از اونهایی که میگند انسانهای موفق تسلیم نمیشند متنفرم، از اون بیشتر از این شعر رهرو آن نیست که فلان و فیسان رود رهرو آن است که آهسته و پیوسته رفت و کوفت شد لحظههای زندگیش و در وقت مناسب و لحظهای که باید لذت نبرد. از اونایی که میگند همیشه وقتی طاقتت تلف شد و ناامید شدی از وضعیت بدت باد پایین دستت بیوفت. آره میدونم من دختر ۱۲ ساله ایلامی نیستم که بخاظر لباس نو خودم رو بکشم یا اون پسر انزلیچی که بخاطر گشنگی تلف شدند یا هزاران انسون دیگه که از سر فقر به زندگی خود که یه عده گفتند انسانهای موفق هیچوقت تسلیم نمیشوند خط صاف و با بوق ممتد نداری پایان دادند. از آدمهایی که فقر رو پذیرفتند و به تکاپو افتادند تا واسه فقرا کمک جمع کنند متنفرم. از اونهایی که به اونهای دیگه نگاهی اگزوتیک دارند تو گویی با پدیدهای طرفند که دور از اونهاست. ناکجا، عجیب و هب قابل تأمل و نگاه کردن و درموردش ساعتها بحث کردن متنفر از تموم فرمولهای موفقیت که برای فقرا نوشته شد ولی همیشه فقر و هزار جور مانع ساختاری دیگه جلو راهشون قرار گرفت و بقیهای که فرمولهای ولع انگیز موفقیت رو نوشتند از قبل فروش کتابها و درس گفتارها و جلساتشون پولدار شدند. من هیچ وقت هیچ پکیجی رو نخوندم و ندیدم و نرفتم ولی میدونم که موفقیت در مسئولیتی که بر عهده فرد میگذارد نیست و متنفرم از این نظامی که به تو آزادی و حق انتخاب می دهد اما حق برابری در قبال آزادی و انتخاب نمی دهد. متنفرم از این سوژه مازاد تولید کردنهای این نظام که کردیت میده به اونهایی که سرشون رو کردن تو آخور سرمایهداری و در تصورشون انسان موفق هستند در حالی که چیزی جز برده این نظام نیستند. من سوژه مازادی هستم که پکیج موفقیت رو نمیخوام ولی یک زندگی عادی را هم میخواهم.