در حال رشد.
نیمفومانیاک، آنچه قاب هایپررئالیسم نشانم داد!

امروزی که این نوشته را مینویسم دقیقا ۶ سال و ۳ ماه و ۲۰ روز است که عرضه عمومی Nymphomaniac میگذره، تاکنون نقد و تحلیل های بسیاری در باب این فیلم عجیب و غریب نوشتهاند ولی من امروز قصدم اینه که فقط برداشت خودمو ازش بنویسم.
فیلم Nymphomaniac که ترجمه هایی مانند "زن حشری" یا "زن شهوتخواه" هم براش ارائه میشه، سومین اثر از سهگانه "افسردگی" بعد از "ضد مسیح" و "مالیخولیا"، اثر لارس فون تریر نویسنده و فیلمساز قهار و سنت شکنِ دانمارکی است

این اثر از همان آغاز با نام خود و پس از مشخص شدن موضوع، قیمت بلیت (بیش از 250 دلار) و ویدئوهای منتشر شده از آن به یک بمب خبری تبدیل شد؛ اما برخلاف تمامی این حواشی، یک فیلم آرام با ظاهری پرآشوب است. برای آشنایی با آن باید صبور بود و همراه با کوچکترین جزئیات شد تا بتوان در مورد آن نظر داد. (این بند به قلم دکتر مجید رحیمی جعفری میباشد)
فیلم با سکانسی عجیب آغاز میشود. در ابتدا صفحه سیاه است. در خلال تاریکیِ پس زمینه ما چندین صدا میشنویم: چک چک و شر شر آب، خر خر شیئی فلزی بر اثر باد یا کشیده شدن روی زمین و صدای کوبیدن بر یک فلز. پس از آن فون تریر چراغها را روشن میکند و همان صحنه را این بار به صورت بصری نمایش میدهد. به طرز عجیبی این روش برای شکل دادن به طرح داستان مفید عمل میکند، هرچند بیشتر شبیه به یک کارت دعوت است تا این که المانی ضروری باشد. بلافاصله پس از آن با دو شخصیت اصلی آشنا میشویم: جو (با بازی شارلوت گانزبورگ) زنی که خون آلود وسط خیابان افتاده است و سلیگمان (با بازی استلان اسکارشگارد) مردی که جو را مییابد و به خانه میبرد.
داستان فیلم آغاز میشود، جو بعد از دیدن مراقبت و مهربانی از طرف سلیگمن که تا سکانس آخر نماد فرد عاقل و بالغ داستان است، با نگاهی به اتاق ساده سلیگمن با هر آیتم یاد بخشی از زندگی خود میافتد، بهرحال قصه گویی راوی داستان آغاز میشود و ادامه میابد، در این خط زمانی فیلم میبینیم بارها و بارها سلیگمن سعی داشت بخشی از داستان را با تکه از دانش خود و یا وجود خودش مرتبط کند، جو از وقتی میگویید که برای اولین بار اندام جنسی خودش را کشف کرد و سلیگمن خاطره ای مشابه را گفت با این تفاوت که او یک کتاب (نماد دانش و فرهیختگی سلیگمن) را کشف کرد و یا مرتبط کردن روابط افسار گسیخته جو به قلاب ماهی گیری که گوشه اتاقش بود یا وقتی که جو آمیزش ۵ + ۳ که به این طریق باکرگیاش را از دست، را تعریف کرد سلیگمن سریعا به یاد اعداد فیبوناچی افتاد و.....

تمام این قسمت از فیلم، فون تریر در تلاش بود که جو را دقیقا متمم سلیگمن نشان دهد به حدی که حتی خود جو متوجه باکره بودن این مرد مسن شد (خودتونو جای جو بذارید! واقعا چقدر احتمال داره چنین موضوعی را متوجه بشید؟!؟!) این دو بسیار بهم شبیه بودند ولی خیلی فاصله داشتند، وقتی سلیگمن داستانی تعریف کرد از تحقیقش درباره کسانی که اول ناخون دست چپشون را میگیرن، جو بدون فکر جواب داد چپ، چون راحت تره! در واقع در این فیلم جو نماد اوج لذت و سرکشیدگی و سلیگمن اوج سرکوب احساسات است.
شاید فکر کنید سلیگمن Asexual (بیجنسگرا) است، من کاملا مخالفم (نه به این معنی که حق با منه!). بنظر من اگه واقعا asexual بود اون اتفاق عجیب در سکانس آخر، هرگز رخ نمیداد چون عملا نیاز یا گرایشی به سکس نباید وجود میداشت همین که اینقدر قانع شد که دست به چنین عملی بزنه یعنی شهوتش به انسانیتش غلبه کرد در نتیجه وی اصلا آسکشوال نبود، بنظرم سلیگمن خودش را به قدری در کتاب ها و افکارش غرق کرده بود که احساسات عاطفی یا جنسی خودش را به نوعی اتلاف وقت قلمداد میکرد!

خواندن کتاب میشود سرمنزل اصلی او تا جایی که به همین ترتیب کتب مقدس را هم مطالعه میکند و حس میکند باید از آمیزش دوری کند و تمام وقتاش صرف خواندن شود؛ اما در نقطة مقابل سلیگمن هم اشتباه فکر میکرده و در یک عمل غیراخلاقی میخواهد به شخصی که به او پناه آورده است تجاوز کند. مسئله اتیک یک امر متناوب در کنش و کنشهای زبانی فیلم است. فون تریر در نگاه کلی فیلماش همین مسئله را به چالش میکشد که اخلاق همواره در حال تغییر است اما اتیک در نگاه ما ثابت است.
به چالش کشیدن مدرنیسم
unpopular opinion:
نیمفومانیاک در غالب کلی از دید من چیزی جز دعوت به نابودی همه ارزشهای از پیش تعیین شده نیست... دقیقا همان چیزی که نیچه پس از اعلام مرگ خدا ارائه میکنه یا چیزی که در فلسفه امثال رولان بارت و فوکو میبینیم، که اونها هم سر تا پا نیچهای هستند
از دید عامه شاید نیمفومانیاک به غلط هرزه نگاری باشد، اما از دید مخاطب خاص، این فیلم و فیلم های مشابه تنها تصویر واقعیات است. کارگردان در نیمفومانیاک، با به رخ کشیدن انزوای انسان امروز، اخلاق و مدرنیته را که ساخته و پرداخته جوامع امروزی است، با دیدی پست مدرن، بدون هیچ امتیازی زیر سوال می برد. لارس فون تریه عاشق آلمان و آلمانی هاست. تا جایی که در کن ۲۰۱۲ به هیتلر هم عرض ارادت کرد!
تفکر فلسفی در اثار لارس فوت تریه هم بیش از هر چیز تحت تاثیر فلسفه آلمانی است.. علی الخصوص نیچه و عصاره فلسفه نیچه که در غالب پست مدرنیسم میشناسیم.
another unpopular opinion:
لارس فون تریه رو مخاطب عام متوجه نمیشه .. صد در صد باید فلسفه دانست تا بشود فهمید در غیر اینصورت برای مخاطب عام چیزی جز صحنه های پورنوگرافی نیست.
البته که نه، صحنه های پورنوگرافی فیلم اصلا تحریک آمیز نبودند. فون تریر اینبار فیلمی ساخته که بارها باید دید و تحلیل کرد که نه تحریک کننده هست و نه آنچنان اروتیک که اگر اینچنین بود از بازیگری جذاب (بر مبنای معیار های جذابیت در سینما) استفاده میکرد... هر چه باشد دیدن نیمفومانیاک به سختی دیدن سالو نیست ولی کوبنده هست و دارای تفکری فلسفی و روانشناختی در استخان بندی اصلی داستان.
در نقد مدرنیته ناشی از جوامع سرمایه داری، سلیگمن به عنوان نماد عقلانیت مدرنیسم در تمام طول شب با جو همذاتپنداری کرده و به ظاهر میکوشد دردهای او را التیام بخشد؛ ولی در نهایت او نیز تحت تاثیر همان مدرنیته قرار می گیرد!
حال فون تریر گرچه از پرداختن به تحلیل روانشناختی از دیدگاه لاکان، توانسته انزوای بشریت و اسارت او در زندان مدرنیسم را به تصویر بکشد، اما به جای ارائه جایگزین مانند نیچه فقط دست به تخریب و پاک کردن صورت مسئله میزند. پس چاره چیست؟ آیا راهکار رهایی بشر از اسارت در مدرنیسم، فقط حذف آن است یا اصلاح آن؟
اگزیستانسیالیسم؟ چرا که نه!
اگزیستانسیالیسم سنت تحقیق فلسفیست که نقطه شروع آن تجربه موضوع انسانی است؛ نه فقط موضوع تفکر، بلکه فرد عملگرا، احساس و زندگی انسان. فلسفه اگزیستانسیالیسم بر فردیت و تفرد و انزجار شدید از تعصبهای گوناگون تاکید دارد. وجودِ (اگزیستانس) نظام هایی که عقل از برای سامان زندگی اخلاقی میچیند و میسازد به سخره میگیرد، منابع موجود را شرط لازم و کافی نمیپندارد؛ فرد باید فراتر از قوانین و قواعد جزمی تصمیم بگیرد، انتخاب و گزینش کند و عاقبت تبعات و مسئولیتهای عمل خویش را مختار و متعهدانه بپذیرد. از این رو در این مکتب آدمی نمیتواند انتظار داشته باشد که باید و نباید یا تکلیفی مشخص شود.

تعاریف بالا فلسفهای کلی برای این فیلم هستند. جو از همان ابتدا بیشترین چیزی که برایش عجیب به نظر میرسیده است عضو زنانه بود. او شهوتاش را کشف کرد. از یک سو با یک حس درونی روبهرو شده بود و از سوی دیگر در مقابل شناخت قرار داشت و به همین دلیل میل به کتابهای پدرش و حتی رشته پزشکی یافت. عقل، علم و منابع نتوانستند آنچه جو میخواهد را پیشرویش قرار دهند به همین دلیل جو همه چیز را پس زد به تجربه و عمل در زندگی روی آورد و خواست تجربه کند. همه چیز را که به شهوت مربوط میشد. از سوی دیگر سلیگمن این کار را با علم و کتابها کرد اما چون تجربه زیستی در بافت را نداشته است در انتها به خطا در راهش میرود. حکایت مخاطب فیلم نیز به همین ترتیب است اگر صورت را ببیند و به دنبال فرع برود از دایره معرفتشناختی فیلم دور شده است و هر چه به سطوح تجسمانه و مفهومانه آن نزدیک شود متوجه یک مسئله میشود و آن نگاه فلسفی فونتریر به اخلاق، انسان و دریچه معرفتشناختی است. همه چیز در جهان اگزیستانس روایت میشود. جو اگر تن به بایدها و نبایدهای شغل، سرکوب میل یا دیگر موارد نمیدهد به احتمالا همین خاطر است که میخواهد راه را خود تجربه کند تا به شناخت برسد.
خیلی حرف زدم :)) ممنونم که نوشته منو خوندید، امیدوارم خوشتون اومده باشه، اگه همینطوره میتونید روی گزینه ❤️ کلیک کنید و اگه هر نقد یا حرفی با من داشتید:
توییتر من TahaCodes و همچنین ایمیل tahacodes@protonmain.com
مطلبی دیگر از این نویسنده
گنوم و ترول های ثبت اختراع: این داستان، Shotwell
مطلبی دیگر در همین موضوع
Nocturnal animals
بر اساس علایق شما
حالِ نوی شما مبارک! 🌱