از خانه بیرون میآیم. ابرها مانند یک لحاف سفید شهر را در بر گرفته است. قطرات ریز باران وقتی به زمین برخورد میکند بوی عشق را متصاعد میکند. همین بو مرا مست قدم زدن در زیر باران کرده است. از پل هوایی رد میشود و به کوهی که جاده را هل داده و از خودش دور کرده است حرکت میکنم.
هندزفری ام را توی گوشم میگذارم تا بعد از پایین آمدن از پل احساس کنم در یک دنیای دیگر پا گذاشتهام. نمیخواهم صدای هیچ ماشینی مزاحمم شود میخواهم برای دقایقی از این دنیا و آدم هایش تنها در دنیای خودم قدم بزنم که شاید بعدا دیگران را از دنیای خودم با خبر کنم. با همین عکس ها، با همین متن ها ، با همین تنهایی ساده.
تنهایی تو را از همه مرز ها و هنجار هایی که در جمع رعایت میکنی رها میکند. فکرت را برای تأمل درباره حقایقی که با آنها مواجه هستی آماده میکند.
تنهایی معمولا من را در امواج افکار که هر کدام از طرفی میآید پرت میکند و مشخص نیست که مرا به ساحل حقیقت میرساند یا در کشمکش توهمات رها میکند.
اما به هر حال بعضی وقت ها نیاز شدیدی به آن دارم و از آن انرژی میگیرم.
پس از حدود نیم ساعت عکس گرفتن و آهنگ گوش دادن به سمت فضای سبزی که کنار جاده است میروم. مصنوعی بودنش رو مخم است اما میروم تا شاید چیز جالبی برای عکس گرفتن با گوشی ام پیدا کنم اما به غیر این عکس ماکرو چیز خاصی دستگیرم نشد.
آن چیزی که از تنهایی ام دنبالش بودم دریافت کردم. احساس خلاقیت و خودانگیختگی خاصی داشتم. خوشحال بودم. داشتم سمت خانه برمیگشتم که در مسیرم این رنگی رنگی های بامزه را کنار جاده دیدم اما نفهمیدم چیه.
خلاصه اینکه تنهایی گاهی وقت ها نیازه. حتی اگر برون گرا هم باشی نیاز داری گاهی به کارهات ، زندگیات ، خودت ، خدایت و صدها حقیقت ساده و پیچیده در زندگی فکر کنی و تنهایی و قدم زدن این فرصت را به تو میدهد که قدمی به سمت خودت و به سمت حقیقت برداری.
«تفکر ساعة خیر من عبادة سبعین سنین»
ترجمه تفسیری روایت : اگر کسی وقتش را برای تلاش ذهنی و روحی برای درک حقایق بگذارد نزدیک شدنش به مبدأ حقایق (خدا) بیشتر از کسی است که سال ها عبادت بدون فکر داشته باشد.