بابای طاها
خواندن ۳ دقیقه·۳ ماه پیش

آغوش مرگ... (کتاب ناتمام فاطمه جلد اول صفحه ۱۴۰۴)


شهید
شهید

هوا گرگ و میش است، جلسه ستاد با حضور فرمانده کامل میشود ولی خبری از او نیست. عده ای نگران هستند. برخی می‌گویند دشمنان حالا «آغوش مرگ» را برای نابودی ما باز کرده اند.

https://www.aparat.com/v/yryk94z


این قصه ناتمام توست... #ناتمام_فاطمه
این قصه ناتمام توست... #ناتمام_فاطمه


فرمانده می آید و بی مقدمه شروع میکند به خواندن متن

فرمانده می آید و بی مقدمه شروع میکند به خواندن متنی که. مشخص میشود اتمام حجت است.

انگار آسمان دربهایش را برای او گشوده...

ـــــــــــــــــــــــــــــــ

هوالمونس
فصل شیدایی که نزدیک شد، یک به یک فرزندانم را آماده پرواز کنید...
بال را خدا میدهد!
شما تنها شمشیرهایتان را از نیام بر کشید و از خشم خدا حیاء نکنید...
که هر آنکس که در "جنگ خدا" وارد شد؛
نه دین دارد و نه حیاء!
فرزندانم را یک به یک به جرم عشق مادر و در راه آمدن مهربان ترین پدر دنیا ذبح کنید...
فرزندانم را یک به یک به جرم عشق به خدا ذبح کنید تا او از این بنده کوچک کوچک ترین که جز روسیاهی نیست، راضی گردد.
بارالها!
مرا یاری گردان که تا نفس آخر تن به دشمنی با تو در ندهم و اگر لمحه ای ذره ای از جان و تنم آلوده به نانی گشت که عطر طغیان علیه تو را داشت و رنگ دشمنی تو را به خود گرفته بود؛
تا مرا به حرمت وجود مقدس مادر عشق صدیقه طاهره مطهره طیب و طاهر نگرداندی به آغوشت فرا نخوانی!
بارالها!
تنها تو میدانی که این کوچک کوچک ترین چه مظالمی در حق خود و تو روا داشته است؛
مرا ببخش و بیامرز...
بارالها!
برایم مقدر نما اگر عمری باقی ماند بتوانم تو را بیابم و جز به تو و نور تو و عشق به راه تو تن به هیچ سیاهی در ندهم...
حتی اگر این تمنا به قیمت جانم تمام گردد!
که وای بر من اگر این فرصت آسمانی را به بهایی اندک بفروشم...
بهایی که مرا از عزت به ذلت بکشاند و باعث گردد میان من و تو مهرت فاصله افتد.
مرا در این شرمندگی را برای من در آخرین نفس فرومگذار!
شرمی که اجازه ندهد وقت لقاء به سمت تو نتوانم در روی مادر با لبخند بنگرم و به او بگویم؛
مادر جان...
ببین!
فرزندت تا آخرین نفس وفادار تو بود،
حرمت مهرت را نگه داشت؛
حرمت خون ات را حفظ کرد...
بگذار تا در آخرین نفس رو سفیدی روزی من باشد در محضر مهربان ترین مادر دنیا...
که این بزرگترین تمنای من است در اظهار عجز و ناتوانی از وسوسه های مدام این عجوزه ی پیر...
این فتنه گر هزار رنگ!
"او" که فریبی بیش نبوده و نیست.
نخواه که جای مهر تو و محبت او در قلب من که خانه محبت تو و مادر است عوض شود به حکم کور شدن این قلب بیمارم.
مرا یاری ده ای مهربان.
تو و محبتت تنها و آخرین دارایی من است.
اینجا هوا جز به نور محبت مادر روشن نبوده و روشن نخواهد ماند!قلبم را مملو از محبتش نما آنگونه که هیچ پلیدی بدان راهی نیابد.الهی،تو را به چشمان بینای حسین فاطمه در روز وفا سوگند!

#عاشقانه

#عاجل #ناتمام_فاطمه


همسر، پدر، ایده پرداز، عاشق نوشتن، مترجم و نویسنده T.me/FouadShabani
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید
نظرات