زیاد میشنوم و میخوانم که میگویند و مینویسند «اینترنت بینالمللی» در ایران قطع شده است.
چیزی با این نام وجود ندارد. آنچه در ایران قطع شده، «اینترنت» است. شبکهای که هنوز به آن وصلیم و «اینترنت ملی» خوانده میشود، شبکهٔ ملی اطلاعات است که خیلی شبیه اینترنت عمل میکند، اما اینترنت نیست.
کسبوکارهای زیادی هستند که به طور مستقیم از این قطعی اینترنت آسیب میبینند و تقریباً هر شغلی که تصور کنیم، از این راه به طور غیر مستقیم آسیب میبیند.
ولی چه باک؟ صاحب ما صلاح دیده که قطع شویم، و قطع میشویم.
حداقل یک شغل را میشناسم که با ادامهٔ این روند، خواهد مُرد.
برنامهنویسان گزینههای زیادی پیش رو ندارند. یا باید کار جدیدی یاد بگیرند و به آن بپردازند، یا همچون بسیاری دیگر که زودتر به فکر افتادهاند، رنج هجرت را به جان بخرند و ترک خانه و خاندان کنند، یا سر فرود آورند و جیرهخواری پیشه کنند تا به تشخیص نگهبانها، کمی از آب حیات اینترنت، هر قدر که صلاح بدانند، در گلویشان ریخته شود.
این راه آخری، چیزی شبیه همان «اینترنت ملی» است که وجود ندارد و سایهای و اندک نامی از آنچه که دیگر وجود ندارد را با خود یدک میکشد.
به این ترتیب، خیلی راحت و آسان، با تصمیم یک عدهی محدود که تعدادشان ده نفر هم نیست، شغلی که دست بر قضا یکی از امیدوارکنندهترین کسبوکارها در این بیابان ناامیدی بود، به حال مرگ و احتضار افتاده است.
شما که در یک شرکت برنامهنویسی شخص تصمیمگیرندهای هستید، بیشتر از آن که به فکر استوریهای این اسپرینت و اسپرینت بعدتان باشید، به یکی از سه راه بالا فکر کنید.
با تداوم شرایط فعلی، شما در حال مرگید.
نه کسی دست شما را میگیرد و نه کسی باقی میماند که وصیت شما را بخواند.
این را بفهمید.