یک آپارتمان محقر، صحنهٔ تقابل سه نیروست: فساد سیستماتیک، تنهایی مدرن و گریزناپذیری عشق. اینجا سفر قهرمانی را واکاوی میکنیم که درمیان این نیروها، هویت خود را میجوید.
آپارتمان فیلمی از بیلی وایلدر است که در سال 1960 تولید و عرضه شد و جوایز بسیاری را کسب کرد. بسیاری از جمله خودم آپارتمان را بهترین فیلم بیلی وایلدر میدانند.
اما آپارتمان چه میکند که اینقدر مهم است؟ جواب این سوال آنقدرها ساده نیست اما میتوان گفت آپارتمان بیلی وایلدر هم یک کمدی است و هم تراژدی . عناصر مختلفی همچون بازی جک لمون و شرلی مکلین، موسیقی بسیار مناسب و فیلمنامه بینظیر بیلی وایلدر باعث شده اند که این فیلم هرچه بهتر به مخاطب ارائه شود و هر موقع و هر زمانی در یاد و خاطره او بماند.
از این رو تحلیل و نقد این فیلم هم کاری ست طاقت فرسا. چرا که خیلی ها اسیر میزانسن میشوند و از اصالت فیلم دور میشوند و عده ای دیگر هم با تاکید بر روی مفهوم فیلم، میزانسن بینظیر و دقیق آپارتمان را فراموش میکنند.

خلاصه داستان:
سی.سی. بکستر کارمند پر تلاش یکی از بزرگترین ادارات بیمه آمریکاست که برای ترفیع گرفتن و ارتقای جایگاه حاضر میشود خانه اش را در اختیار بالادستی ها و رؤسایش بگذارد. در این میان بکستر وارد رابطه ای با فرن کیوبلیک، مأمور آسانسور این شرکت میشود....
نقد زیر داستان فیلم را لو میدهد. پس اگر هنوز این فیلم را ندیده اید، پیشنهاد میکنم بیش از این وقت را تلف نکنید.
همانطور که گفتیم، بکستر کارمند بیمه است. او در یکی از بزرگترین شرکت های بیمه کل آمریکا کار میکند. از همان ابتدا به خوبی با محیط کار بکستر آشنا میشویم؛ بیلی وایلدر با چند لانگ شات و اکستریم لانگ شات، کل فضا را به ما معرفی میکند. در لانگ شات ها فقط یک چیز نمایان و قطعی است: میز های بی پایان و منظم که هرچه میخواهیم به انتهایش برسیم موفق نمیشویم.وایلدر با یک لانگ شات و نورپردازی ای یکنواخت، کاملا به ما حس یک فضای مکانیکی و بی حس را القا میکند و آن میز های بی انتها نشانی از بیهویتی افراد گمشده در کار و خالی بودن شرکت از روح انسانی و صمیمیت است. نورپردازی شرکت هم یک نورپردازی یکنواخت و بی روح است و حتی با کمی توجه میفهمیم که سایه بکستر به راحتی اصلا قابل تشخیص نیست و این نمایانگر این است که او در شرکت فردی بی هویت است. در میان آن همه میز کار، فضای بی روح و فاقد هرگونه صمیمیت و انسانیتی.

وایلدر با همین لانگ شات ها کار خودش را میکند و فضای شرکت را به خوبی میسازد و به ما میگوید که شخصیت اصلی مان یکی از همین افراد انبوه است. همان کسانی که در محیط فاقد هرگونه صمیمیت و دوستی ای از صبح تا شب در این شرکت مشغول به کار هستند.
چند دقیقه ای فیلم میگذرد که میفهمیم بکستر یک مشکل بزرگ دارد. او باید چند ساعتی را اضافه بر ساعت کارش، سرکار بماند. چرا؟ چون الان دسترسی به آپارتمانش ندارد. چند ساعتی میگذرد؛ بکستر دم در آپارتمانش منتظر است که میبینیم زن و مردی از آن بیرون میآیند و بکستر اجازه ورود پیدا میکند.
کمی جلوتر میفهمیم که بکستر برای ترفیع گرفتن، هر شب خانه اش در اختیار یکی از مدیران و بالادستی هایش است. برای چه؟ برای خیانت. برای اینکه آنجا جای امنی برای مدیران متاهل برای خیانت است. بحث خیانت هم که پیش میآید، به طور طبیعی پای بیلی وایلدر وسط میآید. او همیشه خیانت را یکی از دغدغه های اصلی فیلمهایش میداند و فیلم خارش هفت ساله را هم کاملا برپایه این موضوع ساخت.
قبل از هرچیزی باید بگویم که بیلی وایلدر استاد بی بدیل فیلمنامه است. فیلمنامه های بیلی وایلدر همواره یکی از هوشمندانه ترین فیلمنامه های تاریخ بوده اند. خود بیلی وایلدر در مصاحبه ای درباره فیلمنامه میگوید: ساختار فیلمنامه به نظرم با خونه ساختن قابل قیاسه. باید یک پایه داشته باشی که خونه بر اون استوار بشه. باید دیوار ها و ستون های داشته باشی که نگهش داره. و پله هایی به طبقه دوم یا جایی جای دیگه ای.... فیلمنامه نویسی مثل ترکیب شاعری و معماریه.
بیلی وایلدر همیشه حدود خود را میداند. میفهمد که الان دارد درباره خیانت صحبت میکند اما قبل از همه چیز میفهمد که این فیلم کمدی است بنابراین رفت آمد ها و خیانت ها در خانه بکستر را با دیالوگ های هوشمندانه و دقیق هم عمق میبخشد و هم جنبه کمدی به آنها میدهد. به این مکالمه دقت کنید که بین یکی از رؤسای بکستر و زنی که به طور مخفیانه با او ارتباط دارد، هنگام خروج از آپارتمان برقرار میشود:
زن: تو دخترای دیگه رو هم میاری اینجا؟
مرد: ابدا ! من یه مرد متاهل خوشبختم.
بکستر وارد خانه اش میشود. با همسایه ها روبرو میشویم که بخاطر سر و صدای هرشب آپارتمان، گمان میکنند بکستر فردی زنباره و خوشگذران است. با ورود بکستر به خانه ما هم وارد خانه میشویم و کاملا با فضا آشنا میشویم. آپارتمانی دنج که بکستر شب ها را به تنهایی در آن سپری میکند. فضای آپارتمان عموما تاریک است که نمایانگر فساد در آپارتمان توسط مدیران است و بکستر حتی اینجا هم سایه ندارد. مثل اینکه او هم در این فساد مدیران غرق شده است. اما همچنان تنهایی بکستر برای ما قابل باور است و هنوز هم این خانه نقش جایی آرامش بخش برای بکستر تنها را بازی میکند.
همین معرفی کوتاه و مختصر ما را کاملا با تنهایی بکستر آشنا میکند و ما را وارد دنیای او میکند. اما وایلدر بیشتر از آن چند دقیقه را مجاز نمیداند.
نصف شب، یکی از مافوق های بکستر دوباره کسی را گیر آورده میخواهد او را به آپارتمان بیاورد و با کمی وسوسه کاملا بکستر را متقاعد میکند. اما پس تمام شدن کار، مافوق بکستر اشتباهی کلید آپارتمان را که باید زیر پادری میگذاشت را با خود برده و کلید دستشویی vip را به اشتباه آنجا گذاشت و بکستر به اجبار شب را در بیرون از آپارتمان سپری میکند.

فرن، آسانسورچی شرکت، همواره مورد توجه افراد فاسد شرکت است. همان افرادی که یک روز در هفته، آپارتمان بکستر را برای خیانت رزرو میکنند. اما ظاهراً فرن به هیچ کدام توجهی نمیکند. مکالمه بین آقای کیکربی ، که یکی از همان افراد است را با بکستر ببینید:
کیکربی: فرن بهترین آسانسور چی شرکته. همیشه همه میخوان به جوری بهش نزدیک بشن اما هیچ جوره فایده نداره.
بکستر: شاید اون فقط یه خانوم محترمه.
کیکربی: آقا رو! مرتیکه لوس.
همان طور که قبلاً گفتیم در شرکت هیچ صمیمیتی وجود ندارد. همه مانند ربات کار میکنند. بعد از آن فساد عظیم مدیران را به ویژگی های این شرکت اضافه کردیم و حالا باید بی احترامی را اضافه کنیم. مدیران و رئیس های بکستر همه افراد فاسدی هستند که زن را فقط یک وسیله میبینند و مدام به همسر خود خیانت میکنند. در واقع شاید این ها نماد جامعه ای باشد که افراد مهم و بالارتبه اش همه فاسد هستند اما نماد پردازی در این فیلم چندان مهم نیست و تمرکز وایلدر بیشتر بر روی روایت انسانی است. پس بهتر است این قضیه را در حد یک فساد گسترده شرکتی نگه داریم و از تعمیم آن به مسائل بزرگتر پرهیز کنیم.
به هر حال بکستر تنها کسی است که شاید در فساد نقش مهمی دارد ولی حداقل هنوز احترام میگذارد. همین رفتار محترمانه در آسانسوری که فرن مسئول آنست کاملا مشخص است. وقتی همه کلاه سرشان است و سوار آسانسور میشوند، بکستر تنها کسی است که به نشانه احترام، کلاه از سر برمیدارد و همواره مودبانه و محترمانه صحبت میکند. همین احترام میان دیگر افرادی که چنین چیز های زیادی برایشان اهمیت ندارد باعث میشود که فرن ارزش دوچندانی برای بکستر قائل باشد و اولین جرقه های رابطه میان این دو کاملا برپایه احترام شکل میگیرد. و همانطور که وایلدر در مورد فیلمنامه گفته بود، الان هم به درستی ساختمان دارد بر روی پایه های محکمی قرار میگیرد.
در جهانی که همه چیز بر اساس سوءاستفاده و منفعت طلبی تعریف میشود، احترام ساده بکستر برای فرن معنای عمیقی پیدا میکند.
در ادامه همین رابطه همچنان در مرحله ابتدایی، باعث میشود که فرن دعوت بکستر برای رفتن به سینما را قبول کند. و بکستر هم که از ابتدا به فرن علاقه مند بوده ( بخشی از آن برای شخصیت محترم فرن است و بخش دیگر هم خود علاقه است. زیرا که همیشه که عشق کاملا منطقی و بر پایه دلیل نیست!) بشدت خوشحال میشود اما همه چیز اینقدر ساده پیش نمیرود...
از همان ابتدا شدیداً تاکید کردیم که بکستر آپارتمان خود را در اختیار رؤسای هوسران شرکت میگذارد تا ترفیع بگیرد و در نهایت همین طور هم میشود.
به دفتر شلدریک، بالاترین مقام شرکت دعوت میشود. در مورد ترفیع صحبت میکنند. شلدریک که خودش تجربه زیادی در امور شرکت دارد، میفهمد که این حجم پیشنهادات برای ترفیع گرفتن بکستر طبیعی نیست و با یک گفتگوی کوتاه قضیه آپارتمان بکستر را میفهمد. ابتدا بکستر شوکه میشود و قول میدهد که این کار را تکرار نکند اما شلدریک این را نمیخواهد. شلدریک هم نوبت آپارتمان برای هوس بازی و روابط پنهانی میخواهد و از اینجاست که شلدریک هم وارد چرخه فساد داستان میشود. در تمام سکانس های که شلدریک در آنها نقش دارد یا یک قاب جداگانه برای خود دارد یا در مرکز قاب قرار میگیرد و یا هم دیگران خیلی به چشم نمیآیند که حس قدرت و نفوذ او را منتقل میکند. شلدریک از ابتدای فیلم برای خود سایه دارد. یک سایه تیره و کاملا مبرهن که نشان از قدرت و هویت مشخص او میدهد. لزوما نشانه خوبی نیست اما شلدریک از اول تا آخر فیلم تغییر نمیکند و شخصیت مشخص و غیر منعطف مخصوص به خود را دارد. در سمت دیگر این بکستر است که هنوز سایه پررنگ نیستند. او هویت و شخصیت مشخصی ندارد و بیشتر تابع منافع جمع است. از طرفی دوست ندارد آپارتمانش را تبدیل به مرکز فساد کند و از طرفی میخواهد ترفیع بگیرد و در این جدال وجدان و منافع ، منافع هستند که پیروز میشوند. شاید با خود بگویید که او تصمیم خود را گرفته است و از آن سود هم برده است ولی نه. او هنوز تابع منافع جمع است. اگر رضایت مدیران فاسد را جلب نکند جایگاهش هم به خاطر میافتد. و از سوی دیگر او هنوز وجدانش کاملا آرام نشده و از این که مدام این و آن در خانه اش رفت و آمد کنند راضی نیست. پس میتوان گفت او هنوز بینشی قطعی و غیر قابل برگشت ندارد.
از بحث نورپردازی که عبور کنیم، کمی بعد تر، بکستر به عنوان خوبی میرسد و دفتری مجزا نصیبش میشود. او خوشحال است. یک دفتر کامل برای خود دارد. موسیقی ای غرور آمیز پخش میشود که مهر تاییدی است بر احساس رضایت او.

کمی در دفترش تنها است که همکارانش پیش او میآیند. خیلی از کسانی که از آپارتمان بکستر استفاده کرده بودند و در نهایت به ترفیع او کمک کرده بودند. برای شیرینی و شادباش باز هم درخواست رزرو مکان میکنند. و شعاری که یکی شان سر میدهد این است: «یکی برای همه. همه برای یکی» همین جمله کاملا این نکته را نمایان میکند که فساد در این شرکت بسیار ریشه ای است.

زمانی میگذرد و همکاران هوس باز بکستر هنوز در دفتر مانده اند اما ممکن است چیزی خیلی نظرتان را جلب کند. شلدریک به دفتر بکستر میآید. دقیقا وقتی وارد میشود ، در بین دیگر مردان و مرکز قاب قرار میگیرد گویی وایلدر میخواهد بگوید :(هوس باز و خیانتکار اصلی آمد! راه را برایش باز کنید. او خیانتکار اصلی داستان است.) و همان جا بکستر آینه شکسته ای را به شلدریک میدهد که در آپارتمان جا گذاشته بود.

همان شبی که بکستر، فرن را به سینما دعوت میکند فرن میگوید که با مردی قرار دارد و رابطه شان خوب نیست و به زودی از هم جدا میشوند. وایلدر به ما نشان میدهد که آن مرد همان شلدریک عالی رتبه است اما بکستر این را نمیداند. بکستر تمام شب را جلوی سینما منتظر فرن میایستد اما خبری از او نیست. او الان مشغول گذران وقت با شلدریک است و بخاطر شلدریک به قولی که به بکستر داده است عمل نکرده و با بکستر به سینما نرفته است. این اتفاق کمی بکستر را آزرده خاطر میکند. اما بکستر هنوز نمیداند که فرن با چه کسی وارد رابطه شده است.
اما در طرف دیگر ماجرا هم فرن بشدت از شلدریک آزرده شده است زیرا به تازگی فهمیده که شلدریک زن و بچه دارد. همین باعث شده که فرن بخواهد از شلدریک جدا شود اما شلدریک با چند جمله درباره طلاق زنش، فرن را منصرف میکند. و به این منوال فرن راضی میشود که آن شب را با شلدریک بگذارند و سر قرارش با بکستر نرود.
اما اینها همه مقدمات ماجرا است. چندی طول نمیکشد که خانوم اولسون، منشی شلدریک به نزد فرن میرود. شاید ظاهر خانوم اولسون برایمان تهدید آمیز باشد، شاید حس کنیم او کسی است که میخواهد فرن را فریب دهد اما در دیدار غیرمترقبه و ناگهانی اش با فرن، پرده از صورت خیانتکار بزرگی به نام شلدریک برمیدارد. همان خیانتکاری که در جمع افراد یک سیستم فاسد، وایلدر جایگاه مرکزی و اصلی را برای او در نظر گرفته بود. در همان دیدار ناگهانی و در میان همهمه جشن کریسمس حقیقت برملا میشود. فرن میفهمد شلدریک با ده ها نفر دیگر قبل از او رابطه داشته و دقیقا همه را هم به همان رستوران چینی ای میبرده که او را هم برده بود و دقیقا هم به همه قول میداد که همسرش را طلاق میدهد.
در این رویارویی ناگهانی، وایلدر میخواهد به ما بگوید که حقیقت همیشه به یک دکور عظیم و بازی پر از احساس و موسیقی ای حس برانگیز نیاز ندارد. حقیقت همینقدر وهمناک، طبیعی و نابهنگام است.
با این اوصاف و عریان شدن حقیقت، احساسات ابتدایی ناراحتی و نارضایتی فرن ده چندان میشود. رابطه او با شلدریک بیش از قبل سرد میشود و دیگر دروغ های شلدریک را باور نمیکند. و وایلدر هم با زبان سینما این را به خوبی در طول فیلم نشان میدهد. حتی وقتی فرن و شلدریک روبروی هم یا کنار هم نشسته اند، وایلدر از آنها زیاد توشات (two shot) نمیگیرد و به هیچ وجه حس صمیمیت میان آنها به مخاطب القا نمیشود. حتی وقتی نزدیک هم هستند، وایلدر با گرفتن کلوز آپ های جدا گانه، از گرفتن توشات پرهیز میکند. حرف وایلدر درباره فیلمنامه را به یاد بیاورید. میگفت اگر پایه های یک فیلمنامه محکم نباشد، کل ساختمان(فیلم) به مشکل برمیخورد. وایلدر حالا این نکته را برای رابطه فرن و شلدریک استفاده میکند که رابطه شان در شرف فروپاشی قرار دارد و وایلدر میگوید رابطه ای که بر پایه خیانت بنا شده باشد مستحکم نخواهد بود. ولی در میان همه این اتفاقات ناراحت کننده و تراژیک فراموش نمیکند که آپارتمان یک فیلم کمدی است و شرلی مک لین در اوج هنرمندی همزمان انتقال حس ناراحتی و بی اعتمادی، میخنداند و درد های خود را زیر شوخی های گزنده است پنهان میکند.
دیگر توجیهات شلدریک مثل «من تغییر کرده ام» یا «من یه مرد تنها بودم و مجبور بودم سر خودمو با این چیزا گرم کنم» روی فرن جواب نمیدهد. در واقع او دوبار شکست خورد. اولی زمانی که فهمید شلدریک متاهل است و دومی زمانی که دروغ های او را درباره طلاق دادن همسرش باور کرد. اما این بار موضوع حتی از این هم بدتر است. فرن دیگر نمیتواند این حجم از خیانت و هوس بازی را تحمل کند و زیر بار روانی این خیانت دیدن و شکست چند باره در رابطه، اقدام به خودکشی میکند.
حالا از یک طرف ما بکستر را داریم که از فرن دلخور است(کمی) و از طرف دیگر هم فرن را داریم که از شلدریک دلخور است. در طی جشن کریسمس برپا شده در شرکت، بکستر فرن را به دفتر جدیدش میبرد و به طور ناگهانی همان آینه شکسته را که شلدریک در آپارتمان جا گذاشته بود، در دست فرن میبیند. این شوک بسیار عظیمی برای او است. از طرفی میفهمد که فرن معشوق شلدریک است. از طرفی به این نتیجه میرسد که در آن شب سرد که بکستر ناخوش احوال جلوی سینما منتظر او بود، فرن در حال گذران وقت با شلدریک بود. از طرف دیگر میفهمد که فرن با آدم نادرستی که یکی از هوسبازان و خیانتکاران شرکت وارد رابطه شده. و از طرف دیگر میفهمد که خود او هم در ادامه چنین رابطه ناسالمی نقش داشته است و به او آسیب زده. و همه این ها باعث میشود که هم بکستر برای خود ناراحت شود و حس کند که به او خیانت شده، و هم برای فرن ناراحت شود و حس کند که او در خطر است. اما تمام این شوک بزرگ و این برداشت ها بدون حتی یک کلمه حرف یا دیالوگ ساخته میشود. به نوعی وایلدر تمام این ها را با نگفتن روایت میکند. ما تمام این بخش را با بازی بینظیر جک لمون که کاملا احساس شک، تردید و جاخوردن در آن نمایان است و موسیقی فیلم شاهکاری که به طرز بینظیری اثر میکند و کاملا حس را منتقل میکند میفهمیم.

بکستر خود را در آن آینه شکسته تماشا میکند. گویی اولین باری است که با خود مواجه میشود و آن آینه اولین خود حقیقی اش را به او نشان میدهد. بکستری دو چهره. بکستری که دیگر خودش نیست بلکه به موجودی دوپاره تبدیل شده است. از طرفی خانه اش به عنوان حریم خصوصی و فرن را دوست دارد و نمیخواهد افراد دیگری قربانی این فساد عظیم شرکتی شوند و از طرفی بشدت علاقه مند به ترفیع و اسم و رسم است. این ها اولین جرقه ها برای تحول بکستر است. به علت این دو پارگی ای که میبیند او به خود شک میکند و خود را موجودی پوچ و بیهوده میداند.

در ادامه او شرکت را ترک میکند و ما نمایی را میبینیم که بکستر در آن شرکت شلوغ، به تنهایی در میان میز ها قدم میزند و شرکت را به مقصد نامعلومی ترک میکند. این پلان، کاملا نمایانگر شروع تحولات و برخاستن علیه فساد شرکت است.
گفتیم که بکستر با تامل در خود و خواسته های متناقضش کاملا به پوچی و بی هدفی میگراید. پس به باری میرود و مشغول نوشیدن میشود و در همین پوچی و کمی هم نفرت نسبت به فرن با زنی آشنا میشود و او را به آپارتمان میبرد. احساس بی هدفی ، پوچی و شوک اخلاقی کاملا در چهره جک لمون ساخته میشود و حس منتقل میکند.
📌 نقد فیلم کلاسیک City Lights
برای مطالعه کامل نقد اینجا کلیک کنید:
➡️ https://yun.ir/8b477d

فرن در خانه بکستر، اقدام به خودکشی کرده. بکستر کاملا مستأصل و بی هدف شده و خود را به تقدیر سپرده. حالا هم بسیار ناگهانی، سرنوشت، این دو را در آپارتمان بکستر با هم روبرو میکند. اما یکی مست و دیگری بیهوش.
بکستر با اولین برخورد با فرن، فکر میکند که او خواب است اما کمی بعد که متوجه میشود قضیه جدی است سریع دکتر درایفوس، پزشک همسایه را خبر میکند. دکتر درایفوس خیلی تصور جالبی راجع به بکستر ندارد. ولی جان یک انسان مهم تر از هر قضاوت و تصوری است. دکتر با حداکثر توان سعی در نجات دادن جان فرن دارد و بعد از چند ساعتی، در نیمه شب موفق میشود .
حالا فقط سه چیز داریم: یک فرن خیانت دیده، یک بکستر سردرگم و یک آپارتمان. فرن به هوش میآید. بکستر با تمام قوا از او مراقبت میکند تا حالش بهبود یابد. به عنوان کسی که شیفته فرن است شاید این بهترین فرصت برای ربودن گوی سبقت از شلدریک باشد. درست است. الان بهترین فرصت برای بکستر است که با خراب کردن تصویر شلدریک نزد فرن، او را منفور کند و فرن را بدست بیاورد اما او هرگز چنین کاری نخواهد کرد. نه برای تملق و عرض ارادت به شلدریک بلکه بخاطر فرن. او زنی آسیب دیده است و بکستر به خوبی این را میفهمد و نمیخواهد ناخواسته حال او را بد کند.
فرن کمکم هوشیاری اش را به دست میآورد. با بکستر در مورد وقایع گذشته حرف میزنند. بکستر او را دلداری میدهد و به بهترین نحو از او مراقبت میکند. با هم کارت بازی میکنند اما فرن توانایی ادامه بازی را ندارد. هرچه بیشتر میگذرد رابطه میان این دو صمیمی تر میشود. رابطه ای کاملا صمیمی و بر پایه درک متقابل. هم فرن کاملا میفهمد که بکستر یک انسان تنها است و هم بکستر میفهمد که فرن یک انسان خیانت دیده و زخم خورده است. صمیمیت به مرور زمان شکل میگیرد. آپارتمان دیگر یک محل تنگ و تاریک برای فساد نیست بلکه پناهگاهی برای آرامش است. با حضور متقابل فرن و بکستر نورپردازی ملایم تر می شود که کاملا حس صمیمیت را القا میکند.
سایه بکستر کمکم ظاهر میشود. مثل اینکه او تقریبا خودش را پیدا کرده است. به دور از فساد و مدیران فاسد، او خود حقیقی اش را پیدا کرده. در خانه ای آرام، در کنار شخص مورد علاقه و دور از همهمه پوچ شرکت و دور از فساد های درون آپارتمان. برخلاف رابطه میان شلدریک و فرن، وایلدر کاملا صمیمیت و محبت را در رابطه فرن و بکستر تصویر میکند. در رابطه فرن و شلدریک اکثرا کلوز آپ های مجزا داشتیم ولی الان نماهای توشات پی در پی را شاهد هستیم که کاملا حس محبت بین فرن و بکستر را نمایان میکنند و چشمانی که خیره به هم یکدیگر را درک میکنند.

زمانی که فرن و بکستر در خانه هستند یکی از همان مدیران شهوتران، بر طبق نوبت به خانه بکستر میآید اما در آن آپارتمان دیگر خبری از این چیز ها نیست. دری که همیشه به روی مدیران فاسد باز میشد الان بسته میشود. دیگر نه این آپارتمان همان آپارتمان قبلی است و نه بکستر همان بکستر قبلی. بکستر دیگر در دوراهی بین وجدان و منفعت نیست. او در راه وجدان، عشق را پیدا کرد، انسانیت را پیدا کرد. در راه فاسد منفعت از پیامد هایش بیزاری جست، از مدیران فاسد بیزاری جست، از سلطه بالاسری های فاسد بیزاری جست. درست است واقعا این بکستر همان بکستر قبلی نیست. این بکستر سردرگم نیست. این بکستر میفهمد. در طول مسیر، با سیری منطقی انتخاب میکند. او دیگر اراده دارد. از آن خودش است.

در نهایت فرن خانه بکستر را ترک میکند اما امیدوارم خانم اولسون را به یاد داشته باشید. همان کسی که تمام خیانت های شلدریک را برملا کرد. گویی میخواست رسالتش را تکمیل کند. او خیانت را برملا کرده بود؛ اما فقط برای یک طرف ماجرا. پس برای کامل کردن کارش، خیانت های شلدریک را برای همسرش هم آشکار ساخت و باعث شد که همسر شلدریک از شوهر خیانتکارش جدا شود. احتمالا این ضربه بزرگی برای شلدریک بوده اما از این موقعیت هم به عنوان فرصت استفاده میکند و به فرن میگوید که از همسرش جدا شده و فرن هم پیش او باز میگردد.
شلدریک برای تشکر از بکستر باز هم به او ترفیع میدهد. بکستر را در دفتر جدیدش میبینیم. دیگر نه لبخندی بر روی لب دارد و نه موسیقی غرور آمیزی پخش میشود. این چیست؟ چه پیامی دارد؟ من که میگویم این یک بازگشت است. بازگشتی شکوهمند از یک انسان شرافتمند. کسی که دیگر مقام و پست بالاتر او را به وجد نمیآورد. کسی که خود واقعی اش را پیدا کرده. «کسی که سایه دارد»
اما یک چیز کاملا در قاب مشخص است و آن هم سلطه شلدریک بر نمای ابتدایی ای است که بکستر را در دفتر و پست جدیدش میبینیم.

خب بکستر ترفیع گرفته و شلدریک هم به فرن رسیده است. شلدریک از بکستر کلید آپارتمان را درخواست میکند. بکستر هم کلید را به او میدهد. اما نه کلید آپارتمان را بلکه کلید دستشویی vip (ارجاع به اوایل فیلم )را. به همین راحتی هرکس کلید جایی که به آن تعلق دارد را بدست میآورد. چون آپارتمان بکستر دیگر نه قرار است رابطه ای را خراب کند و نه آرامش خود بکستر را مختل کند و نه به کسی آسیب بزند. درست است که با بیرون رفتن بکستر از چرخه فساد، باعث متوقف شدن آن نمیشود اما بکستر تمام کاری را که از دستش برمیآمد را انجام داد. و در نهایت پایه های مستحکم وایلدر، یک ساختمان کامل و منطقی را در پیش چشم ما برپا میکنند.

این پایان نه سقوط نظام است و نه پیروزی بر فساد ؛ بلکه آغاز یک آزادی فردی است.
و در نهایت چهره متعجب شلدریک را میبینیم که تا فعلا هم خانواده اش را از دست داده و هم آپارتمان بکستر را.
در سکانس نهایی ما شلدریک و فرن را میبینیم. نه دیالوگ مهمی میشنویم و نه رفتار عجیبی. اما همه این دیالوگ ها در ذهن فرن است. شاید با خود میگوید چرا باید یک انسان خیانتکار و دروغگو را بر انسانی که مرا درک کرده و واقعا مرا دوست میدارد ترجیح دهم. مگر عشق چیزی بالاتر از یک درک و احترام دوطرفه است. پس چرا باید به بهانه عشق، یک خیانتکار را بر انسانی درستکار ترجیح دهم.
فرن ابدا هیچکدام از این ها را نمیگوید. اما وایلدر این سوالات را از ما میپرسد. نه در نگاه فرن بلکه در جای جای فیلم. در همین حین که شلدریک لحظه ای سرش را برمیگرداند دیگر فرن را نمیبیند. او رفته است. حالا نمایی متعجب تر از شلدریک را میبینیم که هم خانواده اش را از دست داده، هم آپارتمان را و هم فرن را!
فرن به سوی آپارتمان بکستر میشتابد. آن کارت بازی ناتمام را از سر میگیرند. در سکانس آخر فیلم، بکستر خطاب به فرن میگوید: (I love you miss kubelik. I absolutely adore you)و فرن در جواب میگوید : (shut up and deal) «خفه شو و بازیتو کن» و هردو در نمایی توشات با نگاهی خیره، به هم لبخند میزنند و پایان!

پایان فیلم آپارتمان دو نکته خیلی مهم دارد؛ یکی اینکه پایان این فیلم هرگز اسیر کلیشه نمیشود. نه قرار است که با یک بوسه عاشقانه متداول در هالیوود تمام شود. (نکته بینظیر این فیلم اینجاست که به عنوان یک فیلم رمانتیک، در سرتاسر فیلم، حتی یک بوسه هم رد و بدل نمیشود) و نه جمله رمانتیک. بلکه با جمله ای غیر منتظره و عجیب. چون وایلدر نیازی ندارد به ما بفهماند که این دو نفر همدیگر را دوست دارند. ما میفهمیم. هم شخصیت ها به خوبی همدیگر را میفهمند و هم ما شخصیت ها را.و نکته دیگر این است که وقتی فیلم تمام میشود، ما مستقیم کلمه The end «پایان» را بر روی پلان آخر فیلم میبینیم و از خود فیلم مجزا نیست. این حرکت وایلدر نمایانگر این است که وایلدر میخواهد بگوید این یک فیلم بود و حالا تمام شد. چیزی که من به شما نشان دادم صرفا واقعیت نبود. وایلدر با این حرکت هوشمندانه به خوبی مرز بین سینما و واقعیت را مشخص میکند.