روزهایی که پشت سر میگذارم پر از تنهایی و مشغلههای کاری و ذهنی است.
آخر روز، البته آخر روز نمیشود؛ دیگر شب است که به خانه باز میگردم، تمام ذهنم مشغول این است که: "الان میرم خونه و استراحت میکنم."
دلم نمیخواهد در این میان به چیزهای بد فکر کنم، دلم آرامش محض میخواهد اما همیشه همه چیز بر وفق مراد ما نیست.
دیروز در متروی خط ارم سبز به کلاهدوز بود که پدیدهای اجتماعی ذهنم را برای مدت زمانی درگیر خود کرد. پسر بچهای حدود ۹ ساله دستفروشی میکرد و دستگاه حباب ساز میفروخت.
شاید بگویید خب اینکه دیگر موضوع تازهای نیست!
بله حق با شماست. اما چیزی که برای من سوال برانگیز شد، شیوهای بود که این پسر برای معرفی و تبلیغ دستگاه حبابساز خود بکار میبرد.
این کودک که پیرهنی قهوهای به تن داشت و میشد چرک و کهنگی لباسش را حتی از میان قهوهای سیر لباسش تشخیص داد، دستگاه حبابسازش را اینگونه تبلیغ میکرد:
"خانمهای عزیز، دستگاه حبابساز دارم. شادی و سرگرمی واس بچهها. خانمها با اینا دل بچه رو شاد کنین. اگه بچه هم ندارین واس کودک درون خودتون بخرین."
چیزی که آن لحظه به ذهنم رسید این بود که چه کسی دل تو را شاد میکند؟ چه کسی مسئول شادی توست؟ مگر تو همان کودکی نیستی که باید در این سن بازی کند؟ از ته دل بخندد؟ تو آدم بزرگهای اطرافت را با کودکان درونشان میبینی اما غافل از اینکه تو کودکی هستی که در دوران کودکیات از آدم بزرگهای اطرافت هم بزرگتر شدی چون فشار زندگی را حس میکنی! و باید برای آن بجنگی... در دنیایی که تنها سهم تو از آن شده است کار!
چه کسی مسئول شاد کردن توست؟!