آدمی تا چه اندازه میتواند تاوان رنجی را بپردازد که او موجب ایجاد آن نبوده است؟ و پس از محکومیت، چگونه میتوان رنج این تاواندهی را جبران کرد؟ این یادداشت کوتاه در پی پاسخ دادن به این پرسشها نیست؛ بلکه دعوتیست برای دیدن بهترین درامی که هیچکس آن را ندیده است.
سریال «جبران - Rectify» داستان زندگی غمانگیز «دنیل هولدن» است. «دنیل» در سن هجدهسالگی به اتهام تجاوز و قتل دوستدختر شانزدهسالهاش «هانا» محکوم به اعدام شد؛ اعدامی که هیچگاه رخ نداد اما سایه شوم آن تا ابد زندگی «دنیل» را پوشانده است. پروندهٔ وی دارای نقصهایی بود که مدام باعث تجدیدنظر در دادگاههای گوناگون میشد؛ از شهادتهای مبهم تا اعتراف تحت فشار «دنیل». بااینحال، «دنیل» مدت بیست سال را در زندان، آنهم در صف اعدامیها [Death Row] در سلول انفرادی گذراند. «دنیل» از زندان آزاد میشود، اما آزادیْ خوشحالی برای او به ارمغان نمیآورد. ورود او به خانوادهاش پس از سالها، موجب تنش و درگیریهای زیادی با ناپدری و نابرادری جدیدش میشود؛ و هنوز هستند بسیاری که به چشم قاتل و متجاوز به او مینگرند. مسائلی که باعث میشود «دنیل» گاهی آرزو کند کاش میشد به سلول خودش، به پیلهاش برگردد. «دنیل» همچنان خود را تنهای تنها میداند.
زندگی «دنیل هولدن»، همان بیت شاملو است: «از رنجی خستهام که از آنِ من نیست / از دردی گریستهام که از آنِ من نیست». «دنیل» رنج کشیده و میکشد؛ رنج روانی ازدسترفته، رنج جوانی ناکرده، رنج روح، رنج بدن و رنج بدنامی؛ و «دنیل» هیچ کاری انجام نداده است که مستحق این رنجها باشد. او که بیگناه به اتهام قتل و تجاوز به زندان افتاد، خودش در زندان چندین بار مورد تجاوز قرار گرفت و سالهای سال، سلول انفرادی او، در کنار سلول شخصی که به او تجاوز کرده بود، قرار داشت و مجبور به همصحبتی با آن ناانسان هیولا میشد. قصه زندگی «دنیل هولدن» شاید غمانگیزترین قصهای است که میتوان تعریف کرد. قصه انسانی که بیشتر از آنکه آزاد بوده باشد، در بند بوده و در زندان از پسربچهای نوجوان به مرد تبدیل شد؛ قصه تنهایی و رنجهای «دنیل» و آنچه بر او گذشته است. «دنیل» یک آدم معمولی نیست؛ شاید روزگاری بوده اما دیگر نیست. او نمیتواند با هیچکس به شکل عادی ارتباط برقرار کند و در چهره او غمی عمیق دیده میشود که نزدیک شدن به او و معاشرت با او را دشوار میکند.
بااینحال «دنیل» از روشنفکری منحصربهفردی بهره میبرد که درنتیجه سالها مطالعه و گلاویز شدن با افکار خود در زندان بدان نائل شده است و از پس این نقصها و تضادهاست که طنز تلخی متولد میشود که «دنیل» گاه به زبان کنایه یا حتی نگاهی آن را بیان میکند؛ و بیانصافی است که از بازی فوقالعاده و کمنظیر «اِیدن یانگ» برای نقشآفرینی «دنیل» یادی نکنیم. این ویژگیها و بسیار بیشتر از اینها که گفتنش در اینجا میسر نیست، تجربه دیدن زندگی «دنیل هولدن» را فراموشنشدنی میکند.
«جبران» یک درام خالص در بهترین و انسانیترین شکل ممکن است و روایتی آرام از پیچوخمهای اندوهگین زندگی بیرحمانه «دنیل» و خانوادهٔ او. فصل اول با روز آزادی «دنیل» آغاز میشود و تنها شش روز پس از آن را به تصویر میکشد. فصل دوم بلافاصله پس از پایان فصل اول شروع شده و مدتزمان دو ماه پر کشمکش از زندگی «دنیل» را نشان میدهد که درنهایت به تبعید خودخواسته او منتهی میشود. فصل سوم روزهای پایانی ملتهب او در زادگاهش را روایت میکند. سریال با فصل چهارم به پایان میرسد و در این فصل آغاز مرحلهای جدید از زندگی «دنیل» را برایمان تعریف میکند؛ آیا او میتواند عشق و دوستی را تجربه کند؟ آیا میتواند پس از سالها بودن و خو گرفتن در دوزخی با گناهکاران و نفرینشدگان جامعه، به رستگاری برسد؟ و آیا میتواند زندگیای که از او گرفته شده را جبران کند؟