ویرگول
ورودثبت نام
ته‌نشین
ته‌نشین
خواندن ۳ دقیقه·۴ سال پیش

جاده‌ای رو به جنون

«من به تمام کردنش فکر می‌کنم»، آخرین اثر فیلم‌نامه‌نویس مشهور و قهار آمریکایی «چارلی کافمن» است که او را با آثار درخشانی مانند «جان مالکوویچ بودن»، «درخشش ابدی یک ذهن پاک»، «اعترافات یک ذهن خطرناک» و «نیویورک، جز به کل» می‌شناسیم. «کافمن» این بار تنها فیلم‌نامه‌نویس اثر نیست و برای دومین بار پشت دوربین کارگردانی رفته است. در ابتدا باید مشخص کرد که با چه فیلمی طرف هستیم. «من به تمام کردنش فکر می‌کنم» یک فیلم درام روانکاوانه است؛ و از آن دسته فیلم‌هایست که یا آن را دوست خواهید داشت یا از آن متنفر می‌شوید.

داستان فیلمْ درباره دختر و پسر جوانی است به نام‌های لوسی «جسی باکلی» و «جسی پلمونس» که به‌تازگی با یکدیگر آشنا شده‌اند و قرار است به مزرعه خانوادگی پسر سفر کوتاهی داشته باشند تا دختر با پدر و مادرِ پسر، با بازی «دیوید تیولیس» و «تونی کولت» ملاقات کند؛ اما تمام این سفر عجیب است و هرچه جلوتر می‌رود، عجیب‌تر و دلهره‌آورتر می‌شود. خط داستانی کلی فیلم آن است که خواندید؛ اما فیلم به داستان خود وفادار نیست و حتی ضد داستان خود پیش می‌رود. بخشی از فیلم در جاده و در سفر می‌گذرد و ما از طریق افکار دختر که با نریشن آن‌ها را می‌شنویم پی به رابطه او پسر و گذشته آن‌ها می‌بریم و احساسی که او نسبت به پسر دارد. با رسیدن به خانه پدری، کم‌کم اتفاقات عجیب غریب و آشفته آغاز می‌شود و دنیای فیلم مدام تغییر می‌کند؛ به‌گونه‌ای که تمییز واقعیت از وهم ممکن نیست؛ که یادآور فیلم «مادر!» از «دارن آرنوفکسی» است.

در یک‌سوم پایانی فیلم و در مسیر بازگشت از خانه پدری، گفت‌وگوهای پسر و دختر ادامه میابد و فضای سرد و مشوش سفر در شب برفی و طوفانی، الهام گرفته شده از فیلم «درخشش» است. گفت‌وگوها و بحث‌های عجیب و حتی گاهی طنز تا پایان فیلم ادامه میابد و در پایان، مجموعه‌ای از رخدادهای درهم‌وبرهم و دیوانه‌وار را با سرعتی بالا شاهد هستیم تا فیلم به پایان می‌رسد. هرچقدر فیلم به پایان نزدیک می‌شود، دنیای فیلم وهم‌آلودتر می‌شود و آشفتگی به اوج می‌رسد. «من به تمام کردنش فکر می‌کنم» با فکر کردن آغاز می‌شود. در فیلم ما با تداخل واقعیت با خیال مواجه نیستیم بلکه با تداخل چندین خیال با همدیگر مواجهیم. هذیان‌های یک ذهن در حال فروپاشی که به تمام آنچه در آن است، از عقده‌های کودکی، تحقیرهای خانواده، عدم موفقیت، احساسات سرکوب‌شده، محل تحصیل در نوجوانی، عدم توانایی در ارتباط با زنان و... چنگ می‌اندازد. فیلم‌ساز در پایان فیلم مشتش را باز می‌کند و آشکارا صاحب این ذهن در حال زوال را نشان می‌دهد. گرچه مخاطب تیزبین اگر از اولْ فیلم را با دقت تماشا کند، از همان ابتدا همه‌چیز برای او آشکار می‌شود. «کافمن» در «من به تمام کردنش فکر می‌کنم» به بسیاری از موضوعات سرک می‌کشد اما همگی آن‌ها را نیمه‌کاره رها می‌کند؛ از شعر و شاعری گرفته تا بحث بر نقش‌آفرینی «جنا رولندز» در فیلم «زنی تحت تأثیر» و مزاح با «پالین کیل» منتقد سینما. نبود واقعیت عینی – که تنها به شکلی سطحی به آن اشاره می‌شود – و آشفتگی‌های دیوانه‌وار فیلم که در نیمه فیلم بسیار خسته‌کننده و حوصله سر بر پیش می‌رود و در پایان به شکل مسلسل‌وار به هم می‌آمیزد و دست را برای تفسیرهای مختلف باز می‌گذارد، مهم‌ترین نقطه‌ضعف فیلم است.

فیلم جدید «چارلی کافمن»، ظاهر زیبایی دارد؛ از عنوانی تأمل‌انگیز، موسیقی زیبا که مناسب اتمسفر وهم‌آلود و هراس‌آور فیلم است و بازیگرانی قَدَر که عملکرد درخشانی از خود به نمایش می‌گذارند تا قاب‌بندی مربعی که فضایی محبوس و تحت‌فشار برای فیلم خلق می‌کند. «کافمن» در طراحی میزانسن عالی عمل کرده و به جزییات توجه زیادی شده است؛ و نیز با استفاده دقیق از رنگ‌، فضاسازی مناسبی انجام داده که به درک دنیای فیلم بسیار کمک می‌کند. از طرفی عدم وجود خط داستانی مشخص، آشفتگی، وهم و هذیان‌گویی‌های مداوم به شکلی حوصله سر بر، تماشای فیلم را سخت می‌کند اما دوستداران سینمای «چارلی کافمن» را تا پایان، پای خود نگه می‌دارد.

سینمافیلمنقدچارلی کافمنبه تمام کردنش فکر میکنم
یادداشت‌ها، ایده‌ها و روایت زیستن.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید