدر عمیق! و میتوان مهمترین آن را در جلسات تراپی و رواندرمانگری تونی با جنیفر پیدا کرد چون دفعات قبلی که آن را تماشا میکردم هیچ دید و درکی از اهمیت و تاثیرگذاری این جلسات نداشتم.
گرچه مسائل زیادی را در این پست به آن پرداختم ولی خود را در ابتدای این راه آگاهی میدانم و باور دارم این تجارب شخصی نه تنها برای هر کدام از ما یکتا بوده بلکه هیچ گاه هم به یک سطح نهایی و مشخص نمیرسد. تنها چیزی که میتوانم به آن تکیه کنم همین تلاش مستمر و همیشگی است برای دقت کردن و یاد گرفتن از هر چیزی که در هر لحظه توان و ظرفیت فهمیدنش را دارم.
پس خواهش میکنم اگر لذت این نوشته از زحمت خواندنش شما را به این پایان رساند؛ لطفا تجربه خودتان را هم با من به اشتراک بگذارید که برایم بسیار محترم و ارزشمند است.
* تصویر از rawpixel.com دریافت شده از freepik