تقریبا ۱۲ سالم بود که اولین کسب و کار کوچولو موچولوم رو شروع کردم. البته همه چی از اینجا شروع شد که من عاشق درست کردن ماکت، کاردستی، نقاشی و ... بودم که از بین همینا این بیزنس رو شروع کردم. حالا بیزنس چی بود؟
فروش پروانه :) البته از نوع کاردستیش. وسایل لازم: قیچی، مقوای ضخیم، مداد و چسب دوطرفه. خلاصه اینارو خریدم و شروع کردم به درست کردن پروانه و فروختنشون، برای اون موقع یادمه که نزدیک به 400 توی 2هفته و نیم فروش داشتم. از اولین طرح هایی هم که فروختم این عکس بود. عکس سمت راست نمونه کار، عکس سمت چپ در شرف نمونه شدن.
سال ۱۴۰۰ بود که من وارد روبیکمپ شدم و با مفهوم کارآفرینی بیشتر آشنا شدم. منی که دنبال یه فرصت بودم که شغل خودم رو داشته باشم، اینبار نارلین مارکت رو راه اندازی کردم، البته قوی تر شروع کردم چون مفاهیمی که خیلی به کارم کمک میکرد رو توی کلاسای کارآفرینی روبیکمپ یاد میگرفتم.
حالا نارلین دقیقا چی بود؟ نارلین یه فروشگاه آنلاین اکسسوری بود که اکسسوری هایی درقالب دونات، کیک، گردنبند ماه و ... درست میکردم و میفروختم. وسایل لازم: قلاب گوشواره + خمیر مجسمه سازی (پلیمری)
اما جذاب تر از همه ی اینها بیزپکه! حالا بیاین از بیزپک بهتون بگم :)
اولین بار ما توی کلاس کارآفرینی درموردش صحبت کردیم و به این نتیجه رسیدیم که راهی هست تا کمی بتونیم از زندگی پلاستیکی دور تر بشیم.
بیزپک از پارچه و موم درست شده و میتونه جانشین خوبی برای پلاستیک باشه. حالا چطوری؟ پارچه ی پنبه ای آغشته به موم عسل مثل سلفون عمل میکنه که ما میتونستیم انواع میوه ها و ساندویچ ها رو باهاش بپیچیم و حتی در ظرف هارو باهاش ببندیم و ...
اما برخلاف سلفون، بیزپک به طبیعت آسیب نمیزنه و تجزیه پذیر هم هست.
ما بعد از چهار هفته تونستیم محصول رو تولید کنیم ، پیج اینستاگرام و سایتش رو بالا بیاریم و با اینفلوئنسر ها و بلاگر ها ارتباط برقرار کنیم و محصولمون رو براشون ارسال کنیم.
اما چرا این پروژه جذاب تر بود؟ چون گروهی کار میکردیم. همه دورهم تلاش میکردیم که بیزپک رو رشد بدیم. گروه ما یه گروه ۱۰ نفره بود که شامل : امیرحسین، حنانه، هستی، ابوالفضل، عرفان، محمد، علیرضا، محمدرضا، سامان، مهدی و من بود. البته به مرور کمتر شدیم و اعضایی که در نهایت موند شامل، من، عرفان، هستی، حنانه و محمد میشه.
بعد از همه ی اینها، هرکدوم از ما کلی تجربه کسب کردیم و یاد گرفتیم، با کلی چلنج مواجه شدیم و تلاش برای حلشون کردیم، زیر و بم یک بیزنس رو از نزدیک دیدیم و کارآفرینی رو با عمق وجودمون لمس کردیم.
کلام آخر: این رو هم کلی قبول دارم که اگه یک بار بیای سراغش، دیگه نمیتونی ازش دل بکنی و هربار به این فکر میکنی که دوباره یه کار جدید شروع کنی :)