بعد از یک روز تعطیل که کاملا استراحت کرده بودم با انرژی از خواب پاشدم و در حال صبحانه خوردن اولین جستجوی خودمو در دنیای اینترنت شروع کرد،(ملاقات دو نفر بعد از مرگ):
تناسخ در روانشناسی به معنای اعتقاد به این است که روح پس از مرگ به بدن جدیدی منتقل میشود، و این چرخه ممکن است بارها تکرار شود. این مفهوم بیشتر در فلسفه و ادیان شرقی مانند هندوئیسم و بودیسم مطرح است، اما در برخی از مکاتب روانشناسی نیز به آن پرداخته شده است.
تنها جواب منطقی حرفهای لیلا "تناسخ" ، نمی خوام خیلی خودمو غرق در ادیان و مذهب و اینا بکنم بعد از کلی فکر کردن به این نتیجه رسیدم که برای لیلا و معشوقش تناسخ صدق می کنه .خیلی جالبه ولی چطور یه روح می تونه و یا چی باعث شده که خاطراتشو به یاد بیاره. دوباره افکارم مثل یه اسب وحشی توی دشت ذهنم چهار نعل می تاخت و برام خیلی سخت بود کنترلش کنم.تصمیم گرفتم که مطالعه بیشتری کنم و دوباره رفتم دانشگاه تا ببینم چیزی پیدا می کنم یا نه.
تقریبا 3 ساعتی تو کتابخونه دانشگاه نشستم و چند تا کتابو سرسری نگاه کردم نتیجه ی خاصی نگرفتم، (در دیدگاه ها و فلسفه های مختلف تلاقی دو روح ممکن نیست. فقط در دیدگاه معنوی و کارمایی پیوند های روحی باعث تلاقی دو روح می شود.). اینا یعنی بن بست.نفس عمیق کشیدم ،ای خدا، خسته و گرسنه شده بودم، انتهای یک کتاب باز کردم و نوشته بود "در نهایت همه چیز بستگی به باور شخصی افراد دارد.
تو ذهنم داشتم زمزمه می کردم(خب تناسخ اتفاق افتاده نیما ،خب پس احتمالا این دو نفر باور خیلی قوی داشتن، اما یاد نوشته لیلا افتادم که " تو مرا به یاد نمی آوری" پس تناسخ اتفاق افتاده ولی یکی از روح ها اون یکیو بیاد اورده.....؟
وای وای مغزم دیگه درد گرفته ، وسایلمو برداشتمو رفتم به سمت خونه. وسط راه یه پیام به خانوم زمانی(لیلای عجیب) دادم و نوشتم :
سلام کی می تونیم دیدار بعدیمونو هماهنگ کنیم خانوم زمانی.
سلام آقای سپهرییییییی فردا میشه ولی باز اول وقت باید تشریف بیارید.
از کشیدن فامیلیم فهمیدم که باید لیلا صداش می کردم،پس نوشتم:
چشم لیلا خانوم.