من در میان دستانم برایت خانهای ساختهام... دست در دست تو در دامن عشق، گام برداشتیم و گل احساس را بوییدیم، مست و سرخوشتر از خوشحالی یک کودک...
امروز هوا ابریست، عصر با باد قرار دارم... امروز هوا ابریست، عصر با باد قرار دارم و هدیهای برایش آماده کردم...
بگذار از صدای نفسهایت گندمی بچینم... بگذار از صدای نفسهایت گندمی بچینم، بگذار از عطر نگاهت میوهای بردارم...
کیک تلخ زندگی چه چیزی دارد؟ {شعر کوتاه} اکثرا وقتی مرا میبینند، میپرسند، کیک تلخ زندگی چه چیزی دارد؟...
شاید ظرف من کوچک است، به اندازهی یک نلبکی... برای چه مضطربم؟ شاید ظرف من کوچک است، به اندازهی یک نلبکی، که قند وسطش در حال حل شدن با چای حقیقت است...
زیرا صفحات شعر، در تمنای عطر تو هستند... اینجا بنشین، کوله بارت را چند لحظهای زمین بگذار، و اجازه بده دلی سیر نگاهت کنم...
تو مانند زیباترین جوانهی کرهی زمین بودی... امروز در کنارت قدم میزدم و باران همه جا را خیس میکرد، تو مانند زیباترین جوانهی کرهی زمین بودی...
سالهاست بیدلیلی را فراموش کردهایم... سالهاست بیدلیلی را فراموش کردهایم، سالهاست همگی فیلسوفهایی بیانعطاف شدهایم، و حرارت نفس کشیدن انسانها را هم...
من شاخهی شکستهای از درخت امیدواری بودم... {شعر یکم} من شاخهی شکستهای از درخت امیدواری بودم، روزگارم با ناامیدی سر میشد، تا یک روز که باد از من پرسید...