یه وقتایی هست تو زندگی که بلاتکلیفی، مثلا یه پرونده باز قضایی داری که معلوم نیست می خوان باهات چی کار کنن. ممکنه عفو بخوری، ممکنه هم پنج سال بری زندان. یا مثلا منتظر جواب یه آزمایشی باشی که جوابش تعیین می کنه با یه سرطان گسترده و مخفی طرفی یا یه چیز خیلی ساده تر.
اینجور موقع ها یاد کایوت و میگ میگ می افتم که تا یه جایی اگه زیر پاش نگاه نمی کرد همونجوری به رفتن ادامه می داد، توی این شرایط نه میشه کوتاه مدتی فکر و رفتار کرد نه بلند مدتی. فقط میشه نشست گفت بلاتکلیفم و بلاتکلیفم و بلاتکلیف که برای کسی هم مهم نیست خیلی.
در نتیجه یه آدم معمولی سطح پایین راهی نداره جز اختیار کردن سکوت.