
تصور کنید صبحی با عجله از خواب بیدار میشوید، در حالی که ثانیهها برای رسیدن به موقع به کار میشمارند، اما ناگهان با واقعیت تلخی روبرو میشوید: نان تست از دستتان سُر میخورد و دقیقاً روی طرف کرهمالیشدهاش بر زمین میافتد، مصداق بارز قانون نان و کره مورفی. هنوز به این بدشانسی غلبه نکردهاید که صدای بوق اتوبوس را میشنوید، درست همان لحظهای که سیگارتان را روشن کردهاید، گویی قانون اتوبوس به شکلی بیرحمانه خود را نشان میدهد. و اوج کلافگی زمانی است که برای چاپ یک سند فوری به سراغ پرینتر میروید و با پیغام تمام شدن جوهر مواجه میشوید، همان قانون پرینتر آشنا که همیشه در بدترین زمان خود را نمایان میکند. این اتفاقات تصادفی نیستند؛ اینها تجلی قوانین مورفی هستند، مجموعهای طنزآمیز از اصول که به شکلی زیرکانه نشان میدهند جهان تمایل ذاتی به سمت بینظمی و هرج و مرج دارد. همانطور که قانون اصلی مورفی میگوید: اگر احتمال خطا در چیزی وجود داشته باشد، حتماً آن خطا رخ خواهد داد. و به تبع آن، قانون گسترش مورفی به ما یادآوری میکند که هر کاری بیشتر از آنچه فکر میکنی طول میکشد. این قوانین فرعی نیز بر این باور صحه میگذارند که هیچ چیز آنقدرها که به نظر میرسد آسان نیست و همه چیز بیش از آنچه انتظار داری هزینه برمیدارد. حتی این حس آشنا که اگر همه چیز به خوبی پیش میرود، حتماً چیزی را فراموش کردهای! نیز از زیرمجموعههای همین تفکر بدبینانه و در عین حال واقعبینانه نشأت میگیرد. سوال اینجاست که آیا واقعاً هستی با ما سر ناسازگاری دارد؟ یا اینکه ما نیازمند یادگیری هنر همزیستی با این آشوبهای اجتنابناپذیر هستیم؟
در دل این واقعیتهای به ظاهر خندهدار، داستانی نهفته است؛ داستانی از یک مهندس هوافضا به نام سرگرد ادوارد آلویسیوس مورفی جونیور، متولد سال ۱۹۱۸ در آمریکا که در سال ۱۹۹۰ دیده از جهان فروبست. در سال ۱۹۴۹، در پایگاه هوایی ادواردز، مورفی در پروژهای مشغول به کار بود که هدف آن ارتقای ایمنی خلبانان در شرایط اضطراری بود. در جریان یکی از آزمایشها، سهلانگاری یک تکنسین و نصب اشتباه تمام سنسورها، نتایج فاجعهباری به بار آورد. این اتفاق، جرقهای در ذهن مورفی زد و او با لحنی آمیخته به خشم و طنز گفت: "اگر راهی باشد که او کاری را اشتباه انجام دهد، حتماً همان راه را انتخاب میکند!" این جمله کوتاه، به سرعت در میان مهندسان و خلبانان رواج یافت و به نام "قانون مورفی" شهرت پیدا کرد. سادگی، ملموس بودن و طنز تلخ نهفته در این قانون، باعث شد تا به سرعت از مرزهای یک پایگاه هوایی فراتر رفته و در زندگی روزمره همگان نفوذ کند. هر کسی میتوانست نمونههایی از آن را در تجربیات خود بیابد و با خنده تلخی اعتراف کند که "حق با مورفی است!". از قانون تعمیرکار که میگوید دستگاهی که خراب است، به محض رسیدن تعمیرکار بهطور معجزهآسایی کار میکند، تا قانون قطعات یدکی که تأکید دارد اگر وسیلهای ۱۰۰ قطعه داشته باشد، فقط یک قطعه آن موجود نباشد، همان قطعه خراب میشود!، همه و همه گواه این مدعا هستند. حتی در زمینههای علمی و مدیریت پروژه نیز از این قانون به عنوان ابزاری برای پیشبینی و مدیریت خطاها استفاده شد.
اما قوانین مورفی تنها به یک جمله ختم نمیشوند؛ آنها در واقع یک جهانبینی کامل را در بر میگیرند. نگاهی به برخی از مشهورترین آنها نشان میدهد که این اصول چگونه در تار و پود زندگی روزمره ما تنیده شدهاند. از قانون ترافیک شهری که به تلخی بیان میکند همیشه لاین دیگری سریعتر حرکت میکند!، تا قانون کامپیوتر که به ما یادآوری میکند هرگاه فایل مهمی را پاک کنی، فردا به آن نیاز پیدا میکنی. از قانون حراجیها که با کنایه میگوید به محض اینکه چیزی بخرید، فردا ارزانتر میشود!، تا قانون کیف پول که در مواقع ضروری یادآور میشود هر وقت پول نقد همراه نداشته باشی، دستگاه کارتخوان خراب است!. حتی در پیچیدگیهای روابط انسانی نیز ردپای قوانین مورفی دیده میشود؛ آنجا که قانون جذب حکم میکند هر کسی که دوستش داری، کس دیگری را دوست دارد! و قانون قرار ملاقات پیشبینی میکند اگر برای اولین بار با کسی قرار بگذاری، حتماً روز قبل جوش میزنی!. این قوانین، فراتر از جنبه طنزآمیزشان، یک حقیقت تلخ را بازگو میکنند: زندگی اساساً غیرقابلپیشبینی است.
آیا قوانین مورفی صرفاً شوخیهای بیمزه هستند؟ یا در پس این طنز، حقیقتی عمیقتر نهفته است؟ با نگاهی فلسفی میتوان دریافت که این قوانین ریشه در واقعیتهای بنیادین جهان دارند. برای مثال، قانون دوم ترمودینامیک، که بیان میکند بینظمی در جهان همواره در حال افزایش است، با زبان طنزآمیز مورفی به این شکل بیان میشود: "هرچه بتواند خراب شود، خراب میشود!". علاوه بر این، روانشناسی نیز به نقش خطای انسانی اشاره میکند. مغز ما به طور طبیعی به دنبال یافتن راهحلهای سریع است، حتی اگر این راهحلها اشتباه باشند. در شرایطی که عجله داریم، احتمال اشتباه کردن به مراتب بیشتر میشود و این دقیقاً همان چیزی است که قوانین مورفی به آن اشاره دارند، مانند قانون ایمیل که میگوید به محض فرستادن ایمیل، اشتباه تایپی آن را پیدا میکنی!. همچنین، سوگیری منفی در عملکرد مغز ما باعث میشود تا اتفاقات ناخوشایند را بیشتر از رویدادهای مثبت به خاطر بسپاریم. برای مثال، اگر ده بار اتوبوس سر وقت برسد و یک بار تاخیر داشته باشد، همان یک بار تاخیر در ذهن ما ماندگارتر خواهد بود و این حس را تقویت میکند که جهان علیه ماست، همانطور که قانون اتوبوس به آن اشاره دارد.
حال سوال اساسی این است: چگونه میتوانیم در جهانی که گویی بر اساس قوانین مورفی اداره میشود، آرامش خود را حفظ کنیم؟ در اینجا، فلسفه رواقی میتواند راهگشا باشد. یکی از اصول کلیدی رواقیگری، مفهوم "Amor Fati" یا "دوست داشتن سرنوشت" است. این اصل به ما میآموزد که هر آنچه اتفاق میافتد را بپذیریم، حتی اگر ناخوشایند باشد. در مواجهه با یک اتفاق به سبک مورفی، مانند افتادن نان کرهمالیشده روی فرش، یک فرد رواقی ممکن است بگوید: "خوب شد که فرش قابل شستشو بود!". اصل دیگری که رواقیگری بر آن تاکید دارد، "Dichotomy of Control" یا "دوگانگی کنترل" است. مورفی میگوید: "ترافیک همیشه در بدترین زمان قفل میشود." اما رواقیگری پاسخ میدهد: "تو نمیتوانی ترافیک را کنترل کنی، اما میتوانی از این زمان برای گوش دادن به یک پادکست یا انجام کارهای عقبافتادهات استفاده کنی." به عبارت دیگر، تمرکز بر چیزهایی است که در کنترل ما هستند، نه آنچه خارج از اراده ماست. همچنین، مفهوم "Premeditatio Malorum" یا "پیشبینی بدبینانه" در رواقیگری به این معنا نیست که همیشه منتظر بدترین اتفاق باشیم، بلکه به ما یادآوری میکند که برای مواجهه با مشکلات احتمالی آماده باشیم، بدون اینکه دچار وحشت و اضطراب شویم. اگر مورفی میگوید: "اگر فکر کنی ماشین پنچر میشود، احتمالاً میشود."، یک رواقی پاسخ میدهد: "همیشه زاپاس و ابزار لازم را داشته باش، اما نگران رخ دادن آن نباش."
در نهایت، میتوان گفت که مورفی با مجموعه قوانین خود، از قوانین کلی گرفته تا قوانین تخصصی در زمینههای فنی، حملونقل، خرید، غذا، تحصیل، کار و حتی روابط عاطفی، به شکلی طنزآمیز ثابت کرد که جهان علیه شما توطئه میکند! اما فلسفه رواقی، راهی برای مواجهه با این واقعیتها ارائه میدهد. ما نمیتوانیم جهان را آنگونه که میخواهیم تغییر دهیم، اما همواره این قدرت را داریم که واکنشهای خود را کنترل کنیم. و شاید بهترین سلاح در برابر این آشوب، طنز باشد. گاهی اوقات، تنها کاری که میتوانیم انجام دهیم این است که به قوانین مورفی بخندیم و با یک فنجان قهوه بگوییم: "باشه مورفی، تو بردی... حالا بذار قهوهام را بخورم!" حال، شما هم حتماً قوانین مورفی خاصی را در زندگی خود تجربه کردهاید. به نظر شما، بهترین راه برای کنار آمدن با این قوانین چیست؟ آیا شما هم راهکار طنزآمیز یا فلسفی خاصی برای مقابله با این پدیده دارید؟
