بعد از حدود یک سال که این کتاب روی میز اتاقم بود و حدود شش سال که توی کتابخونه م بود این کتاب رو خوندم و تمومش کردم؛ امشب شب مهمیه از این شبهای مهم زیاد داشتم شبهایی که راهم رو عوض کردم کاری که باید مدتها قبل انجام میدادم رو بالاخره انجام دادم و ازش گذشتم؛ این شبها مهمن چون هر کدوم از اینا انگار باری بودن که از روی دوش من برداشته شدن...
خطر اسپویل
درباره ی فاوست اگر بخوام بنویسم باید بگم بخش اول کتاب خیلی بهتر بود بیشتر دوسش داشتم اما امان از بخش دوم کتاب بخش دوم کتاب مخصوصاً در نیمه ابتدایی تا میانی به شدت از حوصله ی من خارج بود... برای مطالعه ی این بخش از کتاب باید میتولوژی یونان رو به خوبی بدونید و اگر چیزی ندونید روانتون بهم می ریزه حالا جالب اینجاست که من وقتی کمدی الهی دانته رو میخوندم انقد اذیت نشدم! ولی این قسمت از کتاب گوته حقیقتاً پیرم کرد اما بعد از نیمه میانی بخش دوم دوباره کتاب سیر خوبی داشت بیشتر از همه علاقه آدم به مطالعه ی مکالمات مفیستوفلس و فاوست هست اما خب این وسط کلی ی ی کاراکتر و دیالوگ دیگه هم هست که اونا مربوط میشه به همون بخشی که گفتم... درباره داستان اگر بخوام حرف بزنم... فاوست یکی از حاذق ترین پزشکان شهرشه که یک شب شیطان تصمیم میگیره چون بنده ی بسیار خوبیه بهش نزدیک بشه (ابتدا در هیبت یک سگ بهش نزدیک میشه) و روحش رو ازش بگیره در ازاش به فاوست قول اینو میده که بهش دانش بیکران بده و... که خب موفق میشه و فاوست روحشو بهش میده و به مرور فاوست تبدیل به انسان فاسدی میشه که از اهداف خودش دور میشه در این بین ماجرای عشق فاوست و مارگارت هم مطرح هست مارگارت یک دوشیزه ست که باکرگیشو به فاوست تسلیم میکنه و وقتی برادرش متوجه این موضوع میشه میره و فاوست اونو در معیت مفیستوفلس میکشه برادر مارگارت هنگام مرگش بهش میگه که تو تبدیل به یک فاحشه شدی و یک روز این توی تمام شهر پر میشه... خیلی جزئیات داستان رو نگم در نهایت مارگارت روحش رو به مفیستوفلس نمیفروشه و همراه فاوست نمیره و به مرگ محکوم میشه و می میره(رستگار میشه)... بعد بخش دوم کتاب شروع میشه بخشی که بیشتر با اساطیر یونان طرف هستیم و فاوستی که وارد سیاست میشه و با کمک مفیستوفلس هر کاری که دوست داره انجام میده در بخش انتهایی کتاب فاوست به میانسالی رسیده (هر گبری به پیری میشود پرهیزگار!!!) و در لحظات پایانی عمرش توسط فرشته ها دربرگرفته میشه و مفیستوفلس نمیتونه روح فاوست رو بعد از مرگش به دست بیاره و شیطان ناکام می مونه و بخشش لایزال الهی شامل فاوست میشه... موضوعی که توی متن هم تقریباً بهش اشاره کردم شباهت بخش دوم به کمدی الهی دانته بود به نظرم واقعاً شبیه هم بودن مخصوصاً با ماجرای عشق البته عشق دانته بسیار متفاوت بود و من توی هیچ کتابی عشقی که اونقدر قشنگ توصیف شده باشه نخوندم اما متوجه میشید چی میگم؟ مرگ و معشوق سیاست و شعر چیزهای مشترکی هستن... اما کمدی الهی برای من چیز دیگریسسسسست
اما بعد از اینکه خلاصه ای از داستان رو با هم خوندیم شاید بد نباشه یکمی درباره چاپ و نگارش کتاب با هم حرف بزنیم کتاب من از انتشارات عزیزم انتشارات نیلوفر جان بود... اما فونت بسیار ریز رو که ندیده بگیرم اشکالی که واقعاً بهش وارد میکنم اینه که چرا چرا چرا فاصله ی خطوط انقد کم شده برای نگارش این کتاب این موضوع به شدت چشم رو حین خوانش خسته میکنه ینی الان منی که دارم واسه شما می نویسم از ناحیه هر دو چشم دچار سوزش شدید هستم -_- یکی از دلایلی که این کتاب مدتها موند تا من بخونمش این موضوع بود و موضوعات دیگه ای که از حوصله ی بحث خارجه...